من یه شهر دور ازدواج کردم تک فرزندم
ب دوراز پدر و مادرم یه فاصله۸ساعته🥲
مامانم بعد چند ماه امد کمکم کنه الان۱۵روزه امده
توی این۱۵روز همش سربچم داد میزنه بچم ۳سالشه بدجور عصبی شده
همش بچه رو میزنه😭
درحالی ک من خودم دلم نمیاد یه تلنگر بهش بزنممم چون بچس ۳سالشه از بچه۳ساله انتظار داره مثل۲۰ساله رفتار کنه بنظرتون میشه؟؟؟
شما خودتون بچه دارین اطرافتون میشه مگ بچه شیطونی نکنه؟!🥲
امشب دریا با دوچرخه زد ب پاش یعنی داشت میرفت با سرعت خورد ب پاش ک مثلا باهاش بازی کنه چنان با نی قلیون زد تو کمر بچم ک جاش فوری باد کرد و کبود شد تو حیاط نشسته بودیم انقددد گریه کردم و حق حقم گرفت برای مظلومیت بچه۳سالم ک جاریم و خواهرشوهرم فک کردن من درد زایمان گرفتم دارم تو حیاط گریه میکنم دویدن امدن خونمون ببینن چی شده
اونام ب مامانم گفتن یه ذره صبرتو بیشتر کن در حالی ک من یه شب قبلش کلی التماسش کرده بودم ک دریارو تحمل کنه اون فقط یه بچه مهربون و شیطونه😭 هه😭 این هنوز تو دلیم ب دنیا نیومده اینجوری میکنه اگ اون بیاد ک میخواد روانیم کنه فک کنم😭 اوووف چ بدبختی هستم من اخه😭

۳۵ پاسخ

ینی چی مادرته راحت حرفتو بزن
بگو اومدی کمک من باشی نکه ارامشو از بچم بگیری و بیشتر باعث دق دلیم بشی

عزیزم با لحن خوش بهش بگو من خودم دست رو بچم بلند نمیکنم و هم خودم هم شوهرم بدمون میاد لطفا دیگه اینکارو نکن

بنظرم خیلی خیلی خیلی خیلی با احترام بگو بهش ک اگ خیلی اذیته برگرده خونه

وووای خدا مگ. داریم مادرها من پسر ابجیمم پنج سالشه انقدر شره ک. نگو ولی مامانم اصلا بهش تو نمیگه بابامم ک. یه چیزی میگه مامانم سری میگ. ببخشید ک بچست و نمیفهمه😂😐

من جای تو باش میگم برو خونت نمیخوام جلوش وایسا اجازه نده

بقران چند روز پیش مادربزرگم اینا امده بودن اینجا با خالم اونا خیلی دشمن کورشده منن بقران ب ابلفض ب همین شب عزیز اصلا نمیتونن منو ببینن واقعااا بهم ثابت شده هااا
ن اینکه بخوام چاخان بگم نه
بهم ثابت شده ک چشم دیدنمو ندارن
جلوی اونا بچموووو چنانننن بخاطر اینکه ظهر تو اون شلوغی اونا نمیخوابیذ بلند کرد برد بیرون بندازتش ک بترسه ک من دویدم گرفتمش گفتم نکننن بچه سکته میکنههههه نکنشش بچم از گریه سیاه شددد
چند روز پیش اینا دعوتش کرده بودن مارو خونشون خالم اینا بعدا انقد این مادرم بابچم بد حرف زده جلوشون اینام ب حودشون اجازه میدن چنین حرفی ب بچه۳ساله بزنن بهش میگفتن مجسمه خالمو برندار میندازیمت از خونه بیرونا میندازیمت مثل سگ بیرون
اخههه مادر من اگ تو اینجوری جلوشون داد نزنی بیداد نکنی اونا هیچ وقت اجازه نمیدن با نوت اینجوری حرف بزننن چرااخه چراااا باید ب بچع۳سالم بگن میندازیمت از توخونه بیرون بخاطر اینکه یه مجسمه ۵۰هزارتومنیشو برداشته بودههه
هه

چطور دلش میاد اخه میگن نوه از بچه آدم شیرینتره . بگو‌ نمیخوام برای کمکم بمونی برو‌والا همون جاری و‌خواهرشوهرت بهت رسیدگی کنن دوتا حرفم بزنن ارزش داره تا به طفل معصوم کتک بزنه با اعصاب بچه بازی کنه

با هاش دعوا کن یعنی چی سر بچه داد میزنه بهش بگو من خوشم نمیاد یا شوهرم خوشش نمیاد

منم بااینکه خونه بابام نزدیک بازم نمیرم هرچی شوهرم‌میگه برو اینجااذیتی با بچه ولی نمیرم چون اونجاک میرم بچم یکم فضولی میکنه البته طفلک کاری ام نمیکنه از بس تو خونه تنهاست اونجا ک میره بدو بدو زیاد میکنه یکمم بهونه گیری میکنه گریه میکنه دیگه مامان بابام شروع میکنن درحالیکه ابجیم پسر فضولشو شد یه صبح تا شب میبره پیششون میزاده تازه ازش تعریفم میکنن هی هم اونو با نوه های دیگشو میزنن تو سر من دیگه حالا خدا خواسته من شوهرم نداره دستو بالش تنگه هیچی نداریم ک بهشون کمک کنیم با منو بچم اینجوری میکنن بخدا همه ابجیام بارداربشن مامان بابام ذوق مرگ میشن من خبر بارداریم دادم فرتی برداشتن گفتن تو چرا جلوگیری نکردی یعنی اینقدر قر زدن ک فقط گریه میکردمو خودمو میزدم بعد الان اگ همون ابجیم بگه باردارم از خوشحالی بال درمیارن چون شوهر باکلاسه و فامیله شوهر بدبخت منم ک کارگر خدا کمکمونم نمیکنه ک شرایطمون خوب بشه از بدبختیا بیایم بیرون حتی جایی ک کار میکردم تعدیل نیروکردن اولم اینو اخراج کردن دیگه بدبخت بودیم بدبختر شدیم واقعا نمیدونم قرار اخرو عاقب دخترام چی بشه

مادرته ک باشه حق نداره بچه رو بزنه

شوهرت هیچی نمیگه؟؟؟؟؟؟😕😕😕🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️

من بجای تو خونم به جوش اوند من اگه کسی چپ به بچه هام نگاه کنه میخواد مادرم باشه خواهرم باشه یا هرکی .. جدو آبادشو نیارم جلو چشماش

بزن تو ک...ونش پرتش کن بیرون عجب... به اینکه مادرت باشه هم سک کن

م از الان ک بچه ندارم همش میگم کسی حق نداره ب بچه من تو بگه اگه بگین قهر میکنم اسمتونم نمیارم من بدبخت درد نمیکشم سختیشو تحمل نمیکنم ک یه بچه طفل معصوم بزام بیارم شما دعواش کنین ک


اینارو خیلی جدی میگم ب هرکس ک موضوعش بیاد جلو و همه میدونن چقد حساسم رو بچه آیندم توام از الان سنگاتو وا بکن گفتی قبول نکرده شاید قاطع نگفتی بگو من بدرک شوهرم ناراحت میشه اگ میخوایی اینطور رفتار کنی پاشو برو خونت منم نهایت پرستار میگیرم اینک کسی همراهت نباشه بهتره تا اینک بچت پرخاشگر شه

عزیزم واقعا حق داری من دلم برا بچت سوخت اصن هر چی شیطون هرچی تخش هیچکس حق نداره بچه رو بزنه حتی‌خودت اونم سر هیچی.اصن اجازه نده مامانت این کارو کنه بی رودر بایسی بهش بگو اگه میخاد اذیت کنه بره.روان و احترام بچت واجب تره فوقش‌یه هفته سختی میکشی بهتر اینه بچت ضربه بخوره

میخوای طبیعی بیاری ؟؟من ۴۰هفته بودم طبیعی نیومد با تیغ پاره کردن که طبیعی بشه الان بخیه هام کامل بازن چن روز دیگه باید عمل کنم

همش تقصیر خودته اگ فامیلای من این کارارو بکنن بمیرمم سمتشون نمیرم

خونتو شوهرت جارو کنه .خودتم یه غذا درست کن به بچت برس میتونی چرا نتونی پس اونایی که ۴ قلو دارن چی بخدا یکیو میشناسم .۴ قلو داره .نه مادر داره نه خواهر .نه خواهر سوهر فقط یه مادرشوهر پیر داره

میخوای چیکار بگو بره خونه خودش من هزار بار بمیرم از عمچین مادری کمک نمیگیرم .خودم شاید بچمو بزنم ولی کسی حق نداره بچو بزنه

مادرته ناراحت نباش 9 ماهه تو شکمش تحملت کرده چ شبایی رو تا صبح بیدار مونده بخاطرت ناراحت نباش بهشت زیر پای مادر است ی روزی میاد ی دلت لک میزنه واسه ی لحظه دیدنش یا فقط صداش بیاد تو گوشت از این روزها لذت ببر قشنگم نگران نباش اون مامانته شاید منظوری نداشته تو هم زیاد سخت نگیر

وایی خدایا مکه بچه رو هم کسی می ژنه مکه غیر پدر و مادر کسی حق داره که بچه یکی دیگه رو حذف بگه چی برسه بزنه مامان منم کل کل می کنه با بچه اونم کل کل شوخی ن جدی ولی هیچ وقت نمی ژنه یا دعوا نمی کنه فقط وقتی فضولی می کنن بهشون می گه مامان بشین همین ولی دیکع کتک نمی ژنه فقط چون پسر کوچیکم خیلی جواب می ده همش با پسر کوچیکم کل کل می کنه سر به سرش می زارع
ولی هیچ وقت اجازه نده که کسی روی بچت دست درازی کنه از همین الان بگو شوهرم گفته اگه کسی بخواد روی بچم دست درازی کنه دیگه خونم میاد رک راست ولی هیچ وقت نزار بچه 3ساله رو بزنه گناه داره من از همون اول به هیچ کس اجازه ندادم دست روی بچم بلند کنه باید از همین الان جلوشو بگیری بعدم واسه زایمانت چرا بخواهی بگی کسی‌بیاد کمکت خودت هستی شوهرتم است دیگه مگه می‌خواهی چه کارکنی که کسی‌بیاد کمکت

دقیقا منم الان همچین مشکلی دارم فقط دعا میکنم زودتر بگذره زایمان کنم تنها بشیم اخلاق بچمم خیلی داغون شده

برو یه چایی درست کن ببر برا مادر محترم بگو مادر جان دو کلام میخوام با هم حرف بزنیم و بگو از چی ناراحتی اگه میتونه تحمل کنه بمونه کنارت اگر نه بگو بهتره شما بری من از پس خودم بر میام حداقل جاری یا خواهر شوهرت یکیش به دردت میخوره

واای شوهرت میبینه مامانت میزنه و هیچی نمیگه؟؟بگو مامان جان احترامت واجب ولی بذار این بچه خاطره خوش از مادربزرگش تو ذهنش بمونه

خونه پدریت کجاس مگه؟

بگو بره

بهش بگو اگه میخوای اینطوری اذیتم کنی برو خونه خودت

چند سالشه مامانت؟؟

بدت نیاد ها ولی عجب مادری داری 😬
درسته مادرته ولی نیازمند تذکره اگرم رعایت نکرد بفرستش بره خونه خودش
بعد ها میفهمی که رفتار مادرت با بچه ات چقد روی روحیه و شخصیت بچه ات تاثیر گذاشته که دیگه دیر شده
بچه که تو این سن و سال نبایذ ازش توقع داشت مثه بزرگا رفتار کنه
من جات بودم یا یه دعوای حسابی باهاش راه مینداختم و درست میشد رفتار مادرم
یا میفرستادمش خونشون
هنوز زایمان نکردی اینجوره زایمان کنی چکار میکنه با بچه ات یا خدا
عصابم خیلی بهم ریخت بخدا 😐
تورو خدا جلوشو بکیر هیچکس و هیچ چیز اندازه بچه ات مهم نیست
نزار به روحیه اش لطمه بخوره

عزیزم بمیرم برای دلت چقدر سخته😭😭😭😭
آخه مگه میشه چطوری دلش اومد؟!😭😭😭
اینجوری که مشخصه معلومه توی یه ساختمون هستید با خانواده شوهر، سعی زیاد دخترت رو بفرستی اونجا تا بچه ات به دنیا بیاد و مادرت برگرده خونشون…😡

خب بهش مستقیم بگو که کاری با بچم نداشته باش بفهمونش که بدت میاد اینطوری رفتار میکنه ..

چقدر سخت
باهاش حرف میزنی چی میگه خب

جات بودم عذرشو میخاستم چون ارامش خودمو خانوادم مهم تر از همه چیه

عزیزوم🥲🥲🥲🥲 چ بدددد

شوهرت هیچی نمیگه بهش؟

سوال های مرتبط

مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 روزهای ابتدایی تولد
#زایمان پارت سوم: زنگ زدن ب دکتر اومد بالا سرم باز شرح حال پرسید و بهش گفتم ک سرکلاژم و گفت اول باید سرکلاژت رو باز کنیم بعد بری سنو ببینیم بچت هنوز بریچه یا سفالیک چون بهشون گفتم بار اخری بریچ بود و من چقدر اون لحظه دعا کردم ک بچم بریچ باشه ک سزارین کنم خلاصه منو بردن سنو دادم از شانس گندم دوباره بچه سفالیک شده بود😭😭
منو اوردن ک سرکلاژم رو باز کنن وووای ک چقدر دردم گرفت بی مروت دستشو تا ته کرده بود اون تو و هی میچرخوند ک گره نخ رو پیدا کنه و قیچی هم تو دستش بود ک من هرلحظه امکان داشت بیهوش بشم از ترس و از درد ک دیدم گفت دستم ب نخ نمیرسه و اسم یه وسیله گفت ک برن براش بیارن ک با اون باز کنه 😖😖😖
تا پرستار بره دستگاه رو بیاره من کلی گریه کردم و التماس دکتر کردم ک منو سزارین کنن چون واقعا بزرگ ترین آرزوم این بود ک سزارین کنم 🥺🥺
اینو بگم اونجایی ک با امبولانس رفتم بیمارستان مادر شوهرم اومده بود بام و نزاشت شوهرم بیاد و شوهرم رفت دنبال مادرم ک باهم بیان.
دکتره ک انگار از خداش بود گفت چرا میخای سز کنی گفتم میترسم و کلی بدم میاد ک اونم بعد کلی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن قبول کرد منو سز کنه😍😍😍😍
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن