۱۴ پاسخ

عززززیزم چیزی نگفتی که عذاب وجدان چرااا اخه

اشکال نداره عزیزم پیش میاد من ۳ تا پسر دارم ۷ ساله و ۴ ساله و ۶ ماهه وقتی همسرم هست اون دوتا رو خودش حموم میده ولی ۶ ماهه رو خودم ولی اگ سرکار باشه نوبت نوبتی ۳ تا رو خودم حموم میدم تند تند کمرم میبره سخته ولی وقتی کارم تموم میشه و میبینم تمیزن و خوشحالن لذت میرم

تصویر

درکت میکنم چون خودمم گاهی حس تو رو دارم چند روز پیش ساعت نزدیک 5 صبح گریه میکرد چشم هاش بسته بود ولی گریه میکرد بلند شدم بغلش کردم سر پا چرخوندمش بازم گریه کرد بهش گفتم بخواب دیگه تو هم خیلی هم آروم گفتم ولی عذاب وجدانش میخواست من رو بکشه دیگه آدمیم بی خوابی و پریودی و دست تنهایی و کلی چیز دیگه از پا درمون میاره

عیب نداره عزیزم
ما مامانا هم ادمیم بعضی وقتا کم میاریم😔
منم پریودم از درد به خودم میپیچم بعد دقیقا امروز صبح پسرم کلا لباساشو کثیف کرد کلی هم لباس از 2روز پیشش هس ک نشستم
منم اعصابم خورد شد یکوچولو دعواش کردم
با اینکه چیزی نمیفهمه و به دعوادکردن من میخندید ولی اعذاب وجدان گرفتم
بعد کلی بوسش کردمو باهاش بازی کردم تا یجورایی از دلش دربیارم

اشکال نداره عزیزم هممون اینطوری میشیم گاهی
رباط که نیستیم

😂😂😂عادی میشه منم اینطوریم

عزیزم درکت میکنم سختته‌ و اون واکنشت‌ کاملا طبیعیه ❤️

عزیزم چیزی نیست بزار بچت که بزرگتر شد از این چیزا زیاد پیش میاد نگران نباش من سر بچه اولم اینجور بودم واقعا دیگه کم میارم اونقدر گریه میکنم تا آروم بشم .طبیعیه که بار اولته که مادر شدی و این چیز آسونی نیست سخت‌ترین کار دنیاست ولی درعین حال زیباترین کار دنیاست مهم تنتون سالم

منم سرخوابیدنش همچین مشکلی دارم.امروز بادستم دوتا زدم اروم رو پاش .بلندم گفتم بخواب دیگه خسته شدم.منم مثله شما دست تنهام.امان از بیکسی و بی مادری.بعد شبیه موقع خوابوندش عذاب وجدان گرفتم یه عالمه از خدا و خودش معذرت خواهی کردم

اینم ناراحتی داره با حوله سریع خشک کن تند پوشکش ببند لباسش تن میکردی شیرش میدادی من دختر بزرگم 17سالشه تمام کارای بچمو انجام میده انگاری بچه خودشه

🌸عزیزدلم توهم‌ ادمیزادی بالاخره حق داری کم‌میاری خسته میشی. میفهمم چی میگی دست تنهایی سخته. ناراحت نباش انقد واسش مامان خ بی بودی و هستی ک حالا یه داد چیزی نیس. اون فسقلی هم ک یادش نمیمونه. فردا باهاش چندتا بازی ک دوس داره بکن خندشو ک ببینی جیگرت حال میاد😍
منم امشب رفتم پا مکه ای انقد بچم نق زد و اذیت کرد ک‌دیر تر از همه رفتم و زودتر از همه برگشتم هیچی هم نفهمیدم از مراسم😁 و یه لحظه واقعا انکار کم آورده بودم نزدیک بود یچیزی بگم بهش ولی این دفعه را به خوبی گزشت😅👏 خونه ک رسیدیم ب شوهرم گفتم فقط ببرش یساعت احتیاج دارم نبینمش.

اشکالی نداره عزیزم طبیعی هست، منم از روز اول تنها بودم تازه یه دختر ۴ ساله دارم واقعا تنهایی دوتاشون را حمام بردن خیلی سخته🥴
منم بعضی وقتا کم میارم اماچاره چیه باید قوی باشم به خاطر دخترام

عزیزم چیزی نگفتی که طبیعیه ماهم ادمیم خوب ی زمانایی کم میاریم منم همینم بخدا دست تنهام و بعضی مواقع خسته میشم چندروز پیشم انقدر گریه کرد ونمیدونستم چشه گفتم خدایا بچه میخاستم چیکار و بعدش کلی گریه کردم و پشیمون شدم🥲

من درک میکنم خیلی برای منم پیش اومده مخصوصا که دوقلودارم وتنهام از ۷صبح اوناهم بیدار تا ۸شب که باباشون بیاد یکم کمک بده یوقتا منم دادمیزنم وقتایی که دوتایی گریه میکنن ونمیتونم اروم کنم همزمان جفتشونو بعدش کلی عذاب وجدان وگریه اینقد باهاشون بازی میکنم از دلشون درمیارم بعد میگم اگر مامانوبخشیدی بخند
خیلی سعی میکنم کنترل کنم خودمو ولی بعضی وقتا نمیشه🥲

سوال های مرتبط

مامان جانا🩷 مامان جانا🩷 ۵ ماهگی
شیر مادر و شیر خشک کمکی
#پارت_دوم

دوم این که چرا میخواستم شیر خشک کمکی بدم:

۱. حس میکردم بچه سیر نمیشه چون دائما باید شیر میخورد تا آروم بشه، اوایل که سینه م رو فشار میدادم در حد یک قطره میومد بیرون بعدش اومدم قرص شیر افزا و پودر تقویتی خوردم بهتر شد و وقتی فشار میدادم سینه رو بیشتر شیر میومد اما تا کی میشه قرص و پورد خورد؟! ناگفته نماند که تغذیه‌م هم عالی بود، و هم زیاد اما چرا شیرم اونقدر زیاد و مقوی نشد واقعا نمیدونم 😢 الان خیلی بهتر شده اما اونقدر چرب نیست

۲. کمردرد،انقدر برا شیر دادن نشستم که کمرم قوز زده

۳. خجالت میکشیدم جلوی بقیه سینه مو دربیارم وحس بدی بهم دست میداد، زورم میومد مثلا مرد تو اون حالت ببینم واسه همین هر مهمونی میرفتم یا کسی میومد خونه مون واسه شیر دادن همش میرفتم تو اتاق، و این باعث شده بود حس افسردگی بگیرم که همه وسط مهمونی بودن و من ساعت ها تنها تو اتاق، یه بار رفته بودیم مهمونی و تا حدودی شلوغ بود و فرشته کوچولو همش بی قراری میکرد منم بردمش تو اتاق تا بهش شیر بدم که شاید بخوابه، باورتون میشه که از سر شب تا آخر شب من فقط ۲۰ دقیقه واسه شام اومدم بیرون! بد جور حرصی شده بودم واقعا دوست داشتم گریه کنم ! من آدم ام دوست دارم بیام تو جمع حرف بزنم حرف بشنوم و این موضوع خیلی اذیتم میکرد.
۴. بیرون نمیتونستم برم نه با بچه نه بدون بچه، بدون بچه که تا پامو بیرون میذاشتم باید برمیگشتم چون شیر میخواست و با بچه هم باید قدم به قدم ماشین کنارمون میبود چون سر ده دقیقه بی قرار میشد و حوصله ش سر میرفت و میخواست بخوابه باید شیر میخورد تا میخوابید.