تجربه زایمان_پارت ۱
تجربه زایمان من اصلا اونجوری که فک میکردم نشد!
من از قبل همش فکر میکردم که حدودای ۳۸_۳۹هفته دیگه دردام شروع میشه ولی ۴۰هفته روهم تموم کردم و خبری نشد،دلیلشم این بود که زایمان دیررس به ژن هم مربوطه و من هم مامانم هم خواهرم بعد از چهل هفته زایمان کرده بودن!
بنابراین گل مغربی و پیاده روی ،ورزش مخصوص و اناناس و ...هیچ کدوم تاثیرآنچنانی نداشت😐
خلاصه من سه شنبه چهل هفته و سه روز شده بودم و هنوز درد نداشتم و از صبحش فکرم درگیر بود که بچه مدفوع نکرده باشه چون چهل هفتش کامل شده!
باخودم گفتم شب میرم بیمارستان اگه بستری نکنن میرم بیمارستانای دیگه بالاخره یه جا رو پیدا میکنم که بستری بشم حتما چون دیگه دلم طاقت نمیاورد صبر کنم تا دردام شردع بشه
شب با مامان بابام وهمسرم خواستیم بریم بیمارستان که قبلش رفتم دسشویی،گلاب به روتون تو دسشویی یه لخته خون دیدم ازم خارج شدکه با خودم گفتم حتما امشب بستری میشم دیگه..

۳ پاسخ

خب.

خب.

لخته چی بود؟

سوال های مرتبط

مامان اسرا و اسما مامان اسرا و اسما ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
دقیقا چهل هفته و چهار روز بودم از وقت انتی و همه سنو ها گذشته بود
از اوایل بارداری درد داشتم ولی از روزی اولی که وارد نه ماه شدم دردام بیشتر وبیشتر و بیشتر میشد دکتر و بیمارستان که میرفتم میگفتن بزور یه سانت هستی همه کار هم می کردم ولی بی فایده بود خیلی اذیت شده بودم خلاصه دیگه آخرین بار دوشنبه رفتم پیش دکترم گفتم دکتر طور خدا یه کاری کن من از آمپول فشار می ترسم اگه میدونید باز نمیشم بهم بگو سزارین بشم معاینه کرد گفت هنوز یه سانتی ولی ترشح زایمان گرفتی گ
ب

پنجشنبه صبح بیا بیمارستان بستریت می کنم...خلاصه برگشتم خونه درد داشتما ولی خب قابل تحمل بود دیگه شب دردم خیلی زیاد بود ولی خب قابل تحمل دیگه سه شنبه من دردام زیادتر شده بود طوری که گریه می کردم از درد ولی خب هی می‌گرفت ول می کرد شوهرم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه الکی بریم برگردیم خلاصهههه سرتون رو درد نیارم کارامو کردم و ساعت ۹شب بود راهی بیمارستان شدم ولی امیدی به بستری نداشتم یه دو نفر جلوتر از من بودن که معاینه بشن ولی من از درد به خودم میپیچدم و گریه می کردم ساعت۱۰و خورده ای بود که اومد معاینه ام کرد
مامان آیلی مامان آیلی ۵ ماهگی
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان مهیار🤎🐻 مامان مهیار🤎🐻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 ۳ ماهگی
پارت ۲:منم ۳۸ هفته و پنج روز دوباره رفتم مطب و با اون حجم فعالیت فکر میکردم سه سانت باز شدم حداقل ولی بعد معاینه دکتر گفت دو سانتی و کیسه آب هنوز بمبه‌س ولی با سلام‌و صلوات با دو انگشت معاینه تحریکی کرد و بعدش لکه بینی داشتم ولی با این تفاوت که بعد معاینه ای که سنگین تر از قبلی بود هییییچ دردی نداشتم و دکتر گفت اگر دردت نگرفت هفته بعد همین موقع بروسونو و مستقیم برو بیمارستان چکت کنن و بعدش ۲۷ خرداد که چهل هفته کامل میشه برو‌زایشگاه برای بستری ‌و القای زایمان با سنتو همون سرم‌فشار🫠
منی که از هفته قبل آماده زایمان بودم به شدت از لحاظ روحی بهم ریختم و به این نتیجه رسیدم که تلاش هام بی فایده بوده.
چون من از ۲۶ هفته ورزش میکردم،از ۳۶ هفته گل مغربی مصرف میکردم و ورزش القایی و پیاده روی و ...
به قدری تو‌اون یه هفته ورزش کردن که یه کیلو‌کم کردم.
با همسرم که صحبت میکردم بهم گفت مهم اینه تو تلاشت کردی و باقی رو باید بسپری به خودش و منم واقعا معتقدم به حرفاش،یکم با خودم بالا و پایین کردم دیدم راست میگه،هرکاری که خدا بخواد ته تهش همون میشه و شل کردم به تمام معنا