قبلا نوشته بودم که پدر شوهرم بین دوتا نوه اش فرق میزاره و مفصل توضیح دادم و پرسیدم ایا حس من اشتباهه یا برداشت شما هم همینه که همه تو کامنتا گفتن حق با منه ....
خلاصه دو سه هفته پیش که خونشون بودیم پسر منو روی مبل دادن بغل اون یکی نوه ( که الان ۱۰ سالشه ) اونم بچه رو گذاشت لبه مبل رها کرد که به گوشی بازیش برسه من اون موقع از سر تررس اسمشو با جیغ صدا زدم که بچه رو بگیر افتاد ( و الان خوشحالم که سرش داد زدم هرچند اون موقع عمدی نبود ) ... حالا به پدر شوهر عنم برخورده انگار که چرا سر بچه داد زدی ...
اون موقع چیزی نگفت ، شوهرمم چیزی نگفت .. تو این دو سه هفته هم خبری نبود تا دیشب که رفتیم خونشون ، شوهر منو پر کرده که به زنت بگو خودشو کنترل کنه و ال بل و .... برگشتیم خونه شوهرم بهم گفت . پدر مادر خود اون بچه هیچی نگفتن بعد این پدر سگ شده دایه مهربون تر از مادر ....
خیلی عصبانی ام خیلی اون از تبعیض های قبلش ، این از الان ، انگار من سر بچم با کسی شوخی دارم ، میخوام بهش پیام بدم بگم پیر سگ جون بچه من از تو و کل خاندانت و اون نوه سوگولیت با ارزش تره ، توهم اگه بچه‌منو سر مبل رها کنی سرت داد میزنم جرواجرت هم میکنم ،
من که دنبال قطع ارتباط بودم خداروشکر بهونه دادن دستم ، اما نمیتونم ساکت بشینم میخوام برینم بهش مرتیکه رو .
اینم بگم که نگید بچه اس و حواسش نبوده و ... یه دختر بچه دیگه هم هست تو جمعشون که وقتی با ماهد بازی میکنه کلی مراقبشه نخوره زمین و تازه ۶ سالشه ، بعد اون پسر گنده عین خیار بچه منو لبه مبل رها کرد .
توروخدا بیاید یه چیزی بگید اروم شم

۱۵ پاسخ

خرو هرکاریش کنی خره حالا تو هی حرص بخور گوشاش کوتاه نمیشه بشه اسب ک خوبه بچه تو از تخم خودشونه والا ما دیدیم ب نوه دختری چیزی بگن ولی ب پسری ندیدیم تاحالا

عزیزم در مورد بچه ات بی رحم باش و مراقب بچه ات باش

من بودم می‌دیدم شوهرم گفته دیگه من نمی گفتم چرا اتو دستشون بدم. قطع ارتباط میکنم ولی چیزی نمیگم بزار برای بار بعدی حرف داشته باشم..

عزیزم منم رو این مسائل بد شدم پسرم تازه دنیا اومده بود میذاشتنش جلوی دختر خواهرشوهرم اونم انگشتای بچمو میپیچوند منم ساکت نمیشدم میگفتم فردا بچه ام میگه تو چرا مراقبم نبودی پسرم سی روزه بود پدرشوهر احمقم نوشابه داد بهش منم بچه مو با حرص برداشتم رفتم تو اتاق با شوهرم بحثم شد گفتم روده ی بچه ام سوراخ شه کی جواب میده از اون زمانا رابطه ام دیگه باهاشون خوب نشد خیلی خیلی کم رفت و آمد میکنم الانم به شوهرم گفتم خودت برو ما نمیریم خونه اونامخصوصا بچه دومم دنیا بیاد چون واقعا میترسم بلایی سرش بیارن

پسرا معمولا همینن
تو تمرکزتو بذار رو مراقبت از بچت

انقد خودتو اذیت نکن ..اگه فکر میکنی با این رفتاراشون آزار میبنی حالت بد میشه قطع ارتباط کن

خانواده شوهر منم همینجورن به بچه من خیلی بد رفتار میکنن یکبار بچم رو بردن خونشون اصلا به بچم توجه نکردن تا زنبور نیشش زده بود سر بچم همش داد میزنن محکم میزنن پشت کمرش 😑🤦🏻‍♀️میگن تا بدنش سفت بشه هر چقدر میگم اینکار رو نکنن ولی انگار نه انگار خانواده شوهرم از اونا آدمان که تو خرافات قدیم موندنن و از همون قرنن
بچه مو اصلا تنها با اینا نمیزارم خودم همش پیشش میمونم

من دیدم قریبه هم نیست همیشه بین نوه هاش یکی بیشترازدیگری دوست داره

حق با توعه اصلا رفت آمد نکن اگرم مادرشوهرت زنگ زد گف را نمایی بگو بخاطر رفتار شوهرته که فرق میزاره من تا رفتارش درست نشه نمیام

ب نظرم چیزی نگو دیدیش بهش بگو

بگو اون اخطار بخاطر ابن بوده ک بچه ۸ ماهه من با مخ نیابد رو زمین خدای نکرده اتفاقی براش بیفته ولی انگار شما انتظار دارین بچه من بیفته زمین و بقیشم براتون مهم نیست

حق با توئه منم دخترم به بچهای سربه هوا نمیدم و شوهرمم حواسش هست چون غزیبی هم میکنه از هرکی. غریبی کنه سفت وایمیسم نمیدمش

مامان ماهد درخواستام پره درخواست بده بهم

هرطور راحتی باهاشون رفتار کن منم نمیتونم بپذیرم کسی دخترمو حتی یه کوچوووولو امکانش باشه اذیت کنه
دیشب چقد دخترخواهرشوهرم التماس کرد ک بذار اسرا رو بغل کنم ولی ن من ن باباش نذاشتیم
اخه مگه عروسکه از دستش بیفته ی جاییش بشکنه بعد کی جوابگوعه
بعضی وقتا مادرشوهرم دخترمو میذاره بغلش حالا اینم عادت کرده هر دیقه میگه بغلش کنم
اخه یکی نیس بگه مادرشوهر عزیز این دختر خودش هنو ۴ سالشه و کلا ۱۴ کیلوعه دختر منو چطوری میدی بغلش اخههه🫠🫠🫠

بنظرم حق با تو بوده


و اینکه کلا بچه دستشون میدی خودتم همونجا باش بشین
ببین بچه رو
ن اینکه رها کنی بری کمک و فلان کنی
همونجا نزدیک مبل اگر میبودی سریع بچه رو می‌گرفتی خودت
اون نوه رو هم آروم دعوا میکردی ی نیشگونم میگرفتیش

سوال های مرتبط

مامان سفید برفی🤍 مامان سفید برفی🤍 ۹ ماهگی
مامان ليليَن فرفري💚 مامان ليليَن فرفري💚 ۱۰ ماهگی
مامان آیلین و امیر مامان آیلین و امیر ۱۱ ماهگی
خانوما بنظرتون چقدر طول میکشه تا اون یکیم سر باز کنه و این یکی کامل دربیاد؟؟
بخوام این چند روزو توصیف کنم خستگی و کوفتگیش برابری میکنه با اون ۸ و نیم ماهی که به اینجا رسوندم🥲🥲
کم آوردم؟نه!من این بچه رو با تمام وجودم خودم خواستم و پشیمون نیستم و از خدا ممنونم هم بخاطر دخترم هم بخاطر پسرم شکر
ولی بخوام بگم خسته ام دروغ نگفتم خیلیم خسته ام
سر یه سهل انگاری شوهرم،دخترم سرماخورد و شکرخدا سبک گذروند و همون ۵ ۶ روزه خوب شد ولی به پسرم که سرایت داد دیگه از اون روز بمعنای واقعی جهنمو جلو چشمام دارم میبینم،از طرفی مرحله ی دندون درآوردنش و آب دهنش که همش سرازیره از طرفی سرماخوردگی کوفتی که تبش از یه طرف،گرفتگی بینیش و سرفه های شدیدش و آبریزش بینیش از یه طرف(چقدر خوشحال بودم که بعد چند ماه استپ وزنی بالاخره این ماه ۳۰۰ گرم اضافه کرده حالا سه روزه لب به هیچی نمیزنه نه غذا میخوره نه میوه میخوره که عاشقش بود،نه داروهاشو میخوره و همش تف میکنه بیرون،نه سین.ه مو که انگار سر مزه ی داروها اونم پس میزنه حتی با آب هم قهر کرده و نمیخوره که بلکه تبش بیاد پایین😓😓فکر کنم اون ۳۰۰ گرم که هیچ یک کیلویی هم کم کنه تو این مدت درمان و بهبودش)
از طرفیم همش بغلمه همش درحال گریه انگار که بدنش در عذابه نه توان دربغل بودنو داره نه میتونه زمین بمونه ولی باز تو بغلم بودن و راه بردنو عذاب کشیدنو ترجیح میده....
بمعنای واقعی خسته م😔