سلام مامانا میشه راهنمایی کنین
من خیلی لاغرم صبل بارداریمم بودم تو دوران بارداری تقریبا ۲۰کلو اضافه کردم باز شدم همون قبلیم من خورد و خوراکم خوبه یانی غذای خوب میخورم حالا زیاد نه در حد سری گاهی هم عصبی باشم کلا نمیخورم برای لاغرسم چند وقت پیش اینستا به یه متخصص که خارج زندگی میکرد پرسیدم گه لاغرم گفت باید ازمایش بدی قند دیابت اینام که نداری بعد من فکر کردم ببین واقعا چیم کمه یادم اومد من دوران بارداری که ازمتیش دادم گفته بود دفع پروتیین داری گوگل زدم نوشته بود اره باعث کاهش وزن و اشتها میشه به نظرتون ممکن هنوز داشته باشم اون موقع نمیدونستم چی هست چی نیست کسی داشته یا داره ؟کمکن از اون باشه که لاغرم؟ادم به شدت اسرسی هم هستم اونم ممکن عامل لاغریم باشه دیگه خسته شدم انقدررر همه گفتن لاغری فلانی فقط ازت یه دندون موند و اینا اگه ازمایش کلی بدم معلوم میشه چیم کمه نه؟قند اینا ندارم کم خونی هم نداشتم الان شاید داشته باشم چون بعد بچه مکمل نخوردم سهل انگاری کردم الان به نظرتون چی بخورم چیکار کنم متخصص تغذیه هم همینقدر بری پول ویزیت و مواد غذایی رژیمی و ازمایشاتو دوا دارو بدی خستم دیگه

۳ پاسخ

ازمایش کلی بده عزیزم

مص منی منم لاغربودم وهستم انقددیگ میگن لاغری اعتمادبنفس ندارم

دفع پروتئین خیلی واسه بارداری بده ها
برای بارداری بعدیت حتما به دکتر بگو دفع پروتئین داری

سوال های مرتبط

مامان آیهان و اِئلمان مامان آیهان و اِئلمان ۱۴ ماهگی
سلام روزتون بخیر دوستان می‌خواستم یه موضوعی رو در ارتباط با اپیک‌های خیلی قبلم که گفته بودم از زندگی گذشتم و اتفاقایی که برامون افتاد تو خانواده بین من و خواهرم الا می‌خواستم یه نظری بدیم در مورد اینکه چه تصمیمی بگیرم درستتره دوستای قدیمی می‌دونن که بین ما چی گذشته خواهر بزرگم الان ۳۸ سالشه و بچه سومش رو بارداره که تقریباً ۳ هفته دیگه مونده به زایمانش ا من نمی‌دونم که وقتی بچه‌اش به دنیا اومد چیکار بکنم برم دیدن بچه‌اش یا نه با توجه به ناراحتی‌هایی که بینمون به وجود اومده بود من از اول امسال کلاً یه بار خواهرمو اونم توی مراسم سالگرد بابام دیدم و باهاش صحبت نکردم اونم وقتی بچه من به دنیا اومد اون تایمی که با هم خوب بودیم اومد پیشم موند چهار پنج روز بیمارستانم کنارم بود اون زمان که بچه من به دنیا اومد هنوز اون اتفاقا و کدورت‌ها پیش نیومده بود بعد از اون اهرم به خاطر همسرش به من بی‌احترامی کرد و ناراحتم کرد دیگه از اون موقع اصلاً با هم صحبت نمی‌کنیم فقط یک بار باهاش صحبت کردم اونم به خاطر مشکل مریضی مامانم فقط تلفنی گه از اون به بعد اون نه به من زنگ می‌زنه نه من با اون حرف می‌زنم تو تایم بارداریمم حتی یک بارم حالمو نپرسید بعد برای من عجیب بود چطور ۹ ماه بارداری من رو حتی تبریکم نگفت ولی برای زایمانم اومده بود ۶ روزم کنارم موند بعد از اون دیگه هیچ وقت اون خونه من نمی‌اومد منم خونه اونا نمی‌رفتم از طرفی تو دوراهی موندم که اون برای دیدن بچه من اومده بود تنهایی
مامان دردونه مامان دردونه ۱۵ ماهگی
نکته جالب درباره بارداری
دیروز یه پادکست گوش میدادم.
میگفت تو دوران بارداری بدن مادر و فرزند با هم ارتباط پیوستا ای داره. طوری که حالات جسمی و روحی مادر روی فریند اثر میذاره (تا اینجا رو همه میدونستیم)
ولی ایک ارتباط اینطوری نیست که مثلا اگه مادر غمگین بود جنین هم غمگین بشه یا اگه مادر عصبانی بود جنین هم عصبانی بشه‌. یا اگه مادر یه درد جسمی داشت همون درد رو بچه حس کنه. این ارتباط به این صورته که در اون لحظه جنین در حال تشکیل یا تکامل هر عصوی باشه این عضو دچار نوعی اختلال میشه‌. حالا تو هر مرحله ای که هست همون مرحله مختل میشه‌
برای خودم بنظرم درست بود. چون رشد پسرم از همون اوایل جلوتر از هفته اش بود. حتی تاریخ زایمان دو هفته جلوتر افتاده بود ولی از ماه هفت به بعد من به شدت استرس داشتم و اغلب در حال گریه بودم. از اون ماه به بعد وزن گیریش دچار اختلال شد و برای سونو که رفتیم رشد دستگاه گوارشش از سنش دو یا سه هفته عقب افتاد‌. و طوری که اوایل و اواسط بارداری داشت پیش میرفت پیش بینی میشد حدو ۳ونیم حتی ۴ کیلو با دنیا بیاد ولی با وزن ۳و ۹۰ کرم به دنیا اومد.
نمیگم که خودتو سرزنش کنین. خودمم سعی میکنم شرایط خودمو درک کنم و خودمو سرزنش نکنم. مهم اینه که بچه ام الان یک سالشه و صحیح و سالمه‌. ولی اگه باردارین یا بارداری رو اطرافتون دارین به هر نحوی شده کمکش کنین آرامش دوران بارداریش رو داشته باشه.
مامان شاهان مامان شاهان ۱۶ ماهگی