هووففف یه روز خیر سرم دراز کشیدم دخترم بیدار بود داشت با آجر بازی می‌کرد بهش گفتم سوگند من لا لا کنم یه لحظه چشامو بستم دخمل عینکم به فنا داد من از زمانی که زایمان کردم تا الان نشده دخترم بیدار باشه من بخوابم حتی وقتی باباش هم هست کن دراز بکشم خوابم نمی‌بره
امروز برعکس شد

واااا چطور بچه بیدار باشه تو بخابی اصلا چطور خوابت میاد کل فکر ذهنت پیش بچش الان خراب کاری میکنه الان میافته الان به جایی میخوره مگه میشه بخوابی
من بخدا یه روز خیلی حالم بد بود بت خواهرم گفتم حواست باشه من میخابم دیدم سرصدا پسرم نیس سرمو بلند کردم دیدم خواهرم دزار کشیده گوشی دستشه بچه نیس رفته بود اشپز خونه هی دست رو دلم نزار
کل اشپز خونه اب بود گاز باز کرده بود رفته بود تو دسشویی شیر باز کرده بود یخچال اجاق کمد ها همه رو شسته بود حتی فرشا بخدا جا قشگ نبود فقط یه روز