۱۶ پاسخ

همه مادرشوهرا اینجورین

وا خواهر تا بوده همین بوده قوم مارد شوهر همه همینن از این گوش بشنو از اون گوش در کن کم هم نیار جواب همشونو بده چرا خود خوری میکنی یکی دوبار جلو همون جمع بچزونیش دیگه ساکت میشه

هیچکی اندازه خوده مادر فکر بچش نیس پی پی بچتو خورد

خیلی ببخشید مادرشوهره بد داریم خوبشم داریم. مادر خوب داریم مادر بدم داریم.

همه همینن ب دل نگیر خودت بیشتر ازیت میشی کون لقشون والا

همه همینن حاضر نیستن بگن مث مامانشه مال ماهم همینجوری هستن

متاسفانه برای همه همینه تنها نیستی

دقیقا همین که زایمان کردم چهره واقعی شونو نشون دادن تو حساس ترین روزا که نیاز به ارامش و همراهی داری بدترین ضربه رو به ادم میزنن و من چقدر دلم شکست ولی به خدا واگذار کردم که قضاوت کننده فقط اونه

رفیقی دوستی اشنایی ک نیاز نامادری سیندرلا نباشه

عزیزم الان تو موقعیت خوبی نیستی ببخشا سوال میکنم مادر نداری؟

عزیزم مادر شوهر من تو بیمارستان خیلی اذیت کرد ۱۵ روز از زایمانم گذشته بود خونه مون بهم ریخته بود اومد کلی تیکه انداخت واقعا خیلی بی درک خدا نصیب گرگ بیابون نکنه از این مادر شوهرا

ولش کن گلم محل نکن ب رفتارش بعد این چن ماه بارداری و کلی بخیه غصه ی رفتار اینم بخوری

هییی خواهر .جای من بودی چیکار می‌کردی بخاطر حرف خواهرش برا دخترم قربونی نبرید شوهرم .خودشو زد ب اون راه

منم بچم سینه نمیگیره میگن شیرخشکی شده . من خودم خیلی ناراحتم که شیرم نمیخوره . شیر خشک هرکی از راه میرسه درست می‌کنه می‌زاره دهنش که بخوره من اینجوری بدم میاد دوس دارم شیرم بخوره که نخواد اینجوری بشه

مادر شوهر منم روزای اول همین جوری بود چون نوه خودشون هست حساس اند و اینجوری رفتار میکنن. منم اولش خیلی ناراحت شدم ازش

الان هورمون هات افتاد کرده زیاد فکر خیال ناراحت زود رنجی بهش فکر نکن سینه خودتو زود زود بزار دهنش شیر خشکم کمکی بده

سوال های مرتبط

مامان ویهـان🩵 مامان ویهـان🩵 ۱ ماهگی
پارت دوم

به پرستار گفتم دارو بی حسیه رفته میتونم تکون بدم پاهامو تعجب کرد گف چ‌زود بعد زنگ زد ب بخش زنان که بیان دنبالم .اومدن منو ببرن شوهرم دم در منتظر بود وقتی دیدمش انگار دنیارو بهم دادن گفتم پسرمون سالمه گف اره خیلی خوشگله نگران نباش باهم رفتیم بالا بخش زنان پسرمو اوردن دیدمش
مامانم و شوهرم بودن پیشم خیلی قشنگ بود اون لحظه بعد ب پرستار گفتم سوزش داره جای بخیم دوتا شیاف گذاشت برام بعد اون گف باید ب بچه شیر بدی و من شیر نداشتم یعنی نیومده بود تلاش کردیم نشد اومدن سرم دادن ب بچه یکم که قندش نیوفته دیگ تا شب چن بار تلاش یکم شیرخورد
۸ ساعت باید چیزی نمیخوردم بعد ۸ ساعت فقط مایعات ژله شد فردا گفتن تا ظهر مرخصی فقط باید تست زردی بگیریم بعد ک جواب اومد زردی پسرم ۲۴ ساعت اول بین ۷ و ۸ بود ک خیلی بالا بود گفتن رضایت بدین ک میبرین حتما بیمارستان بستری کنن مام دادیم رفتیم یه بیمارستان دیگ فکرشم نمیکردم بخوان نگه دارن دیگ کارارو انجام دادیم دکتر گف شیرخشک بده ب بچه بعد منو بردن قسمت فتوتراپی من برگشتم که به شوهرم بگم فلان چیا میخوام‌که شوهرم زنگ‌زد گف مارو نمیذارن دیگ بیایم دنیا تو سرم خراب شد
اون از اونور بغض میکرد حالش بد بود من اینور
مامان 🩵آرسام مامان 🩵آرسام ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی
ولی بیشتر از زایمان از این میترسیدم ک زوده بچم نره ان آی سیو چون پرستار ب همسرم موقع تشکیل پرونده میگف ممکنه بخاطر نارس بودن بچتون بره ان آی سیو دیگ استرس داشتم و دعا میکردم نره
خلاصه بعد معاینه ک گف ۶ سانتی سریع لباسامو گف عوض کن لباس آبی ک پشت بند داره داد پوشیدم بردم رو تخت زایمان سرم وصلم کرد و امپول فشار و وارد سرم کرد ب محض اینکه دو دقیقه رد شد دردم زیاد تر شد و دیدم ریختن بالاسرم😂سه تا ماما و یدونه دکتر گازو گذاشتن رک دماغم معاین کرد گف ۹ سانت فول شده با ی میله پلاستیک بود کیسه آبو میخواست پاره کنه گف برید کنار برید کنار😑من گفتم بسم خدایا خودمو ب تو سپردم کیسه رو زد پاره کرد کلی آب خارج شد و گرم شدم دکتر وایساده بود ضربان قلب بچمو چک میکرد مامایی ک کیسه آبو پاره کرد وایساد کنارم دوتا دستشو گذاشت رو شکم شروع کرد ب فشار دادن وای نگم چ دردی داشتم عرق سرد بهم نشست یکی دیگ از ماماها از واژن فشار می‌آورد حس میکردم دستش داخله یا با ی وسیله سعی میکنه گشاد تر کنه سر بچه بیاد بیرون داد میزدم میگفتن فقد زور بزن چشمتون روز بد نبینه بار اول زور زدم دکتر گف چیزی نمونده داریم بهت کمک میکنیم خودت همکاری کن زورتو بده ب وازن انگار میخوای مدفوع کنی صدام گرف با همون دوتا جیغی ک زدم انقباض قطع شد دکتر گف بهش استراحت بدین دوباره با انقباض بعدی زور بزن همینو ک گف خوشحال شدم