۱۲ پاسخ

وای‌خدا‌چه‌چیزا

وای چ جالب🥹🥹💕

اخی 🥹🥹🥹

چقد جالب 🥺

خدای من چقد جالب تا حالا نشنیدم

واقعا خیلی چیز عجیبی هست😍😍😍

چه جالب وااای 😍

وااای الهی، دلم رفت🥹♥️🥰✨😍

وای چه جالب سبحان الله

چه قشنگ🥰🥰🥰

آها ااا

خیلی زیباست 👍😍😍

سوال های مرتبط

مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا روزهای ابتدایی تولد
پارت اخر
خلاصه یکی از ماما ها رفت اون ور تر و زنگ زد ب دکتر بیمارستان گفت ک بچه مدفوع خورده و بیرون نمیاد منو میگی ی لحظه نفسم رفت و باهمه توانم جیغ میزدم منو ببرید سزارینم کنید بچم‌داره میمیره دیگ ساعت ۱ شده بود
خودشونم با من گریه میکردن دیگ ایقدر خسته شده بودن
اخر سر مامای همرام اومد رو شکمم و زود ب زود میزد رو شکمم منم ک دیگ بیحال گفتم من مردم شما هر کاری میخاید بکنید
یکدفعه دیدم ی چیز گرمی از من خارج شد ساعت هم ۱و ۴۵ دقیقه ب تاریخ ۱۹/۳/۱۴۰۴بود ک دختر خشکلم ب دنیا اومد اصلا انگار تو رویا بودم باور نمیکردم ک از من دراومد بلاخره
سریع بردنش کمک نفس بهش وصل کردن و مدفوع از شکمش خارج کردن
و همشون باهم میگق تن واقعا شیری چطور تونستی ی بچه با وزن ۴۵۰۰ ب دنیا بیاری طبیعی منو میگی دیگ همش جیغ میزدم چرا حرب‌منو باور نکردید ک ممکن وزنش زیاد باشه اونا هم میگفتن خب چون شکمت کوچیک بود فکر نمیکردیم ایطوری بشه دکتر بیمارستان ک منو دید گفت واقعا خدا ب تو بچت رحم کرد چون بچه صبح مدفوع کرده بود و چون کیسه اب پشت سر بچه بود نفهمیدیم و بخاطر.وزن بالاش جون هر دوتاتون تو خطر بود
خب مامانا برا این تجربمو گذاشتم ک بگم نمونید تا بگید بزار خودمون درد بگیرمون یا فلانی گفت نرید بیمارستان یا این ک قبلا این طور نبود بخاطر سلامتی خودتونو بچتونم ک شده ب حرف هیچ کس گوش ندید و
قبل این ک برید بیمارستان اگ دیدین وزن بچتون از قبل مشکوک ی سونو وزن دیگ هم بدید
و ااانم خدارو شکر میکنم ک منو بچم هر دومون سالمیم قدر سلامتیتونو بدونید
مامان دیار و پریزاد👼🏻🤍✨ مامان دیار و پریزاد👼🏻🤍✨ روزهای ابتدایی تولد
مامان حلماوحسین😍 مامان حلماوحسین😍 ۲ ماهگی
سلام من اومدم بعد از چند روز تجربه زایمانم رو براتون تعریف کنم ۴۰هفته شدم بدون درد رفتم بیمارستان گفتن برو۴۱هفته بیا منم گفتم من طاقت ندارم نمیتونم دیگ راه برم اگ میشه منو معاینه تحریکی کنید اوناهم گفتن باش ولی چون دو سانتی بمون تربت نرو روستاتون برام سونو بیوفیزیکال نوشت رفتم انجام دادم همه چیز خوب بود وزن بچه رو خیلی بالا زد ک سونو گرافی هم گف بچه باید دیگ دنیا بیاد منم شبش موندم تا صب درد داشتم و لک دیدم صبحش رفتم دوباره بیمارستان معاینه شدم اونم تحریکی بازم ک دیگ لخته خون ازم نیومد دردام شدت کرده بود میگف هنوز ۳سانتی منم طاقت نداشتم ماما گف برو خونه دوباره بعد از ظهر بیا منم رفتم خونه دوش گرفتم تا ظهر دیگ بی طاقت شدم داشتم از درد میمردم رفتم بیمارستان دوباره ماماهای بدجنس میگفتن تو قیافت ب زن زاعو نمیخوره مامانم دیگ عصبانی شد گف بچمو کشتین چرا انقد معاینه میکنیدش دیگ گریم گرف گفتم میرم بیمارستان خصوصی خیلی گریه کردم یکی از ماماها گف تو ۴سانتی بیا آن اس تی بده دیگ دادم انقباض شدید داشت بچه دیگ خیلی شکمم سفت بود حرکاتش کم شده بود بلاخره بستری شدم ب هزار بدبختی 😭😭
مامان رادین💙🐥 مامان رادین💙🐥 ۲ ماهگی
(پارت دوم)🤍✨

اومدن و من خوابیدم روی تختی ک اومده بود دنبالم
جلوی در با همسرم خداحافظی کردیم و رفتیم داخل اتاق عمل 🙃
یه خانوم خوشگل پیشم بود و بهم مشاوره های لازم رو داد و گفت تا زمانی که برم ریکاوری کنار من هستن!
گفت نترس اصلا هیچی نمی‌فهمی فقط آمپول بی حسیته که اونم بهترین پزشک بیهوشیه یکم خیالم راحت شد 🫠💜
دکترم اومد بالا سرم یکم دعوام کرد بابت دیر رفتنم و یکم باهم عکس انداختیم

پزشک بی حسی اومد و اول باهام حرف زد تمام مراحلی که قرار بود انجام بده رو برام گفت بعدش شروع کرد به انجام دادن و من دست پرستارم رو گرفته بودم
اول کمرمو با یه مایع خیلی خنک ماساژ داد و بعد آمپول رو زد
دردش از آمپول های عضلانی خیلی کمتره خیالتون راحت..
پرده رو کشیدن و بعد از دو دقیقه کلا بی حس و داغ شدم و بعد از پنج دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم 🥹🥹🥹💙💙
بهترین لحظه دنیا
برای همتووووون دعا کردم برای همه ی چشم انتظارا
خلاصه پسرمو آوردن تماس پوستی باهم انجام دادیم و گریه ش قطع شد 😍🫠🥹💙
۳۲۵۰ وزنش بود !