بچه کوچیک داشتن صبر و حوصله و اعصاب زیاد میخاد پسرم ۶ صبح بیدار شده از اون موقع هم‌چسبیده به من زمین میزارمش گریه میکنه حالا من امروز برای ظهر عروسی دعوت شدم اونم دختر عمه ی شوهرمه ک‌عروس میشه باید برم نمیدونم با این‌بچه چجوری میگزره خدا میدونه 🥲
عکس مربوطه به دیروز

من نمی‌فهمم این بچه ها از کجا میفهمن می‌خوایم جایی بریم من که هر وقت خواستم جایی برم دختر فقط گریه کرده

صبر میخواد و برنامه ریزی من اگه برای یک روزم از قبل برنامه ریزی نکرده باشم قشنگ میمونم

من ختنه سوران پسرخالم بود می‌تونم بگم از دماغم اومد
صدا باند زیاد بود ازیت میشد و لباس مجلسی پوشیده بود یکسره باید زیپش پایین میشد
موقع شام هم نگم

یه آرایش جزئی کن برو بچه ات هم مدام بغل کن دیگه هیچکس هیچ توقعی ازت نداره . فقط بزار به بچت خوش بگذره ، این روزها میگذره ما میمونیم با یه عالمه خاطره خوب و بد که یادمون میاد اگر خدای نکرده یه جایی برای بچه ها کم گذاشته باشیم و عذاب وجدان بگیریم ، ببخشید طولانی شد

خیلی سخته عروسی ابجیم بود پسرم از دماغم در آورد