رفتم اتاق عمل ، امپول بی حسی زدن برام ، سزارین تجربه باحالی بود ، حس میکنی تیغ میکشن رو شکمت ، حس میکنی یه عضو بدنت رو میکش بیرون از وجودت ، ولی خب درد نداری ، ساعت ۹ صبح بچه دنیا اومد ، اخرای عمل بود ، که بدنم شروع کرد به لرزیدن ، گفتن واسه امپول هست داره شروع میکنه اثرش بره ،
خلاصه دیگه همونجا بچه رو تمیز کردن گزاشتن کمار صورتم یکم بوسیدمش و بردنش، خودمم دوختن و بردن ریکاروری ، همونجا تو بی حسی پرستار اورد گفت بیا شیرش بده کمکم کرد به بغل بشم و شیر بدم .
بعد یه ۲۰ دقیقه فک کنم شد منتقل شدم به بخش ، ساعت ۱۰ اینا بود ، تا ساعت ۱۰ شب هیچی نخوردم ، نینی ام زود آوردن پیشم شیرش دادم ، ۳۱۵۰ وزنش بود ، ۲۶ اام بود زایمان کردم 🥹 به اون ۲۴ ساعت که فکر میکنم وحشتناک ترین و دردناک ترین لحظات عمرم بود
اما خب گذشت و این موجود دوست داشتنی دنیا اومد 😍😘
ولی کپی باباشه هیچیش به من نرفته 😮‍💨😮‍💨
حس میکنم خیلی دماغش بزرگه ، خوب نمیشه؟ همینه دیگه ؟🤣🤣

تصویر
۲۲ پاسخ

بسلامتی ❤️

خیلیییییم نازه فرشته کوچولو

ای جانم مبارکه 😍

قشنگم

به سلامتی
خدا حفظش کنه
خیلیم نانازه

مبارک باشه گلم مادرشدن خیلی سخته

ماشاالله چقدر نازه
خوش قدم باشه براتون مبارک باشه
منم میخام سز کنم

ماشالله چ نازه😍منم ۲۶زاییدم

عزیزم😍چ گوگوله نمکیه ماشالله

واااای تیغ رو حس میکنیم؟😭

عسله😍💋

ببخشید خانمها شما از کدوم قسمت یه سوال تایپ میکنید میاد بعد صفحه اول

هنوز باد داره خب


نتیجه عشق زیاد😜😜😜

قدمش پر خیر و برکت باشه 🥰در ضمن بینی خودت بزرگه این یه فرشته اس با بینی نخودیش😊

اخی، چه قشنگ تعریف کردین، چون منم نزدیک شما بود زایمانم قشنگ چیزایی که گفتینو خوندم و یادش بخیر گفتم🥹البته من۱۸ساعت درد طبیعیو کشیدم در نهایت سزارین شدم، اره بینیش کوچیک میشه فعلا پف خالیه جوجه،قدمش مبارک باشه،درارامش بخنده و شاد باشه

عزیزم😍پسر منم ۲۶ فروردین دیقا ساعت ۹ ب دنیا اومد..خوش قدم باشه کوچولوت❤️

اوخداااچقد جیگر خدا حفظش کنه گلم خیلیی ام خوشکل هنوز ورم داره صورتش دختره یا پسر

خدا حفظش کنه عزیزم دختر منم ب کپ باباشه🥲😂

انشاالله قدمش مبارک باشه

دورش بگردم ماشاالله چقدر نازه

ای جونم چقدر توو دل بروعه😍دماغش کجاش بزرگه اخه

عکس ها برای ۳ روزگیشه❤️

سوال های مرتبط

مامان علیسان و الارا مامان علیسان و الارا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین دوم بیمارستان دولتی ۲۹ بهمن
پارت سوم

بالاخره ساعت ۱۰ شد و بردنم اتاق عمل
کادر اتاق عمل خییلی بااخلاق بودن اصلا انتظار نداشتم اینقدر مهربون و با خلاق باشن اصلا حس ترس نداشتم تنها حس بدی که بود برای آمپول بی حسی بود
اومدن فوری آمپول بی حسی رو زدن و منو خوابوندن رو تخت کم کم پاهام گرم شد و بی حسی اومد تا بالای معده ام اونموقع بود که احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم شدیدا خوابم میاد
گفتم خوابم میاد گفتن بخواب اشکالی نداره
ولی زود خوب دم و دوباره حس حالت تهوع اومد سراغم بهم آمپول زدن و زود خوب شدم
بعد حدودا ۲۵ دقیقه دخترم بدنیا اومد 😍صداش بهم حس آرامش میداد
یه پرستار اومد بعد تمیز کردنش گذاشت زیر تاپی که تو بسته بستری بود و پوشیده بودم خیییلی حس خوبی داشت با بچه بردنم اتاق ریکاوری اونجا یه پرستار اومد و سینمو گذاشت تو دهن بچه و کمکش کرد تا شیر بخوره
نیم ساعت همونطوری روی شکمم خوابیده بود و شیر می‌خورد البته شیر که نه همون آغوز بود
بعدشم بردنم بخش و همراهم و صدا کردن بیاد منو بزاره روتخت
......
مامان کنجد مامان کنجد ۵ ماهگی
# تجربه زایمان سزارین
من خیلی خیلی ترس داشتم
ولی خب به دکترم اعتماد کردم
توی سزارین دکتر خیییلی مهمه
درد هایی که طبیعی قراره بکشید و خورد خورد پاس میکنید و این برای من بهتر بود
با پمپ درد و شیاف درد ها قابل کنترله اصلا نگران نباشید
سوند و برای من بعد بیحسی وصل کردن ( دکترم اجازه نمیداد وقتی بی حس نیستی سوند وصل کنن بهت )
فشار شکمی تو بی حسی ها بود
تنها چیزی که هنوووز دردش یادمه اولین راه رفتنه
خیلی دردناک بود ولی برای نیم ساعت کلا کم کم بهتر میشید
من ۲۴ ساعت بعد عمل مرخص شدم
۴ ساعت بعد عمل گفتن پاشم راه برم که خیلی زود بود
۴ ساعت ناشتا نگهم داشتن که اینش خوب بود من گشنم بود🤣
اتاق عمل :
هیچ دردی حس نمیکنید سوزن بی حسی اندازه امپول ساده درد داره
من داروی بی حسی تو اتاق عمل خیلی برام عوارض داشت حالم بد شده بود ولی تکنسین بیهوشی مدام بهم دارو میزد باهام حرف میزد و خیلی خوب بود اوکی میشدم
وقتی بچه رو از شکم میکشن بیرون احساس فشار میکنید که اصلا درد نداره ولی به شددددت دل تنگی داره انگار همه ی بدن غصه ی نبود بچه رو میگیره
بچه رو میذارن رو سینه خیییلی حس قشنگیه
مامان آرن👶 مامان آرن👶 روزهای ابتدایی تولد
ادامه
کم کم رفتیم تو اتاق عمل و دکتر بی هوشی اومد و به کمرم امپول بی حسی زد گفت شل کن وگرنه خیلی دردت میاد و من واقعا شل کردم و درد زیادی نداشت این بی حسی ،یواش یولش پاهام گرم شد و بی حس و بعدش کلا کمر به پایین بی حس شد پرده رو زدن و ماسک اکسیژن گذاشتن برام و عملم شروع شد هیچ حسی نکردم فقط موقعی که پسرم از شکمم کشیدن بیرون یه حس خالی شدن شکم و برداشتن چیزی از داخل شکمم متوجه شدم همون حین صداپسرم اومد ک خیلی خوشحال شدم😍 پسرم تمیز بود و یکم بعدش اورن بغل صورتم خیلی حس خوبی بود😍عالی ترین قسمت مادر شدن
تو همون لحظه اکسژن بدنم کم شد به پرستار بالا سرم گفتم نفس کم دارم و نمیدونم چیکار کرد و بهتر شد اکسیژنم ،بخیه هامو زدن و دکتر شکمم فشار دادن و میخواستنم بیارن بخش ریکاوری دوباره یه پرستار اومد شکمم و فشار داد تختمو جا به جا کردن تو ریکاوری و منتظر موندم به بچه لباس پوشوندن و اوردن گذاشتن رو سینم و تماس پوستی قشگنگی گرفت و خیلی اروم شد نفهمیدم چقد زمان برد که اتاق اماده بشه و از ریگاوری بیام بیرون ،اما برا من حتی اگه۱۰دقیقه ام بود از نظرم ساعت ها بود انگار😥😥
بی حسی تو پاهام بود انگار به هر کف پام چندین تن وصله انقد که بد بود ،در این حد که پتو روی پام رو خیلی سنگین سر حسش میکردم
درد بی حسی زده بود به کتف راستم و خیلی درد بدی داشت به پرستار گفتم و گفت چیزی نیست بری تو بخش بعد سرم بهتر میشی،من تو پذیرش درخواست اتاق خصوصی دادم و گفتن نمیشه همون حین بعد عمل همسرم باید رخواست بده اگه بود بهم میدن که اونم نبود و اتاق من دو تخته شد (قسمت بد ماجرا کوچولو بودن اتاق بیمارستان بود چون به من حس خفگی میداد)
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت دوم
شب قبل یه سوپ ماهیچه خوردم سر شب، و آخر شب هم حمام حسابی رفتم، و به هر زوری بود خوبیدم ۴ ساعتی، و ۶ذصبح رفتیم بیمارستان. اونجا کلی معطل شدیم و یه سری آزمایش خون دادم، و توی قسمت قبل از اتاق عمل لباس هام و عوض کردم و سرم زدن و آماده میشدم برم اتاق عمل.
دیگه بردنم داخل، اولش تنها بودم تا بی حسی و زدن، اول یه مایع سرد انگار وارد بدنم شد، بعدش هم بی حسی، دیگه دراز کشیدم دکتر اومد و انگار شروع کردن، کل مدت هم موزیک روشن بود که خیلی باعث کاهش استرس من شد. چند دقیقه بعد شوهرم هم با لباس اتاق عمل صدا کردن اومد تو و خیلی زود بعدش دکتر شوهرم و صدا کرد و نی نی و نشونش داد ساعت ۱۰:۱۰ به دنیا اومد و منم اشک شوق میریختم و بچه رو میدیدم بچه رو دادن به باباش، بعدم آوردن پیش من گرم بود و نرم و بوی بهشت میداد عجیب‌ترین زیبا ترین و قشنگ ترین حس دنیا و داشتم.
کل جراحی حدود شاید ۴۰ دقیقه طول کشید، بعدش به ریکاوری بردنم، بچه رو آوردن بغل کنم زیر سینه بزارم وای که دلم تنگ شد برای اون لحظه، نرمیش گرمیش. به باباش گفتم مثل بربری تازه از تنور دراومده اس🥹🤭 خلاصه که ۲ ساعتی هم اینجوری گذشت و بعد بردنم توبخش.
بعد از ظهرش هم گفتن زردی داره پسرم و گذاشتن تو دستگاه تا ۴۸ ساعت.
حالا نظر من در مورد سزارین پارت بعدی...
مامان آوش مامان آوش ۴ ماهگی
سلام به همگی من دو روز پیش زایمان کردم و به رسم گهواره اومدم تجربه بزارم ، من از بی حسی اپیدورال استفاده کردم و البته خیلی راضی بودم، صبح ساعت ۷ و نیم حدودا دردام شروع شد، انقباضاتم میگرفت و ول میکرد ولی منظم نبود، یکم کارامو کردم صبحانمو خوردم، خونمو مرتب کردم ، شک داشتم که درد زایمان باشه، رفتم یه دوش گرفتم اومد و دیدم خوب نشد و داره دردام بیشتر میشه، وسایلمو جمع کردم و رفتم بیمارستان، ساعت ۱۲ حدودا بیمارستان بودم، معاینم کردن ۳ و نیم سانت بودم، روز قبلش دکترم معاینه کرده بود و ۳ سانت بود،کیسه آبم رو پاره کردن همون وقت که اصلا درد نداشت و سرم فشار وصل کردن، بعد از سرم فشار دردام یل زیاد شد، اینجاش یکم سخت بود ، دیگه مامام اومد و بردم ورزش و گفت اگه اپیدورال میخوای باید حداقل ۵ تا ۶ سانت باز باشه ، با ورزش به سختی و دردناکی رسیدم به ۵ و نیم و دکتر بی حسی اومد ، وقتی بی حسی رو زد دیگه آب بود رو اتیش ، همه دردام رفت ، خیلی خوب بود، خیلی ضعیف انقباضاتم و حس میکردم، که بهم گفت هر موقه حس کردی فشار بده ، انجام دادم و اصن یه رب بعدش ۹ سانت بودم ، دکترم اومد و اینجا باز انقباظات رو بیشتر حس میکردم و دردناک بود ولی به دردناکی قبل بی حسی نبود، هر کاری گفتن انجام دادم و ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه زایمان کردم، همینکه زایمان کردم درد انقباظات تموم شد، و دکتر شروع کرد بخیه زدن، که یه حس سوزن سوزن حس میکردم ، بد نبود، و تمااااام ، رفتم بخش و حالا اثر بی حسیا رفته هیج مشکلی ندارم ، فقط بخیه هام درد میکنه
مامان نوزاد محمد مامان نوزاد محمد ۱ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۳
خوب بلاخره بستری شدم با کلی استرس یخورده نوار اینا سوند بهم وصل کردن از دفعه های قبل درد این خیلی زیاد بود تحمل کردم بلاخره یه ساعت طول کشید تا دکتورم اومد رفتم اتاق عمل از چیزی که بدم میومد ومیترسیدم همون آمپول که به کمر میزنن بود خیلی دردم داره بعدا یه ساعت طول کشید تا بچه رو دربیارن اینبار نمیدونم چرا طول کشید گفتن سخت ترین سزارین رو داشتی گفت از خاطر همین بوده بچه که اومد گذاشتن رو دلم وبهم گفتن بزار مامانی رو ببینه خوب بچه رو بردن بعدا با من بودن هی نفسم بند میومد هی فشارم بالا می‌رفت قلبم تند تند میشد با کلی وقت از ساعت ۲ رفتم اتاق عمل ساعت شیش و سی بود اومدم گفتن خیلی چسبندگی داری خوی وقت بخیه هامو دوختن آوردن بخش بهم گفتن کجا سونو میرفتی خیلی چسبندگی داشتی که اصلا نمیشد کارش کرد ولی دکتورم همه چی رو اوکی کرد دوباره رحمم رو به حالت قبلی برگردوند وگفت سخت ترین سزارین که داشتم از شما بود گفت خیلی سخت بود گفت خوب از اینا که تموم شدم اتاق آوردن منو چون جراحیم خیلی زیاد بود وسخت بود خیلی درد کشیدم یعنی چه بگم تا الانم اصلا خوب نشدم همش کمرم وبخیه هام درد میکنه اینبارم از کمر بی حسم کردن ولی خداییش خیلی درد دارم الانم به بچه های قبلیم نداشتم چون اینبار چسبندگی داشتم علتش هم همینه ولی فعلا قابل تحمله از روز های اول کرده بهترم فعلا هم ۸ روز میشه زایمان کردم گفتن ۱۰ روزت شد برو بخیه هاتو بیگیر
مامان حبه قند🫀 مامان حبه قند🫀 ۲ ماهگی
اومدم اینجا تا تجربه مو از زایمان سزارین بگم واقعااااا خیلی خوشحالم که سزارین کردم برگردم عقب بازم انتخابم همینه
من روز ۵خرداد زایمانم بود از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم صب ساعت هفت باید بیمارستان میبودم رفتم اونجا اول پروندم و کامل کردن بعد یه نمونه ازم گرفتن و رفتم توی اتاق برای آماده شدن اومدن دستگاه nst وصل کردن و با یه سروم قندی بعد از نیم ساعت اومدن سوند وصل کردن که‌من مثل سگگگگ ازش میترسیدم ولی واقعا هیچی نداشت خیلی راحت بود بعد دونه دونه میبردنمون اتاق عمل که من و ساعت ده بردن اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد تا بی حسی بزنه برام من استرس گرفتم ولی اونم چیزی نبود یکم کمرم سوخت بعد کم کم پاهام داغ شد حس بدی بود ولی دیگه پاهامو حس نمیکردم 🥲
بعد بی حسی یکم حالمو بد کرد که چون استرس داشتم بالا آوردم بعد که داشتن شکممو بتادین میزدن حس میکردم تا دیگه کلا چیزی نفهمیدم تا اون آقا پسری که بالا سرم وایساده بود تا حواسش به من باشه گف مبارک باشه دیدم سلن گریه کرد🥹😭😍
همون لحظه اشک چشمم ریخت و از خدا خاستم به همه بچه بده تا این حسو تجربه کنن خیلی خیلی حس قشنگیه😍
بعد آوردن چسبوندش به صورتم و اون قیافه ماهش و دیدم😭🧿😍
بعد من کم کم نفسم سنگین شد که خواب مصنوعی دادن بهم و چشم باز کردم دیدم ریکاوری ام هنوزم بی حس ام خلاصه اتاقی ام که من رزرو کرده بودم خالی نشده بود من چهار ساعت موندم تو ریکاوری و بعد چهل ساعت رفتم تو اتاقم و دخترم اومد پیشم چون من تو اتاق عمل بالا آورده بودم دکترم گفته بود چیزی ندین بخوره که بالا نیاره چون فشار میاد بخیه هاش باز میشه من و ۲۴ساعت گشنه نگه داشته بودن و من اصلااااااا درد نداشتم اصلاااااا
مامان جانان مامان جانان هفته چهلم بارداری
بعدم رفتم بخش و گان پوشیدم و با همسرم و مادرا خداحافظی کردم رفتم اتاق عمل
ساعت حدود هشت و ربع بود که رفتم داخل اتاق عمل خانم دکتر مهربونم هم بودن کلی خوش و بش کردن بعدم پروسه بی حسی انجام شد و ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه دخترم به دنیا اومد که همسرم رو پیج کردن اومد بالا ناف رو برید و نی نی رو دید بعدم خون بند ناف رو گرفت و برد داد به نماینده رویان
بعد منو بردن ریکاوری تا اینجا همه چی تو بی درد ترین حالت ممکنه بود ولی تو ریکاوری که بی حسی رفت و ماساژ رحم دادن رفتم اون دنیا و اومدم از درد🥲🥲 بعد رفتیم بخش من اتاق خصوصی میخواستم که پر بود ولی از شانسم اتاقم دو تخته بود که اون شب کسی بستری نشد .
از،ساعت حدود ده تا سه دو سه بار باز اومدن ماساژ رحم که من هربار وفات پیدا میکردم😂 ساعت سه ساعت ملاقات بود که جانان اومد دیدن خواهرش😍 تو اون تایم یه خانمی اومد گفت من پزشک فیزیوتراپیم و در حد ۴_۵ دقیقه چهارتا ورزش گفت انجام بده تو دوران شیردهی و رفت بعد باز یکی دیگه اومد گفت من روانشناسم و پنج دقیقه در مورد افسردگی بعد از زایمان و برخورد با بچه اول و ... حرف زد رفت و در اخر هم متخصص داخلی همون دم در اومد گفت ازمایشا خوب بوده و رفت