۱۸ پاسخ

ولی اون موقع ها خیلی بهتره ب نظر من قشنگ ب کارمون استراحتمون می‌رسیم ولس الان همش باید مراقب باشیم اتفاقی نیوفته براش خدایی نکرده

من‌نوزادیش با اینکه کولیک و حساسیت گاوی داشت راحت‌تر بودم الان همش گریه میکنه و نق میزنه

هر دو سخته الان از دست فضولی هاش دلم میخاد بمیرم دیگه نمیکشم بخدا

واااای نگو،پسر منم بدخوابی و کولیک و رفلاکس داشت ولی همش دلم میخواد زمان برگرده عقب و نوزاد یه روزه بشه

واااااییییییییی دقیقااااااااا چقدر من بودی
منم نابود شدم تا دخترم بزرگ شد کولیک شدیدددددد رفلاکس شدیدددددددددد😔

اولا خیلی راحت بود همش میخوابید
بعدش بغلی شد گریه و بیرون و ...
همش خوبه ولی یه ماه اول عالیه

دقیقا حالا من میگم از ۶‌ماه به بالا خیلی خوبه چالش هاش خیلی بهتره
برای من وای بدترین دورانش بود کولیک وحشتناک خیلی زود آروغ میزد یارا ولی زیر سینه بیشتر از ۵ دقیقه شیر نمی‌خورد از ۴ ماهگی تو خواب سینه منو می‌گرفت فقط اصلا خواب راحتی نداشتم شبا خیلی بیدار میشد برای شیر

من نوزادی پسرم خیلی راحتتر از الانش گذشت واقعا🤣الان کم مونده خونمون رو آتیش بزنه🤣🤣🤣🤣

وای چقدر منی
اون ۴۰ روز اول سر هم‌یک ساعت هم نخوابید بچم آنقدر ک گریه میکرد نفسش میرفت‌کبود میشد تموم شدم‌تو اون‌۴۰ روز

من حاضرم ۳ تا بچه رو از همون روز اول بزرگ کنم ولی یه روز هم به دوران بارداری بر نگردم

منم دلم واسه کوچولو بودناش تنگ میشه ولی یاد سختیش میوفتم بیخیال میشم
اما خیلییییی دلتنگ بوی بدنش میشم اون بوی شیر و وانیل که همه لباساش پر بود ازش🫠👶🏻

وای پسر من کولیک داشت اقوام هم اصرار داشتن بیان دیدنی .هر روز مهمون داشتیم منم شکمه پاره با بچه کولیک حیلی اذیت شدم چرا واقعا بعضیا درک ندارن

برای من الان سخت تره
اون موقع شیر میخورد آروغ میزد می‌خوابید الان همش باید دنبالش باشی

الان باز بهترن

اره واقعا منم… دختر من شدید کولیک داشت پدرممممممم در امده بود یعنی

😅 من حالا دلم برا کوچولویی هاش تنگ شده

وااای دقیقا بی خابی هاش ، استرس کوچولو بودنش ،منکه واقعاحالم بد بود افسرده بودم نا امید از دنیا ،اصلا یه وضعییی بووود

حالا من اونقدری ان دوسشون دارم🥲🥰😁

سوال های مرتبط

مامان حانیه🩷راستین💙 مامان حانیه🩷راستین💙 ۱۷ ماهگی
مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۳ ماهگی
خدایا من واقعا نمی دونم چیکار کنم
شوهرم خیلی آزار روحی روانی میده بهم
مثلا امشب بهم می گه فردا می خوام یه کاری رو برم
منم گفتم نمی خواد بری
بعد بلند بلند حرف میزنه نمی گه بچه خوابه خودم هم چشمام خسته بود
دوباره می گه درست بگو برم یت نرم
بعد من می گم نه نمی خواد بری
دوباره می پرسه
بخدا خیلی روحی روانی داغونم کرده
به شدت دارم کم میارم خیلی سخته با همچین مردایی زندگی گردن
اصلا آدم خوبی نیست
بخدا نمی دونم باهاش چیکار کنم
حتی مس خواستم به خانوادم بگم که خیلی اذیتم می کنه تو خونه
اما گفتم خانوادم که اصلا طلاق رو قبول نمی کنن
پسرم هم گفته داره خیلی کوچولوئه تازه پسرم تشنج های بدون تب داره
باید سرساعت دارو بخوره و همه چیش به موقع باشه
باهمه وجود ایم مرد هم به شدت منو اذیت می کنه
هر کاری بهش می گم انجام نمیده
مثلا خودش شام می خوره
پسرم هم دائم گریه می کنه نمیزاره من غذا بخورم
همیشه ناهار و شام من نمی تونم بخورم
چون شوهرم خودش غذاشو می خوره میره
دیگه حتی برای چند دقیقه بچه رو نگه نمی داره
واقعا این حجم از بی رحمتش تو خونه رو نمی دونم چیکار کنم
بدگویی منو خانوادم رو میره به پدرومادر می کنه
منو پیش خانوادش بی نهایت بد می کنه
واقعا من چیکار کنم تو رو خدا بگید😭😭😭😭😭
مامان زندگی مادر مامان زندگی مادر ۱۳ ماهگی
خانما شوهر من خیلی به شدت ناشکره
بی نهایت آدم ناشکریه
سر همین ناشکر بودنش پسرم بی دلیل از پنج ماهگی تشنج کرد
هر گناهی و هر اتفاقی هم میوفته نمی دونم چرا باید من و بچه ام تاوانشو پس بدیم
مثلا تشنج کرده بود پسرم
بعد دکتر گفت همین دارو کفایت می کنه نیازی نیست داروی سختی تجویز کنم
بعد شوهرم مدام اسرار بر اینکه نه داروی خارجی و سخت بده
این دوباره تشنج می کنه
یعنی خیلی راحت هم لفظ همه چی رو میاره
خیلی راحت ناشکری می کنه
انقدر از دست شوهرم و خانواده اش حرص و جوش خوردم
که امروز تیک عصبی بهم وارد شد
یهو عروس بچه رو محکم کوبیدم به دیوار
عین دیوونه ها شدم انقدر باهاش بحث کردم
خانوادش هم از اون......نقطه چین
مثلا مادرش هر موقع منو اذیت می کنه
پیر من چند وقت پیش بیمارستان بستری بود بخاطر همین ضعیف شده
بعد مادرشوهرم
چون فهمیده بود دارم غصه ضعیف شدن بچه امو می خورم
هی نیش میزر عه خیلی ضعیفه اصلا به یکساله ها نمی خوره این بچه
بچه های من دوشت بودن
یا اون دفعه برگشت بهم گفت فلانی سطحش بالاتر از شوهرش بوده براهمین موقع زایمان مادرشوهرش پیشش مونده
چون خودش موقع زایمان حتی نیومد دیدنم
منم هر موقع سر حرفاش حرص می خورم
آه می کشم دلم می شکنه
اما هر موقع از مادرش آه می کشم و ناراحت می شم
به جای اینکه یه بلایی سر اون بیاد
سر بچه ام میاد
هر دفعه که از دست مادرشوهرم ناراحت شدم
بلا سر بچه ام اومده علتش رو نمی دونم
عدالت کجاست
الان می ترسم دیکه می گم هر چی و اذیتم کنن ناراحت نشم
به نظرتون دعاو سحر نیست