سلام روزتون بخیر دوستان می‌خواستم یه موضوعی رو در ارتباط با اپیک‌های خیلی قبلم که گفته بودم از زندگی گذشتم و اتفاقایی که برامون افتاد تو خانواده بین من و خواهرم الا می‌خواستم یه نظری بدیم در مورد اینکه چه تصمیمی بگیرم درستتره دوستای قدیمی می‌دونن که بین ما چی گذشته خواهر بزرگم الان ۳۸ سالشه و بچه سومش رو بارداره که تقریباً ۳ هفته دیگه مونده به زایمانش ا من نمی‌دونم که وقتی بچه‌اش به دنیا اومد چیکار بکنم برم دیدن بچه‌اش یا نه با توجه به ناراحتی‌هایی که بینمون به وجود اومده بود من از اول امسال کلاً یه بار خواهرمو اونم توی مراسم سالگرد بابام دیدم و باهاش صحبت نکردم اونم وقتی بچه من به دنیا اومد اون تایمی که با هم خوب بودیم اومد پیشم موند چهار پنج روز بیمارستانم کنارم بود اون زمان که بچه من به دنیا اومد هنوز اون اتفاقا و کدورت‌ها پیش نیومده بود بعد از اون اهرم به خاطر همسرش به من بی‌احترامی کرد و ناراحتم کرد دیگه از اون موقع اصلاً با هم صحبت نمی‌کنیم فقط یک بار باهاش صحبت کردم اونم به خاطر مشکل مریضی مامانم فقط تلفنی گه از اون به بعد اون نه به من زنگ می‌زنه نه من با اون حرف می‌زنم تو تایم بارداریمم حتی یک بارم حالمو نپرسید بعد برای من عجیب بود چطور ۹ ماه بارداری من رو حتی تبریکم نگفت ولی برای زایمانم اومده بود ۶ روزم کنارم موند بعد از اون دیگه هیچ وقت اون خونه من نمی‌اومد منم خونه اونا نمی‌رفتم از طرفی تو دوراهی موندم که اون برای دیدن بچه من اومده بود تنهایی

۹ پاسخ

برو عزیزم بزار به این مناسبت کدورت ها از بین بره

ببین منم با خواهرم مشکل دارم وهمیشه پر توقع و بی ادب و اهل تیکه انداختنه برا زایمان من یه روز اومد فقط خوردن و ریخت و پاش کردن و رفتن با دخترش انگار نه انگار که من خواهرشم و از اول زندگیش هرجا نیاز به کمک داشت عین یه کلفت بودم براش بعد هفته پیش رفت بدنشو لیپوساکشن کرد رفتم اونجا باز کلی کاراشو کردم با بچه کوچیک اخرسرم گفت برو حوصله شلوغی بچتو ندارم ببین عین سگ پشیمون شدم که من خر چرا رفتم مگه اون پارسال اومد چی کرد برا من جز این که حرصم دادن و با شکم پر بخیه موندم پای ظرفشویی اگه دوس نداری در ارتباط باشی مجدد و حرف و حدیث پیش بیاد نرو بابا ول کن بگو بچم کوچیکه تازه واکسن زده بود و سرماخوردگی داشت ترسیدم بیام بچه اونم بگیره بقران عین من پشیمون میشی بعدش

از نظر من برو بیمارستان دیدنش.بچه هاتم نبر .الکی بگو واکسن زدن یا چه می‌دونم یه بهونه ای بیار که مثلاً وقتم پره.
یه دسته گل ببر با کادو بچه رو یه سر بزن برگرد.
اگه بخوای رفت و آمد کنی دوباره اون فشار های روانی میاد سراغت.
هیچ چی تو این دنیا با ارزش تر از آرامش خودت و بچه هات و همسرت نیست.

چقدر داستان ات شبیه برا منه منم دقیقا بادخواهرم به مشکل خوردیم اون خیلی پر توقع و راه و هر چی دوست داره میگه و من قبلا کلی براش خدمت کردم اون همش منت میزاره سرم و خلاصه کلا حرف نمی‌زنیم به نظرم اگر باهم حرف نمیزنید نرو چون اخلاق و نمیشه عوض کرد من آنقدر حرف زدم دوباره پشیمون شدم که الان اعصابم راحته نمیبینم حرف نمیزنم باهاش قبلا دم به دقیقه میزد آمار منو می‌گرفت کجا رفتید وای به من نگفتی وای چرا مارو نبردین مادر شوهرت کجا رفت اینجوره اونجوری به من چه اخه...
خلاصه دخالت و نظر هم می‌کرد و میداد
خسته شده بودم اعصابم الان راحت تره به نظرم حرف شوهرت و گوش کن بالاخره اونم تو جریان بوده نهایت زایمان کرد به تبریک تلفنی بگو و بگو بچه کوچیک داره و سوارت نمیتونست مرخصی بگیره تمام

بهونه به این قشنگی برای اشتی هست،چرا دو دلی عزیزم؟
یه کادو مناسب بگیر ، یه کاچی بپز پاشو برو دیدن ابجی و نی نی ، بذار تموم شه هرچی کدورته.
حیفه بخاطر چیزی خواهر خواهریتون خراب بشه.بسازینش دوباره
قشنگتر از قبل💝💖🥰

وقتی میگی خودش اومد و کنارت موند بخاطر احساس مسولیت خواهرانه بوده و نگرانت بوده که اومده مونده

تو هم زایمان کرد برو بیمارستان پیشش تنه‌اش نزار .بعد اون ببین دوست داری بری خونه اش ببینیش یا نه .
من باشم میرم هم چون دوران زاییدن و گذروندم و می‌دونم چقدر حساس شدم اون دوران و هر کی یه کار کوچیک برام میکرد از ته دل دعاش میکردم .
حالا طرف چه بد بود چه بدتر .
برو بنظرم بیمارستانو.
بعدش دیگه به حال خودت ربط داره دوست داری دیگه نری و قطع کنی و یا دوست داری بری و بگی تنه‌اش نزارم

اگر به خودم باشه که نمیرم چون مامانم خیلی مسائل حساسه اگه نرم تا مدت‌ها ول نمی‌کنه منو و باهام قهر می‌کن من پسر کوچیکم که به دنیا اومد همسرش اومد دم در خونمون و زن و بچه‌شو یعنی خواهرام و بچه‌هاشو با خودش برد بعد از اینکه چند روز خونمون مونده همسرم میگه وقتی شوهر خواهرم حتی یه تبریک خشک و خالی هم نگفت بهمون تا دم در خونمون برای بردن زن و بچه‌اش اومد و خونمون نیومد برای چی من باید برم برای دیدن بچه‌شون و من ه جوری با دو تا بچه از اینجا تا شهرستان برم و تنهایی برگردم واقعاً برام سخته همسرم میگه من نمی‌تونم بیام میشه بگین چیکار کنم

زایمان کنه خونه ی خودش میمونه یا مادرت؟

سوال های مرتبط

مامان 🫐رُهــام جون🫐 مامان 🫐رُهــام جون🫐 ۱ سالگی
در اینکه داستان این فیلم مسخره س که شکی نیس کلا کاری ندارم🤔
ولی به نظر من اصلا درست نیس که ادم ضعف های زندگیشو
اینکه مامان خوبی نداشتم بابام بد بود بابات اینطوریه عمو باهامون این کارو کرد داداشم اینجوری شد من نمیخوام مث اونا زندگی کنیم😭...به بچه هامون بگیم
نظر شخصی منه من دلم نمیخواد هیچوقت بچه م از اینکه این موضوعات باعث شکستای من شده باخبر بشه🥺
چون بچه م نمیتونه اتفاقای قبلو برامون درست کنه ،فقط میره تو فکر که این بد....اون بد...😑
یه ضعف تو وجودش اتفاق میوفته 😓
همش ازشون میترسه😥
یا همش از اون اتفاقا میترسه
مثلا بگیم بابام منو میزد.چه هم هر وقت بابامو ببینه یا همون اول میترسه یا با یه داد که اصلا هم قصد دعوا نبود یا بچه منم نبود خودشو میکشه کنار که مامانم میگفت میزدش شاید منم بزنه.😢
این لرزشایی که تو قلب بچه ها ایجاد میشه خییییلی خطرناکه😢
.
.
من اگاهی خییییلی زیادی برای تربیت بچه م ندارم ولی میتونیم عبرت بگیریم از خودمون که چه چیزهایی باعث شد خودمونم تو بچگی یه ترسایی ندونسته از سمت پدر مادرامون بهمون منتقل بشه🙁
و سالها تا الان اون ترسا اون اتفاقای بد یا اون بی اعتمادیایی که نسبت به اطرافیان داشتیم که هیچوقت هم بهمون لطمه نزد ولی فقط تو سرمون بود چون یه بزرگتر بهمون از ضعفاش گفته بود 😢
مامان قلب های مامان مامان قلب های مامان ۱۷ ماهگی
مامانا واقعا نذر شیر برا بچه دار شدن تو روز علی اضعر روزهفتم محرم رد خورنداره 😭🥀دوستان من خیلی وقته دوست داشتم این موضوع رو اینجا بگم شاید کسی هم به واسطه حاجت روا شد

راستش من حدودا دوسال پیش که هنوز عضو نی نی سایت نبودم ی بار توی گوگل سرچ کردم ی خانمی نوشته بود من بچه دار نمی شدم و ی شب روحانی محلمون گفت هرکی هر حاجتی به یاد حضرت رباب ی بالشت روی پاش بذاره و یاد بی تابی حضرت علی اصغر گریه کنه اون خانم نوشته بود من این کار رو کردم وتو همون ماه حامله شدم البته اون خانم خیلی دلش شکسته بود و دوسال بود که دنبال دوا و درمان بود و نوشته بود تو همون ماه ی چند نفر امدن در خونشون وازش نذری خواستن واسه حضرت علی اصغر و همونجا اون به دلش افتاده بود که حامله است من این متن رو خوندم البت من مشکلباروری نداشتم ولی به خاطر ی موضوعی کمی بدنم و رحمم ضعیف شده بود و حاملگی پوچ داشتم و خیلی ناراحت بودم بعد از اون حاملگی پوچ بعد از چند ماه اقدام کردمم مجدد و همون ماه مثل اون خانم روی پام بالشت می ذاشتم و به یاد بی تابی حضرت علی اصغر اشک می ریختم گذشت و تو همون ماه ی روز شوهرم از بیرون امد دستش یک جانماز و مهر و تسبیح کربلا بود گفت امروز رفتم بانک تو بانک ی اقایی از کربلا امده بود از اینا پخش می کرد به منم داد من همون جا به دلم افتاد حامله ام و بچه سالمه و به لطف خدا دو سه روز بعد رفتم ازمایش دادم و حامله بودم والان دخترم نزدیک یک سالشه و نکته جالب دیگه اینکه بعدا ی روز نگاه کردم دیدم روز قبل از تولد حضرت علی اصغر به دنیا امده هشت رجب

خلاصه من همیشه تو مشکلاتم🖤
مامان گلِ نرگس🐣🥹💛 مامان گلِ نرگس🐣🥹💛 ۱۶ ماهگی
مامانا یه مشورت
من سر زایمان اولم رفتم یه بیمارستان دولتی...چرا؟ چون ماما همراهم که آشنامونه اونجا سرپرستار‌ بود و میگفت میتونه بیمارستانای‌ دیگه هم بیاد اما دستش مثل اینجا باز نیست، درحدی که شما فکر کنین بچمو‌ خودش گرفت! یا حتی وقتی رفتم برای بستری، بعد از اون معاینه اول که مشخص شد ۴ سانتم، دیگه هیییچکسی‌ معاینه‌ام نکرد...تا خودش راه افتاد و اومد یه نیم ساعتی طول کشید، تو اون تایم زنگ زده بود بهترین مامایی که تو بیمارستان بود گفته بود خودت برو بالای سرش براش سرم بزن تا من بیام، به کس دیگه ای نسپاریش و فلان...خلاصه که پادشاهی کردم انگار😬😁
حالا برای زایمان دومم، یه کیست واژن گرفتم🤦🏻‍♀️ و اینکه با دکترم صحبت کردم گفت میام برات بخیه زیبایی میزنم، اما دکترم این بیمارستان نمیاد...یعنی نه که نیاد ها، اتفاقا دکتر همین بیمارستانه‌، اما اگر شانسم‌ بگیره و شبفتش‌ باشه هست، وگرنه در کل برای قرارداد این بیمارستان قرارداد نمی‌بنده...
حالا موندم چیکار کنم...برم بیمارستان دیگه ای، که دکترم بیاد بالا سرم اما ماماهمراهم‌ خیلی دستش باز نباشه، یا برم همین دولتی به خاطر مامام‌ و هر دکتری که شیفتش بود بهش بگم کیستمو‌‌ برداره و بخیه زیبایی بزنه؟!
از نظر مالی اصلا فرقی نداره برام....
مامان دردونه مامان دردونه ۱۵ ماهگی
نکته جالب درباره بارداری
دیروز یه پادکست گوش میدادم.
میگفت تو دوران بارداری بدن مادر و فرزند با هم ارتباط پیوستا ای داره. طوری که حالات جسمی و روحی مادر روی فریند اثر میذاره (تا اینجا رو همه میدونستیم)
ولی ایک ارتباط اینطوری نیست که مثلا اگه مادر غمگین بود جنین هم غمگین بشه یا اگه مادر عصبانی بود جنین هم عصبانی بشه‌. یا اگه مادر یه درد جسمی داشت همون درد رو بچه حس کنه. این ارتباط به این صورته که در اون لحظه جنین در حال تشکیل یا تکامل هر عصوی باشه این عضو دچار نوعی اختلال میشه‌. حالا تو هر مرحله ای که هست همون مرحله مختل میشه‌
برای خودم بنظرم درست بود. چون رشد پسرم از همون اوایل جلوتر از هفته اش بود. حتی تاریخ زایمان دو هفته جلوتر افتاده بود ولی از ماه هفت به بعد من به شدت استرس داشتم و اغلب در حال گریه بودم. از اون ماه به بعد وزن گیریش دچار اختلال شد و برای سونو که رفتیم رشد دستگاه گوارشش از سنش دو یا سه هفته عقب افتاد‌. و طوری که اوایل و اواسط بارداری داشت پیش میرفت پیش بینی میشد حدو ۳ونیم حتی ۴ کیلو با دنیا بیاد ولی با وزن ۳و ۹۰ کرم به دنیا اومد.
نمیگم که خودتو سرزنش کنین. خودمم سعی میکنم شرایط خودمو درک کنم و خودمو سرزنش نکنم. مهم اینه که بچه ام الان یک سالشه و صحیح و سالمه‌. ولی اگه باردارین یا بارداری رو اطرافتون دارین به هر نحوی شده کمکش کنین آرامش دوران بارداریش رو داشته باشه.
مامان شاهان🩵 مامان شاهان🩵 ۱۷ ماهگی
سلام مامانا میشه راهنمایی کنین
من خیلی لاغرم صبل بارداریمم بودم تو دوران بارداری تقریبا ۲۰کلو اضافه کردم باز شدم همون قبلیم من خورد و خوراکم خوبه یانی غذای خوب میخورم حالا زیاد نه در حد سری گاهی هم عصبی باشم کلا نمیخورم برای لاغرسم چند وقت پیش اینستا به یه متخصص که خارج زندگی میکرد پرسیدم گه لاغرم گفت باید ازمایش بدی قند دیابت اینام که نداری بعد من فکر کردم ببین واقعا چیم کمه یادم اومد من دوران بارداری که ازمتیش دادم گفته بود دفع پروتیین داری گوگل زدم نوشته بود اره باعث کاهش وزن و اشتها میشه به نظرتون ممکن هنوز داشته باشم اون موقع نمیدونستم چی هست چی نیست کسی داشته یا داره ؟کمکن از اون باشه که لاغرم؟ادم به شدت اسرسی هم هستم اونم ممکن عامل لاغریم باشه دیگه خسته شدم انقدررر همه گفتن لاغری فلانی فقط ازت یه دندون موند و اینا اگه ازمایش کلی بدم معلوم میشه چیم کمه نه؟قند اینا ندارم کم خونی هم نداشتم الان شاید داشته باشم چون بعد بچه مکمل نخوردم سهل انگاری کردم الان به نظرتون چی بخورم چیکار کنم متخصص تغذیه هم همینقدر بری پول ویزیت و مواد غذایی رژیمی و ازمایشاتو دوا دارو بدی خستم دیگه
مامان قلبم نلین🌈 مامان قلبم نلین🌈 ۱ سالگی
رفتیم آزمایش رنگین کمون رو انجام دادیم
خانم دکترش گفته بود تو این تایم ۱۴ الی ۱۵ ماهگی انجام بشه
خداروشکر کارشون خیلی خوب بود و اتاق مخصوص کودک داشتن و اول کمی سرگرمش کردن و بعد خیلی سریع ازش خون گرفتن البته با همکاری باباجونش
از اونجایی که من دل ندارم حتی موقع واکسن زدنشم باباش کنارش بوده و من فقط باهاش صحبت کردم که نترسه و بعدم زود بغلش کردم
یه کم گریه کرد دختر قوی من اما زودی تو بغل ماما آروم شد ( با یه لحن خاصی ماما میگه )
وقتی اومدم بغلش کنم حواسم نبود و دستمو از رو پنبه برداشتم چون فقط اون لحظه به این فکر کردم الان چقدر به آغوش من نیاز داره برا همین یه لحظه غفلت باعث شد لباسم خونی بشه که فدای یه تار موهاش
بعد هم اومدیم یه قهوه گرفتم خوردم بلکه هم سرحال بشم چون دیشب نخوابیدم
فقط موند ادرارش که خوب آزمایشگاه وقت داده و امیدوارم بتونم بگیرم
الهی برای همه بچه ها این آزمایشا دکتر بردنا همیشه و همیشه برای سلامتیشون و چکاپ دوره ای باشه 🩷
مامان آرین🩵 مامان آرین🩵 ۱۵ ماهگی
سلام خوبین ؟
دوتا از اقوام همسرم زایمان کردن یکیشون ۸سال ازمن بزرگ تره یکیشونم یک سال از من بزرگ تره
بخیه هاشون هم کشیدن اون که یک سال از من بزرگ ترهست ۲۰ روزه بخیه هاش کشیده ولی از روزی زایمان کرده کنار مامانشه میگه میرم مامانم بچم نگه داره من بخوابم
اون بزرگی هم مادرشوهرش که خالش میشه کنارش الان ۱۵ روز بخیه هاش کشیده ولی هنوز مادرشوهرش کنارش
تمام حرفم اینکه من از اونا کوچیک تر هستم روز شیشم بود بچم تو دستگاه زردی بود همسرم و مادرم میخواست بره بابام اومد کنارم موند تا مادرم وایساد تا روز ده .مادرشوهرم هم همش روضه بود و تعذیه بود بعد که میومد بچه دخترش میورد کلی اذیت میکرد یا با زنا همسایشون یا قوماش میومد
😓خلاصه که من همش خودم کارام کردم و همش گریه میکردم .بارداریم هم تنها بودم 🥲 همسرم کار بود منم تو خونه تنها .یادمه وقتی راه میرفتم واژن و زیر شکمم درد میگرفت اشک میریختم کارلم میکردم غذا درست میکردم .یک یک بار افتادم رو لکه بینی دکتر گفت باید استراحت کنی یک مدت ولی خب من هیچ کس و نداشتم هیچی نگفتم 🫠 بخاطر اینکه هیچ کس کمک حالم نبود میخواستم طبیعی زایمان کنم تا زودتر سرپا بشم ولی نشد 🥲
کیا مثل من تو بارداری و بچه داری تنهان