خداروشکر من چون میترسیدم مامانم منو نبرد 😎
من پسرم نزدیک سه سال بود بردم با گریه مدتی بردم تا کلاس اول پدرمو درآورد نمیدونم چی شده بود اونجا از هر محیطی میترسید شروع به گریه میکرد
اوایل میرفتم گریه میکردم اما بعد یه مدت راه افتادم همش فکر میکردم مامانم برنمیگرده تنها میمونم گریه ام واسه این بود هنوزم یادمه ناراحت میشم فقط
من از اول دوست داشتم
منم با گریه میرفتم نمیدونم چرا دوست نداشتم ولی همیشه اظطراب جدایی از مامانم باهام بود همیشه استرس داشتم اعتماد بنفس نداشتم
من نرفتم چون از مربیش مبترسیدم ولی الان پشیمونم
من اصلا مهد نرفتم پیش رفتم که اونم عاقل بودم ولی کوچک که بودم خیلی شدید گریه لج میکردم دیگه کسی نمیتونست کنترلم کنه زن همسایه ی چادر سیاه مینداخت رو سرش میومد زنگ میزد مامانم منو میترسوند که اومده ببرتت همش کابوسش میدیم عالم بچگی نمیدونست کیه بعدها متوجه شدم الانم هنوز اون ترس باهامه
چیزی ک باگریه بره علاقه نشون نمیده پسرم کلاس کاراته نرفت گریه میکرد نبردم دیگه الان بزرگتر شده میگه منو ببر. اما دخترم باز علاقه نشون میده ک ببرم کلاس
خداروشکر مادرم اینکارو با من نکرد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.