۸ پاسخ

بگردم:)
هممون یجور تنهاییم عزیزم
من ادم دورم زیاده ولی تنهام

همین که دخترت همبازی داره خداروشکر کن

ای خواهر من که تو شهر خودمم تنهام هیشکی چشم دیدن کسیو نداره همه حسود از صدتا غریبه هم غریبه تر برای همون خونم گاهی وقتا هم میام بیرون بیشتر دلم برای بچم میسوزه هیچ کسیو ندارم مامانم که میره سرکار نیست تا دو کلمه باهاش حرف بزنی شوهرمم میاد همش خسته سردرد اعصابش خورد تا نظر میپرسی میگ من نمیدونم خودت یه کاری بکن تنهای تنها

خوبه تو یه همسایه هم داری با بچه ت بازی کنه من که هیچ کس نه میشناسم نه با همسایه در ارتباطم

عزیزم منم شهر غریبم . چند روز رفته بودم شهر خودم پیش مادرم . ک اینطوری شد موقعه برگشت فقط مادرو بغل میکردم میبوسیدم الانم داشتم گریه میکردم . میگفتم اگ برا خانوادم خدای نکرده اتفاقی بیفته حتی نمیتونم برا تشیع برم ‌ . بعد ب خودم گفتم خداییم هست . توکل کن به خدا منم دقیقا شرایط شما رو دارم . الان ما باید قوی باشیم بخاطر بچهامون

دل شیرمیخوادشهرغریب شوهررفتن

عزیزم توکل برخدا کن

شوهرت کجاست

سوال های مرتبط

مامان دختر گلی مامان دختر گلی ۴ سالگی
سلام خانوما بیایید قضاوت🤣
من دخترم شیش روزه بیمارستان بستری هستش
هر روز میان عیادتش خانواده خودمو و همسرم
دیروز و امروز خیلییی بیقراره خیلی زیاد مخصوصا وقتی کسی میاد و میره مادرشوهرم خیلی دخترمو دوست داره دخترمم خیلی دوسش داره من دیروز به شوهرم گفتم بگو مامانت نیاد منم ب خانوادم گفتم چونکه بعد اینکه نمیتونه باهاشون بره انقدر گریه میکنه آنژیو دستشو میکنه وسیله پرت میکنه واقعا بغض میکنم با کاراش بس ک بی حوصله س
دیروز دایی اینا همسرم زحمت کشیده بودن اومده بودن مادرشوهرمم اومد دخترم باز شروع کرد ب زدن من و .........
امروز برای دخترم چهار بار رگ گیری کردن بعد قرار بود ترخیص بشه نشد خیلی بیقرار بود من پیش خواهرم جاش گذاشتم اسباب بازی بخرم براش کلی با اونم دخترم بیقراری کرده بود خلاصه چون دیدم دخترم عصبیه
گفتم خودم و دخترم باشیم با بچه ها بازی کنه راحتتره
با مادرشوهرم حرف زدم گفت میخوام بیام گفتم مامان ما داریم میاییم اسباب بازی بخریم اگه میخوای اسنپ نگیر وقتی خواستیم بیاییم بیمارستان میاییم دنبال تو خواهرم و پس میاریم
گفت میخوای من بیام بمونم گفتم مرسی دخترم میخواد با خالش بازی کنه خیلی اصرار کرده قبول کردم یکی دو ساعت پیشش باشه
بعد شوهرم زنگ زد مامانش گفت نمیام
باز برادرشوهرام اومدن مادرشوهرم نیومده
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
مامانا لطفاً اگه تجربه مفیدی دارین درباره سوالم جواب بدید...
وقتی می‌رید خونه مادر شوهرتون و بچه های خواهر شوهرتون و برادر شوهرتون با بچه تون بازی نمی‌کنن
حرصش میدن یا باهاش دعوا میکنن و کتک کاری میکنن
شماها چیکار. میکنید
من دلم میسوزه برا بچه ام خیلی ناراحت میشم قیافه ام هم تابلو میشه ک ناراحتم
چند روز پیش بچه خواهر شوهرم ک همسن پسرمه س بار پسرمو زد من هیچی نگفتم بار آخر رفتم لپشو یواش کشیدم گفتم پسرمو نزن اونم یهو جییییغ و داد ک زندایی منو زد .... حس کردم خواهر شوهرم ناراحت شده بعدش با جاریم نموندن برا شام و رفتن
مادر شوهرمم گفت بهتر بزار برن بچه هاشون اذیت میکنن
البته خواهر شوهرم با من رابطه اش خیلی بهتر ه تا جاریم
البته همیشه پسر خواهر شوهرم با پسرم دعوا میکنن و هولش میده اذیتش می‌کنه ولی پسرم دوستش داره
منم اکثر وقتا ب رو خودم نمیارم میگم بچه اس اونم با اینکه پسرمو اذیت میکنه
اما اون روز واقعا عصبی شدم از دستش
بنظرتون من بیشتر حق داشتم ناراحت بشم یا خواهر شوهرم
مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
سلام مامانا
شما برا تربیت جنسی بچه هاتون چیا بهشون گفتین؟
من جاهای خصوصی رو گفتم و این که نباید کسی ببینه و دست بزنه و از این حرفا
دخترمم خیلی رعایت میکنه
دیگه نمیدونم چیا باید بهش بگم
دو روز پیش خونه پدر شوهرم بکدیم پسر خاهر شوهرم که وقیقا همسن دخترم هس هم بود با دخترام بازی میکردن تو حیاط خودمم از پششت پنجره حواسم بهشون بود یه لحظه حس کردم پسره داره میگه فلان جام رو بیرون آوردم (دقیقا اسم الت تناسلی مرد رو اسم واقعیش رو) بعد من گفتم شاید بد متوجه شدم ولی دو سه بار شنیدم و زود نگا کردم ببینم چه خبره دیدم چیزی ده نمیگه و بازی میکنن گفتم شاید بد متوجه شدم دیگه حواسم بهشون بود تا این که یک ساعتی بعدش دیدن واقعا داره هی میگه فلان جات رو بیار بیرون اینقددد عصبی شدم جوری که دخترام متوجه نشن رفتم بهش گفتم اگه از این حرفا بزنی نمیزارم بازی کنین
خیلی خیلی پسر بی ادب و پر رو و گستاخی هست با هیچ کس صلاح نمیره منم اصلا نمیزارم همو ببینن ولی اون روز اتفاقی شد
بعضی خونواده ها از جمله بابای همون بچه اینقد بی فرهنگن که فکر میکنن چون پسر هس دیگه مجازه هر چرتی بگه تشویقش هم میکنن
حالم ازشون بهم میخوره