۱۲ پاسخ

کاشکی پسر من اینجوری بود هیچ جا نمی تونم برم همه بهم چی می گن چرا اجتماعی نیست چرا اینجوری

از محبت و عشق شما سیراب شده و برای تنوع میره سمت بقیه اینو بدون دنیارو هم بگرده آخرش بر میگرده بغل امن مادرش و شما برای بچت حکم خدا رو داری اصلا منفی فکر نکن

خیلی خودت رو هم از بین نبر به خودت هم وقت بزار بچه هم نیاز به تعامل داره کاری نکن بچه خودت از خودت خسته کنی همیشه نیاز نیست کامل کامل باشی بچه ها دنبال تنوع هستن

بنظرم باید رو خودت کار کنی ببخشید دوستم،قصد ناراحت کردنتون رو ندارم یا خدای نکرده بی احترامی(با توجه به مطالبی که خوندم میگم)

فقط دو مورد هست که تو گفته هاتون،یکم باید اصلاح کنی
یکی اینکه قرار نیست همیشه بچه اولویت باشه،خودت هم باید مهم باشی،چون اون مهم بودن خود رو از شما یاد میگیره،دوم اینکه ی وقتایی باید بذاریی حوصله ش سر بره،توی این حوصله سر رفتنا،خلاقیتش شکوفا میشه،یاد میگیره چطور از هیچی، خودشو سرگرم کنه ،و در آخر موافقم با کامنت اکثر مامانا که گفتن ،نشونه ی اجتماعی بودن بچه س،تو هم از فرصت استفاده کن توی این شرایط یکم استراحت کن،باز با عزیزانتون، وقت بگذرونه

این واقعا ناراحتی داره مث دختره من خوبه هر جا مهمونی میرم بغل هیچکس نمیره فقط چسبیده به خودمه

دقیقا دختره منم همینه
اشکال نداره همه ی بچه ها مث همن

عزیزم همه بچه ها اینجورن اتفاقا ناراحت نشو خوشحال باش بچه هایی که مدام به مادرشون وصلن وبا بقیه خوب ارتباط نمیگیرین بزرگتر هم که باشن زیاد نمیتونن داخل اجتماع با بقیه ارتباط بگیرن این اصلا کیزی بدی نیست واینو بدون که هیچ کس توی دنیا برا بچه مادرش نمیشه

بچه منم همینجوریه. به قول مامانم میگه الان سنی هستن که حتی یه ببعی بیاری جلوشون عاشقشن و چنان ذوقش میکنن که از مامانشون یادشون میره. دیگه آدم که سهله.

اره بچه منم همین طوره منم خیلی ناراحت میشم

عزیزم این چه حرفیه
اصلا ی اینا نیست
دختر منم تا خاله هاش و باباش هست اصلا سمت من نمیاد مگر می می بخواد
ولی در عوض شب موقع خواب فقط دوست داره من کنارش باشم
هر کار هم کنه تهش پیش شما آرامش داره
و اصلا اشکال نداره که با بقیه جوره ب نظر من که خیلی هم خوبه
بعضیا کلا ب مادر میچسبن اصلا کلافه میکنن ادمو

عزیزم این نشون دهنده اینه که دخترت اجتماعیه، خوشحال باش 😊

بچه من مامانمو میبینه اصلا انگار نه انگار من مادرشم کلا فراموشم میکنه

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه