از درمانگاه مزخرفی ک خاطره خیلی بد دارم رد شدم
خداروشکر کردم ک اونشب آمپول فشار نداشتن وگرنه دیگه دخترم کنارم نبود🙃🥲
پارسال یهو دست چپم درد گرفت رفتم درمانگاه پنج ماه باردار بودم دکتر احمق فشارمو گرفت یهو گفت سریع برید آمپول فشار بخرید من استرس گرفتم گفتم توروخدا چیشده گفت فشار ۲۲هست وای وای من مردمو زنده شدم یهو سرم سبک شد فکم ب حدی می‌لرزید داشتم جون میدادم دست دکترو گرفتم گفتم توروخدا زنگ بزنید آمبولانس برم بیمارستان ۲۲ک سکته میکنم الان گفت اینجا آمبولانس نمیاد شوهرم سریع رفت آمپول بگیره من یسرع گریه میکردم گفتم حداقل دست راستمم فشار بگیر من هیچ الائمی ندارم گرفت یهو گفت عه ۱۵چرا هست این دستت نمیشه این همه اختلاف ک
ی دستگاه فشار دیگ آورد گرفت گفت دستگاه قبلی سوراخ بود اشتباه فشار گرفتم فشارت ۱۲هست ی سرم می‌نویسم ک آرومت کنه گفتم اصلا من اینجا هیچ کاری نمیکنم رفتم یحیی نژاد اونجا گفتن فشارت ۱۳هست حامله ای باید بستری بشی ما بستری نمیکنم برو روحانی رفتم سه بار فشار گرفتن گفتن فشار۱۱هست هیچیت نیست برو خونه🥲🥲🥲ازاونموقع فشار بالاوحشت گرفتم همش توهم میزنم فشارم بالاس خدا از اون دکتر نگذره خیلی بهم استرس وارد کرد

۵ پاسخ

یا خداااا😐😐😐

خاکبرسرش دکتره بی سواد
لعنت بهش خانم باردار ب اندازه کافی استرس اضطراب داره بعد یهویی بهت گفته ۲۲
حداقل دوبار بگیر بعد بیاد حرف بزنه

کلا درمانگاه تخصص ندارن و فقط استرس الکی میدن اگ دارویی یا چیزی گفتن
انجام ندین

خاک تو سرش دیوونه بود نمیفهمید استرس برا زن باردار سمه

والا منم الان خوندم استرس گرفتم، دکتره گیج😐

سوال های مرتبط

مامان آریامهر🦋 مامان آریامهر🦋 ۱۲ ماهگی
از خاطرات زایمانت بگو؟













خودم:۳۷ هفتم بود شب حالم بد شد فشارمو گرفتم دیدم شده ۱۸ سریع آماده شدم وسایلای پسرمو برداشتم و رفتیم بیمارستانی ک قرار بود توش سزارین بشم آقا هر چی زنگ میزدیم دکتر در دسترس نبود و گفتن باید بری بیمارستان دیگ ما الان جراح نداریم دکترتم در دسترس نیست
آقا سریع رفتیم یه بیمارستان دولتی منو بستری کردن و اخلاقشونم ب شدت گوه بود جونم بگه براتون من چون فشارم بالا بود باید منو سزارین اورژانسی میکردن اما بیشعورا بدون اینکه بگن میخواستن آمپول فشار بزنن زنه امد سمتم و آمپول دستش بود گفتم این چیه گفت آمپول فشار گفتم نمیخوام من از اینجا میرم سریع سرمو از دستم کشیدم و تند تند لباسمو پوشیدم دیدم دارن با مامانم و شوهرم حرف میزنن ک اره اگ الان زایمان نکنه احتمال اینکه بچه نمونه خیلیه احتمال اینکه مادر کور بشه یا بمیره زیاده مامانمو و شوهرم گفتن همین الان میبریمش بیمارستان خصوصی سزارین اختیاری انجام میده هرکاری کردن مامانم و شوهرم زیر بار نرفتنو ازمون هزااااااار تا امضا گرفتن و رفتیم بیمارستان نیمه خصوصی اونجا آشنای دکترم بود آقا رفتیم اونجا منو سریع بستری کردن و بالاخره یه جوری به دکترم دسترسی پیدا کردن من رو تخت دراز کشیده بودم خانومه سریع امد تو گفت لباسو بپوش بریم عمل
حالا منو میگی مرده بودم از گریههههههه
و هنوز کارای بستریم تکمیل نشده بود من پسرم بدنیا امد😍
چقدر طولانی شد😂
مامان آنیسا مامان آنیسا ۸ ماهگی
سلام خانما وقتی به زایمانم نگاه میکنم ۱۸ سالم بود چه دردی تحمل کردم طبیعی بودم تو ۳۶ هفته گفتن خونرسانی به جنین کمه بدون درد رفتم بیمارستان سه روز بستری بودم تا زایمان کردم شب اول قرص فشار دادن دیدن فایده نداره سه تا امپول فشار زدن تو سرمم داشتم از درد میمردم دسته های اهنی کنار تختمو از بست فشار دادم داشت کنده میشد وازم دیدن فایده نداره دهانه رحم باز نمیشه یه چیزی شبیه سرم بود سرشو وادم رحمم کردن یه چیزی بود که فک کنم دهانه رحمو باز میکرد کیسه ابمو زدن ترکوندم فقط اب میخوردم بالا میاوردم از پاهام خون سرازیر شد گفتم الان بچم کاری میشه التماس میکردم میگفتن نه عیبی نداره من ارتجاعی بود پردم اونشب پردم پاره شد وای از هرلحظه که منو ماعینه میکردن قلبم وایمیستاد تا ۴ درجه رفتم دیگه ماما همراهم اومدم و یه دستگاه با خودش اورد گفت مث حالت چهار دسته پا وایستاه منم رو تخت وایستادم دستگاه گذاشته رو کمرم بچه اومد تو لگنم سرش دیده شد با روشهای ماماه همراهم زور زدم ۶ تا بقیه داخلی خوردم فقط خدا یعنی رسوند ماماه همراهم هنوز که هنوزه دعاش میکنم و موقع بخیه زدن بیحس نشدم وقتی سوزن تو گوشتم فرو میکردن داشت چشام سیاهی میرفم از اینور دیگم که انقد دلم فشار دادن که زپرستارهمیگفت استخونای کمرشو حس میکنم ولی خداروشکر با تموم سختیای درداش دخترم کنارم خابیده
مامان نیلا مامان نیلا ۷ ماهگی
تجربه زایمانم بعد ۶ ماه🤣🤣
اولش بگم من اصلا ورزش نکردم فقط ۴ بار رابطه با دخول عنیق بدون جلوگیری داشتم
صبح ساعت ۷ پاشدم دیدم ی چیزی ازم ریخته عین ادرار اول فک کردم بی اختیاری ادرار گرفتم جیش کردم تو خودم😂بعد بلند شدم دیدم نه ازم میریزه هی با خودم گفتم کیسه ابه فورا همسرمو بیدار کردم رفتم حموم هی ازم میریخت سریع رفتیم بیمارستان ساعت ۸ نیم رسیدیم بیمارستان ۹ بستریم کردن بدون درد بودم یک نیم سانت باز بودم بهم امپول فشار زدن دردام شروع بشه تا نیم ساعت چهل دیقه درد داشتم دیگ اومدن معاینه کردن سه نیم سانت شده بودم ب زور التماس و گریه امپول بی دردی گرفتم چون میگفتن باید ۴ سامت بشی بعد بزنیم امپول خلاصه اومدن از کمرم امپول رو زدن نباید تکون بخوری دردام قطع شد و دراز بودم سه بار معاینه کردن هر بار دو سه سانتی پیشرفت داشتم در نهایت ساعت ۲ عصر دخترم بدنیا اومد اون نیم ساعت درد رو با ب داغ ک میگرفتم روی شکمم و اینکه همسرمو بو میکردم دستشو میگرفتم اروم میشدم کنترل کردم