این چند شب متاسفانه هیئت نتونستم برم بخاطر شرایط کاری همسرم چون شبا هم باید میرفتن سر کار تا دم دمای صبح ،منم که با این شکم و دختر دوساله ام نمیتونستم تنها برم چون مدام باید حواسم ب دخترم میبود که ماشاالله یجا بند نمیشه و از هیئت بیرون میره..
خلاصه دیشب قسمت شد همسرم خونه باشه و خدا رو شکر رفتم هیئت
توی گلزار شهدا ..و بعد از روضه و مداحی تعزیه حضرت رقیه برگزار شد وقتی که سر مبارک آقا امام حسین علیه السلام رو دیدن و.. چقد سخت بود واقعا این لحظه ها
قربون حضرت رقیه برم تصورش میکردم اون لحظه رو خیلی دردناک بود گاهی ب دخترم نگاه میکردم و اون زمان رو توصیف میکردم نابود میشدم و میفهمیدم چه لحظه های سختی حضرت رقیه جان داشتن..😭🖤
دیگه دخترم بیرون رفت همسرمم دنبالشون منم داخل بودم و ب تعزیه خیره بودم...
به یاد همه مامانای گهواره بودم برا تک تکتون دعا کردم برا همه بچه های مریض وبستری رو تخت بیمارستان و همه مامانای باردار وهمه اونایی ک بچه ندارن و بچه میخان..ان شاالله خدا قبول کنه ازم.
کاش توفیق داشته باشم شبای دیگه هم برم💚

تصویر
۷ پاسخ

عزاداریت قبول باشه عزیزم 🙏من یکی دو روز دیگه زایمانمه توروخدا التماس دعا دارم بچم صحیح و سالم بدنیا بیاد منم حتماً بیادتون هستم

من تا حالا تعزیه ندیدم از نزدیک
آرزومه یه بار برم

قبول باشه عزیزم منم یشب رفتم آنقدر گریه کرده بودم وقتی شب برگشتم بچم تاصب تکون میخورد شوهرم گفت دیگه نمیبرمت واسه روحیت خوب نیست نمیتونی گریه هاتو کنترل کنی😔

قبولتون باشه ...

قبول حق عزیزم.
ان شاء الله همیشه زیر پرچم ارباب باشین خانوادگی 🖤✨

قبول باشه عزیزم منکه هنوز لیاقت پیدا نکردم تو مراسما شرکت کنم ان شاالله قسمتم بشه،ممنون که برای هممون دعا کردی

انشاالله خدا قبول کنه 🤲🏻💐

سوال های مرتبط

مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
هیچی نخوردم تو اپیدورال و خوابیدم فقط از بس خسته شده بودم، یکمم با ماماهمراه ورزش میکردم. یکساعت بعد شده بود ۹ سانت و اثر اپیدورال رفت.. اینجا بود که همه چی خراب شد، با داد میخواستم اپیدورال تکرار بشه و پرستارای احمق به من نگفتن الان اخر کارته و دیگه نباید اپیدورال شی و نمیتونی زور بزنی، تکرارش کردن و نه تنها دردم نرفت بلکه فقط قسمت واژنم بی حس شد 🙂
من که اون لحظه فول شده بودم هر چی میگفتن زور بزن نمیتونستم و تمام زورام بی فایده بودن .. میگفتن سر بچه رو میبینم ولی نمیومد پایین
یکی دو نفر افتادن رو شکمم فشارای محکم میدادن با ارنج که بچه دوباره برنگرده بالا،
ازون ور دکترم مجبور شد با وکیوم بچه رو بکشه بیرون
و منی که میخواستم زایمانم بی برش باشه اون لحظه میگفتم ده تا برش بزنین فقط بکشینش بیرون
و من درد زیاااد میکشیدم و گریه میکردم و تقریبا نمیفهمیدم دورم چی میگن
خلاصه با وکیوم و برش بچه اومد بیرون و همون لحظه همه دردای من رفت
تا اومد بیرون گریه کرد ولی سرش قلمبه شده بود بخاطر وکیوم و اب اورده بود ☹️
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وهفتم بارداری
قسمت دوازدهم
رها

چند روزی که گذشت مدام سرگیجه داشتم و معده درد های شدید و حالت تهوع های بی سابقه که پزشکم گفت برای جا به جایی مایع میانی گوشم هست .
نزدیک موعد پریودم شد و حالا دو سال و ۶ ماه از عقد و اغاز اقدام من میگذشت که به ایام فاطمیه وارد شده بودیم .
یکی از بستگان روضه و سمنو پزون دعوت کرد و صبح اون روز بود که با لکه صورتی روی شورتم از خواب پریدم و به همسرم گفتم برای من پد بهداشتی بخر من پریود شدم !
تمام سینه هام درد میکرد ولی اعصابم بی نهایت خورد و بهم ریخته بود دقیقا مثل دوران پی ام اس …
تا شب نوارم رو مرتب چک میکردم ولی خبری از لک یا پریودی نبود .. برای همین مجدد نماز خواندنم رو از سر گرفتم و روز ۳۰ ام از نذر ها بودم بعد اماده شدیم و با همسرم رفتیم مراسم سمنو پزون .
وارد روضه شدم و مادرشوهرم یواشکی به من یه پارچه ای داد و گفت:
این برای یه خانوم سیدی هست خیلی حاجت میده ببند به شکمت و اقدام کن
دلم شکست …. دلم خیلییییی شکست و حس میکردم صداشو میشنیدم.
آروم چادرم رو روی صورتم کشیدم و شروع کردم با نوای روضه خوان به گریه کردن .
به حضرت فاطمه گفتم:
نذار از در خونت دست خالی برم که اگه دستم خالی باشه و برم در خونه حضرت ام البنین، نمیگه اگه قرار بود حاجتت رو بگیری حضرت فاطمه حاجتت رو میداد؟ اون نداده منم نمیدم !؟
اون شب با حال بدی از روضه خارج شدم انگار تمام زحمات دو ماهه ام از بین رفته بود با اون جمله مادرشوهرم.
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۲ ماهگی
پارت پنج
زایمان سزارین
اوردش این ور پرده نشونم داد 🥺 خیلیییی حس خوبییی بود ایشالله ک همتون این لحظه رو تجربه کنید ❤️❤️بعد بردتش اون ور ک تمیزش کنن . همون لحظه که داشتن بخیه میزدن یه خانوم پرستاره اومد بهم گفت میخایم بالای لباستو پاره کنیم بچه رو لخت یه ساعت بزاریم رو بدنت (تماس پوست با پوست )
بچه رو اوردن گذاشتن رو سینم . خیلیییی حس خوبی بود خیلی باهاش حرف میزدم ولی این حس خوبه زود تموم شد چون حالت تهوعم برگشته بود . گفتم برش دارید دارم بالا میارم . بچه رو برداشتن یه ظرف گرفتن اگ بالا بیارم .
دکتر بیهوشی اومد باز امپول زد و یکم بعد خوب شدم . بخیه ها تموم شد و همه تبریک گفتن و بردنم ریکاوری . پتو انداختن رومو یکم بعد بچه رو گذاشتن رو سینم برای تماس پوست . و متاسفانه نتونستم اونجا شیر بدم چون سر سینم نوک نداشت . بعد ریکاوری بچه رو جدا منم جدا بردن تو بخش .
دم ریکاوری همسرم و خواهر شوهرام و مادرشوهرم و مامانم وایساده بودن که مارو دیدن🥹
🩷مامان دخترم🩷 🩷مامان دخترم🩷 قصد بارداری
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان فاطمه سما🩷 مامان فاطمه سما🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3
بعد حدودا 10 دقیقه صدای گریه دخترم و شنیدم و دکتر می‌گفت چقد خوشگله صحیح و سالم 🥹 تا آخرین لحظه نگران بودم که بچم ضعیفه و میبرن بستریش میکنن
صدا گریش که اومد منم از چشام اشک میومد خیلی حس قشنگی بود اون لحظه رو واسه همه آرزو کردم
لباساش و پوشوندن و پرستار آورد صورت دخترم و چسبوند به صورتم کلی قربون صدقه اش رفتم و بردنش تو ریکاوری منم بعد چند دقیقه که بخیه زدن بردنم ریکاوری و اونجا پرستار آورد بچه رو شیر دادم یه ساعتی گذشت و رفتیم بخش کم کم اثر بیحسی داشت می‌رفت شکمم درد داشت ولی پاهام تا 3 ،4 عصر هنوز بی حس بود پرستار یکی دو بار اومد مسکن زد دردش قابل تحمل بود برام تا 8 شب هم گفته بودن چیزی نخورم بعد اون شروع کردم و چای و نسکافه و مایعات خوردم بعد شامم گفتن که راه برم اولین بار خیلی درد داشت با کمک مامانم بلند شدم و راه رفتم ولی بعدش دردم کمتر شد و کمی استراحت کردم دومین بار هم بلند شدم راه برم دردم کمتر از بار اول بود فرداش ظهر هم مرخص شدیم و اومدیم‌خونه انشالله قسمت همه مامانای باردار و اونایی که منتظر نی نی هستن🥹😍
مامان سلین 🩵♥️یاسین مامان سلین 🩵♥️یاسین ۳ ماهگی
پارت دوم
تو ماشینم فقط نفس عمیق می‌کشیدم صلوات می‌فرستادم رسیدم بیمارستان معاینه چیز کرد 5 سانت بودم تا کارا انجام بدم بستری بشم ساعت شد ۹ شب تو اون نیم ساعتم بازم دردم می‌گرفت هم بلند میشدم خم میشدم رو تخت معاینه دستامو میزاشتم روش نفس عمیق می‌کشیدم دیگه رفتم رو تخت آن اس تی وصل کردن آنژیو کت دردام دیگه قابل تحمل نبود واقعا ماما همراهم عالی بود خانم فرجی دردم می‌گرفت میگفتم همون نفس عمیق خیلی کمک می‌کنه نفس عمیق می‌کشیدم واقعا دستاش اون لحظه برای من حکم معجزه داشت جایی که انقباض داشتم مالش میداد دستشو میزاشت دردم کمتر میشد دیگه بچه خیلی تو این دو سه روز که مدام ورزش میکردم اومده بود پایین کیسه آب زدن 10 دقیقه بعد گفت سر بچه رو دارم میبینم رفتیم اتاق زایمان خداروشکر اونجا هم با کمک مامای بیمارستان و مامای خودم بدون برش فقط با یه پارگی کوچولو از داخل که شد 4 تا دونه بخیه
و اینجوری شدکه ۹نیم پسر نازم اومد بغلم آنقدر تو این دوهفته ورزش کرده بودم که لگنم آماده شده بود بدون اینکه از اول ورزش کنم
تعریف کردم فقط خواستم مامانای پا به ماه ترسشون بریزه و نترسن بدونن درد هست ولی قابل تحمله قوی باش چون بعدش فرشته ای میاد بغلت که تمام دردات فراموش میشه
ایشالله همه مامانا بسلامتی زایمان کنن هرکس از خدا بچه میخواد بهش بده دامنش سبز بشه هرکس هر حاجتی داره خدا قبول کنه ووووووو همه همه الهی آمین
سوالی داشتین بپرسین تا بتونم جواب میدم 🫣🫣
برای منم دعا کنید 😁