سلام مامانا الان اعصابم خیلی خوردشدگفتم یه راهنمایی ازتون بگیرم.
باخانواده همسرم دعوامون نشده ولی خب یکم دلگیربودم ازشون سره یه موضوعی بماند
بحثمونم نشده بودازدیشب مادرشوهره بیمارستان بستریه،چقدربه خواهرش پیام دادم ازدیشب تاحالاکه ازکاریی داشتین بمن بگوبچه داره گفتم واسه بچه هرچی که هست مدیونی بمن نگی و...
دوساعت پیش بهش زنگ زدم پشت خطی بوددوباره ده دیقه بدزنگ زدم بازم پشت خطی بوداس دادم گفتم زنگ زدم جواب ندادی اگرمیخوایی بریی بیمارستان پیش مامانت ملاقاتی بچه هاتوبیارپیش من بزارازچشام بیشترمراقبشونم نترس طبقه پایینمم خالیه رفتن شهرستان هنورفت جواب بده‌
الان به شوهره زنگ زدم گفتم من دارم میام بیمارستان گفت نمیخادبیایی گفتم توچیکاداریی میخام بیام گفت هیچ کدومامون نمیخواییم بیایی گفتم ینی چی هیچ کدوماتون نمیخوایین.
گفتم ازین واضح تردارم میگم هیچ کدومامون نمیخواییم بیایی من گوشیوروش قطع کردم.
خیلی دلم شکست وجدانن اصلابدنم رولرزش رفت.
این همه خایه مالی دیشب به آبجیش گفتم قهرایناروول کنیدمامانت مریضه گفت نه من قهرنیسم و....
الانم اینجوری
بنظرتون چیکابایدکرد؟؟
اینم بگم شوهره باکل کل خانواده من قهره الان ۴ماهه
بنظرم همشون هماهنگن باهم.

۶ پاسخ

دیگه زیادی رو خوب نشون دادی هوا برشون داشته

نمیدونم بحثتون چی بوده ولی اینکه گفته هیچکدوم نمیخوایم بیای هماهنگن دیگه

عزیزم منم با مادرشوهرم تو خونم بحثم شد ،بعد زنگ زد به شوهرم اومد بردش خونش ،شوهرم خیلی بد با من برخورد کرد،بعدش رفتم عذر خواهی کردم از مادرش ،با این که اون موقع آشتی کرد ،ولی الان قیافه میگیره برای من واین که به همسرم گفتم مامانتو بیار خونمون گفت ،به نظرت مامانم میاد؟؟؟؟
منم تو دلم گفتم به درک فکر کردن کی هستن مگه ،من که عذر خواهی کردم ،با این که توی دعوا مادرشوهرمم هرچی خواست به من گفت ،توهین ها وکارهای قبلیشون هم بماند ،منم گفتم به جهنممممم ،سپردمشون به امام حسین ،دلمو خون کردن ،شوهرمنم باهمه خانوادم قهره

خب عزیزم اگه از قبل ناراحت بودی و باهاشون خوب نبودی طبیعیه که الانم اینجوری باشه بنظرم نباید بهشون زنگ میزدی صبر میکردی بیاد خونه یه سر میزدی بهش همین

اره دیگ هماهنگه روش کنترل دارن ک اینجور گفته
بدرک ک نمیخان بری تو کار خودتو کردی زبونت درازه بوقت اگ بهت گفتن تو نیوندی و فلان
دیگم سراغ نگیر

چقدر همشون بی معرفتن

سوال های مرتبط