۷ پاسخ

عزیزم باید با برنامه ریزی شروع کنی اول وعده های روز رو کم کنی تا برسی ب وعده اخر، چاره ش اینه سرگرمش کنی هر وقت اومد سمتت، به به جدید بازی جدید، پارکی جایی... اگه بتونی از مادر یا خانواده کمک بگیری راحت تری، اولش سخته ولی بچه کم کم عادت میکنه. البته که دو سه شب اول خیلی بی تابی میکنه هی باید حواسش رو پرت کنی. برا خواب هم راه جایگزین پیدا کنی مثلا رو تاب یا ننو یا پا یا تو ماشین. نمیشه توقع داشته باشی بچه ای ک دو سال با سینه شیر خورده، خودش بگیره بخوابه

میتونی ازون نوار چسبای برق مشکی بزنی شاید دید دیگ نخورد 😁

عزیزم شیرمادرتا۱۸ماهگی خوبه به بعدش غذا ارزشش بیشتره من از تلخک جواب نگرفتم پسرم میخورد دیگه یکم مو چسبوندم رو سینم پسرم نیومد سمتش یهویی گرفتم تا دوشب هم توعمق خواب بهش شیر دادم که متوجه نشه دردسینم کم بشع

مطمئنم از دختر من وابسته تر نیست
من خیلی اذیت بودم هیچی شیر نداشتم ..شب تا صبح سینه دهنش بود اصلا نمیذاشت یذره بخابم
یکروزی تلخک زدم اولش با همون تلخکا یکم خورد بع من بهش گفتم مامان تلخ نیست مگه؟آخ شده زد زیر گریه خیلی اذیت شد تا چند روز و شب خواب و خوراک نداشت شبا تا صبح بغلم بود میچرخیدم اینور اونور اما بالاخره درست شد الان دوتامون تا صب راحت می‌میخابیم مگر اینکه خدای نکرده مریض باشه

منم دخترم شدیددددد وابسته سینم بود برا شیرخوردن، یهو از شیرگرفتمش فلفل زدم اومد بخوره دید تنده دیگه نخورد تا یک هفته هرموقع میخاست بیاد سمتم زود فلفل میزدم نگاش میکرد میدید ی طوریه اصلا دیگه لب نزاشت، فقط همون روز اول ک نمیدوست فلفل زدم اومد بخوره دید تنده دیگه تموم نخورد

عزیزم برو تایپ منوبخون ازاول باتلخک. یهویی جداکردم پسرمن به شددددت وابسته بودولی خیلی راحت بود

شیر تو الان اصلا دیگه خاصیتی نداره جز ضرر از شیربگیرش غذا میخوره

سوال های مرتبط

مامان آقا مهراد❤️ مامان آقا مهراد❤️ ۲ سالگی
سلام مامانا کسایی که تجربه از شیر گرفتن دارین تا کی طول میکشه بچه ها از یادشون بره
به خدا من دیگه کشش و توان ندارم کاملا شدم مثل این دیوونه ها
الان ۲۸ روزه پسرم رو از شیر گرفتم تدریجی بود و و هربار از وعده های شیرش کم کردم تا فشار زیاد هم بهش وارد نشه ولی در اخر مجبور شدم سینه ام رو سیاه کردم و گفتم اوخ شده چون دوباره داشت وعده هاش رو زیاد میکرد و بند بند وجودم خسته بود از شیر دادن به حدی که ۱ دقیقه شیر میخورد فشارم میفتاد و چشمام سیاهی میرفت
از شبی که گرفتمش فقط دو.الی ۳ شب راحت خوابیده اونم بعد از یک هفته اول ولی بعد از اون موقع خوابش که میشه به حدی بهونه میگیره جیغ میزنه که واقعا میمونم چیکار کنم تا اسم خواب میاد یا کاری که باب میلش نباشه میزنه زیر گریه و میگه میترسم یا همینکه بین خوابش بیدار میشه فقط میگه بغل و پام درد میکنه و مداوم فقط گریه تا دوباره با بدبختی بخوابه
اونم خوابی که فقط باید بشینم کنارش چون مدام میگه مامان و یه لحظه احساس کنه نیستم قیامت میشه دوباره
و میدونم تموم کارها و رفتارهاش هم به به خاطر شیر و وابستگیش بوده و این مدت هم همه جور دل به دلش دادم
حتی دیروز بهم میگفت مامان ممه خوب شده من بخورم
دیگه واقعا کم اوردم صبح اینقدر حرص داشتم و حالم بد بود از خستگی که خودمو تا تونستم زدم اونم کی منی که همه دم از قوی بودنش میزنن و به خاطر همین کسی نگاهمم نمکینه که بدونه الان چه شرایطی دارم فقط میدونم بریدم و خسته ام خییلی خسته😭😭😭😭😭😭