سلام مامانا💖

دیروز صبح، زایمان کردم! دخترم خداروشکر سالم و سلامت به دنیا اومد 🥳✨

از ساعت 5 صبح، انقباضام شروع شد و تا ساعت 8 تو خونه درد کشیدم. راستش رو بخواین، فکر می‌کردم اینا همون دردهای ماهیانه‌ی معمولیه و هنوز وقت زایمانم نیومده! 😂
درد خیلی شدیدی توی لگنم داشتم که با خودم تصور میکردم حتما بچه داره میچرخه و سرش میره تو لگنم که اینقد درد دارم حتی یه دقیقه هم فکرشو نمی‌کردم که بچه‌ام اینقدر عجله داره 🚼

ساعت 8:30 اینقد دردام بی طاقت شده بود تصمیم گرفتیم بریم دنبال مامانم و بعد هم بیمارستان. وقتی رسیدیم، خیلی حس وحشتناکی داشتم و نمی‌توانستم خودمو کنترل کنم. 👀 زود رفتیم تو اتاق معاینه، و اون لحظه معاینه خیلی وحشتناک بود ینی مردم و زنده شدم بعدش هم بهم سون وصل کردن که برای من واقعاً دردناک بود. 💔

اون لحظه من انقدر درد داشتم که نتونستن نوار قلبش رو بگیرن و گفتن مرده 🫠. آخرش چند نفر اومدن دست و پاهامو گرفتن و با کلی سختی قلبش رو پیدا کردن. اونوقت فهمیدن بچه‌ام زنده‌ست ❤️ بهم گفتن دهانه رحم کاملاً باز شده و اگه زور بزنی، بچه به پا به دنیا میاد و خفه میشه، پس اصلاً زور نزن!

به سرعت منو بردن اتاق عمل و سزارین اورژانسی شدم از بس درد داشتم، ترجیح دادن که بیهوشم کنن. شوهرم میگه صدای جیغ و فریادم کل بیمارستان رو پر کرده بود! 🫠 واقعاً وحشتناک بود🥲

وقتی به هوش اومدم، تازه داشتم آروم می‌شدم و دردام رو فراموش می‌کردم که دو تا پرستار اومدن و روی شکمم فشار می‌دادن. یعنی حاضرم ده بار درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم ولی این فشار رو نه 😩🤦‍♀️

۱۸ پاسخ

ساعت 9:30 صبح دخترم به دنیا اومد و تا ساعت 9:30 شب چیزی نمی‌تونستم بخورم، حتی آب از گشنگی و تشنگی واقعاً بی‌حال شده بودم.
دیشب ساعت 10 سعی کردم که راه برم و سون رو هم ازم قطع کردن تا خودم برم دستشویی.
امروز هم بهم گفتن اگر مدفوع نکنی، مرخص نمیشی. دخترم خیلی ریزه میزه است و خیلی عجله داشت!😂 وزنش 2200 بود و من هنوز برای سونوگرافی 36 هفته‌ام نوبت سونو‌ وزن داشتم 😳
عجب روزی بود! نه حمام رفته بودم، نه خونه رو تمیز کرده بودم و نه ساک بیمارستان رو آماده کرده بودم. همه چی یهویی افتاد! 🙈 ولی خداروشکر که همه چیز خوب پیش رفت و کوچولوی ناز به دنیا اومد. ❤️
اسم نی نی هم گذاشتیم‌ 🌹 دلانا 🌹
به معنای قلب مادر

عزیزم دخترت دستگاه نرفت؟؟؟آمپول ریه زده بودی؟؟؟

به سلامتی عزیزمم .قدمش پر از خیرو برکت❤️😍.ما هم اینجا نشسته ایم ک دردمون بگیره بریم بیمارستان😁🥲

وای هرکی مبینم ۳۵ هفته زایمان کرده منم حس میکنم ۳۵ هفته زایمان میکنم😅

وای مبارک باشه قشنگم انشالله خوش قدم باشه گلی

عزیزم قدم نو رسیده خیلی مبارکتون باشه
انشاالله عاقبت بخیریشو ببینی😍

مبارکت باشه عزیزم
منم هنوز کار های خونه مو انجام ندادم خیلی میترسم دخترم یهویی بیاد🥲🥲

عزیزم مبارک باشه ❤️ چه زایمان سختی داشتی💔 خدا رو شکر که بچه ات سالمه
وای اون لحظه ای که گفتن دور از جون مرده🥺 وای قلب آدم وایمیسته

الهییییی مبارک باشه عزیزم برای ماهم دعاکن سالم بغلش بگیریم❤

آخی چه سخت گذشته بهت،خداروشکر که دوتاتون خوبین
مبارک باشه قدم نو رسیده مامان قوی
الهی که تنش سالم باشه عزیزم♥️😍😘

فشار دادن شکم خوب نیست امکان داره رحم پاره بشه تو بهداشت گفت میتونید ازشون شکایت کنید ....اگه فشار داده دوستش ثابت بوده اشکالی ندارد ولی اگه فشار ضربه بود باید شکایت کنی

عزیزم تبریک میگم😍فقط یه سوال چرا فشار میدم شکم و بعداززایمان

به سلامتی ، اون فشار رو بابد زمانیکه بی حس هستید وارد کنن نه بعدش ‌من که دوبار سزارین شدم اصلا متوجه دردش نشدم چون تو بی حسی انجام دادن

عزیزم مبارک باشه
دقیقا چند هفته بودی؟

شکر خدا که سالم بدنیا اومد
بازم شکر که حال خودت خوبه❤️
ولی چی کشیدی تو دختر چ بد شانسی😓😓🥲🥲

وای عزیزم مبارک باشه انشالله خوش قدم باشه

عزیزم مبارکت باشه خدا رو شکر ک سالمه فنج خانمت.....هم درد طبیعی رو کشیدی هم سزارین رو خیلی سخته ی مادر بودن نهایت عشقه بااین همه درد منم طبیعی زایمان کردم . وقتی راحت شدم خواستم بخابم امدن چند باری فشار دادن روی شکمم ک انگارررررررررر دنیا خراب شد روی سرم ولی عوضش دیگ اروم شدم جای ما بهشته واقعا

ای جانم مبارک باشه به سلامتی ان شاالله😍😍 مگه چند هفته به دنیا اومد؟

سوال های مرتبط

مامان آقارضا مامان آقارضا ۱ ماهگی
تجربه سزارین

من سرکلاژ بودم و درد رحم داشتم با وجود سرکلاژ معاینه شدم و گفتن نیم سانت باز شدی و اگه بیشتر بشه و باز نکنی ممکنه رحم دور از جون پاره بشه و من تو ۳۷هفته و ۳روز سزارین شدم (سزارین اختیاری)

صبح ساعت ۵:۳۰بیمارستان بودم و خیلی درد داشتم و وقتی بهم سوند وصل کردم به معنای واقعی کلمه داشتم از درد میمردم خیلی برای من سوند سخت بود کارامو کردم و ۵دقیقه مونده به عملاز شدت درد سوند تمام بدنم خیس عرق بودم و دردم وحشتناک تر شده بود ،رفتم تو اتاق عمل و خلاصه سزارین شدم و من پمپ درد هم گرفتم ساعت ۹رفتم اتاق عمل و ساعت ۱۱از ریکاوری زدم بیرون و درد سزارین مثل یه پریودی پر درد بود ولی نه اون حدی که نشه تحمل کرد و هر وقت حس میکردم دردم یکم داره اذیتم میکنه دکمه پمپ درد رو میزدم و برام شدت درد کمتر میشد و خداروشکر پسرمم تو دستگاه نرفت و بعدم ۱۲ساعت بعد عمل گفتن بلندشو راه برو،خلاصه به جز درد سوند که اصلا برام قابل وصف نبود بقیه عمل واسم قابل تحمل بود وذخلاصه که واسه کسایی که مثل من ترس دارن یا از درد طبیعی میترسن من سزارین رو پیشنهاد میدم ان شاءالله دامن اقدامیا سبز بشه و همه ی مامانا بچه هاشون رو صحیح و سلامت بفل بگیرند🥰🤲🏻💐❤️
مامان جوجه رنگی 🎀 مامان جوجه رنگی 🎀 روزهای ابتدایی تولد
پارت سه

بعد کلی گریه دردامم خیلی شدت گرفته بود و هر نیم ساعتی میومدن معاینه میکردن بعضیاش واقعا دردناک بودن ساعت شده بود ۸ شب به ماما گفتم چند سانتم گفت ۴ ۵ سانت گفتم امکانش هست قبل ۱۲ زایمان کنم گفت نمیدونم بستگی به خودت داره خیلی درد داشتم ولی اصلا جیغ و داد نکشیدم و فقط تو خودم ریختم و تو دلم ناله میکردم دیگه نای تکنیک تنفس نداشتم و از درد مثل مار به خودم میپیچیدم🫠 یه دوساعتی تحمل کردم و ماما اومد معاینه کرد دید ۸ سانتم دیگه فول شدم و کیسه آبو ترکوند و حالا یه حس زور زدن داشتم و بردنم اتاق زایمان و با چندتا زور ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه شب دختر قشنگم بدنیا اومد و گذاشتن رو سینمم🥹🥹 خیلی حس خوبیه بعد کلی درد کشیدن انقد خوشحال بودم که زدم زیر گریه و کلی گریه کردم🥲🫠
خلاصه که یه چندتا بخیه خوردم و برد اتاق ریکاوری و دخترم شیر دادم و دو ساعتی اونجا بودم و بعدم از بخش زنان اومدن و بردنم یه اتاق دیگه
از درد زایمان اون فشار دادن شکم خیلی درد داره یعنی مردم من😑💔 کلی هم لخته اومد بیرون فردا صبح هم اومد فشار داد یعنی آدم زنده میشه و میمیره😑
ساعت ۴ صبح یه خانوم دیگه رو هم آورد تو اتاقی که من بودم ازش پرسیدم اون خانومی که بچه اولش بود چیشد گفت رفت سزارین بشه ۱۰ سانت باز شده بوده ولی نتونست طبیعی بیاره و سز شد دلم خیلی براش سوخت💔 بعد چند ساعت دیدمش و حالشو پرسیدم پسرش شیر نمیخورد و بردنش یه بیمارستان دیگه بستری بشه 🥲
خودمم بعد ۲۴ ساعت شوهرم اومد رضایت شخصی داد و مرخص شدم
ولی از زایمانم خیلی راضیم خداروشکر که بسلامتی تموم شد 🫠 با اینکه زایمان اولم خیلی سخت بود ولی این زایمانم خیلی راحت بود و حاضرم چندباری طبیعی باشم ولی سز نشم 🤝🏻❤️
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان جوجه مامان جوجه ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3

خیلی خوشحال شدم وقتی گفتن سزارین
دردام خیلی شدید شده بود با اینکه 4 سانت فقط باز شده بود
اومدن سوند وصل کنن اینجا خیلیشنبده بودم که از سوند وصل کردن میترسن و گفتن درد داره
به پرستاره گفتم تروخدا یواش وصل کن دردم نیاد
و من چون درد طبیعی داشتم میکشیدم فکر میکنم بخاطر اون بود چون اصلا درد سوند وصل کردن یا حتی سوزشش رو حس نکردم
فقط التماس میکردم و میگفتم تروخدا هنوز دوباره درد نیومده سراغم من و ببرین اتاق عمل هر 2 دقیقه یکبار درد میومد سراغم
اینا هم نمیدونم چیکار میکردن خیلی لفتش دادن تا بردن اتاق عمل
چند بار درد کشیدم دوباره
گذاشتن من و رو ویلچر و بردن اتاق عمل اونی که من و می‌برد اتاق عمل آقا بود
همونجا هم دقیقا درد اومده بود سراغم
دوست نداشتم ناله کنم جلوی اون آقا اما آنقدر درد داشتم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم هموجوری جلوی دهنم و گرفتم و ناله کردم
رسیدم اتاق عمل لباسامو عوض کردم
بهم گفتن سریع برو رو تخت بشین
تخت هم خیلی بالا بود
همون موقع هم دوباره درد اومد سراغم
اونا هم عجله داشتن نمیدونم چرا
هی میگفت سری برو رو تخت
یکم صدامو بردم بالا گفتم درد دارم بزار دردمو بکشم دردم تموم شد میرم رو تخت اینجوری نمیتونم
گفت خب بکش دردتو
دستمو زدم به تخت و درد کشیدم ناله میکردم اونا هم دورم وایستاده بودن نگاه میکردن 4 نفر بودن فک کنم
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۲ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۲ ماهگی
سلام منم اومدم از تجربه زایمانم بگم اول رفتم طبیعی بعدش سزارین اجباری شدم
پارت اول
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس اومدم بیرون دیدم کمرم داره شدید تیر میکشه زیر دلمم درد گرفته نتونستم راه برم رفتم دراز کشیدم یه 20 دقیقه ای بعد که اومدم از جام پاشم یه دفعه ای کلی آب با ترشح بی رنگ ازم خارج شد هم دامنم پر شد هم تخت همینجوری هم داشت می‌ریخت ازم خلاصه کیسه آبم پاره شده بود زنگ زدم دکترم اونم گفت خودتو برسون زایشگاه که منم اول یه ساعتی رفتم حموم بعدش حرکت کردم سمت زایشگاه اولش درد پریودی داشتم اما کم کم درده بیشتر شد تا جایی که نمیتونستم خودمو کنترل کنم انقدر درد داشتم بدنم خودش می‌لرزید فقط گریه میکردم و به درو دیوار چنگ میزدم از ساعت 8 و نیم شب درد داشتم تا ساعت 12 ظهر روز
انقدر اومدن معاینه کردن که دردام بعد هر معاینه بیشتر می‌شد جوری که دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه چند باری جیغ زدم از درد که دیگه اونم تحملم تموم شده بود یه متخصص اومد معاینه کرد گفت 8 سانت بازی کم کم ببرینش رو تخت زایمان تو اون مدت که بخوان ببرنم من همون جا بعد هر درد تا ادرار نمیومد درده آروم نمیشد هر چند ثانیه یه درد بد داشتم
حس مدفوع هم داشتم آخرش که بردنم رو تخت زایمان ...
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۱ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان آقا کوروش🫀 مامان آقا کوروش🫀 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🫡 پارت ۲
دیگه دردام وحشتناک شده بود نمیتونستم راه برم تند تند درد داشتم و طولانی دیگه مشت میزدم به دیوار تا رسیدم رو تخت چون تو فاز فعال بودم نبردنم تو اتاق جدا بردنم تو اتاق ریکاوری کنار بقیه دیگه منتظر بودم فول بشم دردام شدید شده بود بهم زور میومد منم جیغ میزدم پرستارا میگفتن جیغ نزن لباتو رو هم فشار بده زور بزن بذار بچه هی بیاد پایین و پایین تر منم سعی می‌کردم همینکارو بکنم ولی جیغم میزدم اصلا دست خودم نبود دیگه عرق کرده بودم اومدن بالا سرم گفتن فول شده بردنم اتاق زایمان اونجا که رفتم دکتر اومد بالا سرم یدونه زور زدم دکتر گفت خیلی خوبه بچه پایینه کاملا در حد یه سانت پرینه رو برش داد و با زور دوم بچم به دنیا اومد به محضی که بچه رو گذاشتن بغلم کلا دردام تموم شد چنان آرامشی گرفتم که انگار هیچوقت تو زندگیم نداشتم انقد آروم و سبک شدم که داشت خوابم می‌گرفت خیلی خیلی حال خوبی بود بعد بهم آمپول بی حسی زدن و بخیه زدن کلا ۵ تا بخیه خوردم و تمام دیگه بعد ۲ ساعت آوردنم تو بخش..زایمانم خیلی کوتاه بود یعنی از فاصله ای که دردام شروع شد تا زایمانم کلا یک ساعت و نیم طول کشید چون هم کیسه آبم پاره شده بود هم من یه هفته ای بود ورزشای آمادگی لگن رو انجام می‌دادم و رابطه داشتم و پله بالا پایین میشدم لگنم خداروشکر آماده شده بود و خیلی سریع فول شدم..درکل زایمانم خوب بود درسته دردش وحشتناک بود ولی به راحتی بعدش میارزه نمیدونم اگه برگردم عقب طبیعی رو انتخاب می‌کنم یا سزارین ولی بهرحال گذشت..فقط باید لگن آماده باشه و جیغ نزنی و تحمل کنی و زور بزنی همین..امیدوارم همگی به سلامتی زایمان کنین خوشگلا❤️
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان هامین مامان هامین ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۵صبح رفتم بیمارستان معاینه تحریکی کردن بهم دوتا شیاف دادن گزاشتن و ساعت ۶اماده شدم رفتم اتاق دیگه خصوصی بود شوهرم و مامانم میتونستن بیان پیشم کیسه ابم رو پاره کردن و معاینه تحریکی شدید انجام میدادم و شکمم روفشار میدادن که اب ها خارج بشه و مردم زنده شدم به ۴سانت که رسیدم اپیدرال زدن عالی بود تا ۹سانت هیچی نفهمیدم کم کم ورزش میکردم دیگه ۱۰ سانت که شدم همه پرستارا اومدن بالاسرم و متخصص زایشگاه اومدن بالا سرم شروع کرد کمکم کنه کم کم حس اپیرودال داشت از بین میرفت دکترم اومد پرستار بازانو نشست رو تخت و دودستی افتاد رو شکمم و فشار میداد که زایمان کنم من فقط جیغ میزدم میگفتن زور بزن من فقط جیغ میزدم گریه میکردم از درد یهو هم تمام دردا رفت یه چیز داغ اومد رو شکمم کلی هم بخیه خوردم دکترم میخواست برش نخورم ولی خودش پاره شد یک ساعت هم گزاشتن رو سینم تماس پوستی شوهرمم اومد پیشم تا یکساعت بعد بخیه ۳بار معاینه شدم و رفتم بخش تهش بگم خیلیی زایمان سختی داشتم و دیگه هیچ وقت نمیخوام تجربش کنم
مامان جانان مامان جانان ۱ ماهگی
تجربه زایمانم😶🤍
۱۲خرداد ساعت۱۷:٠۵ جانان خانوم بدنیا اومد
۳۸هفته و ۳روز بودم که برای معاینه تحریکی رفتم کلینیک ماماهمرام تا معاینه عادی رو شروع کرد کیسه ابم پاره شد گفت نشتی داشته متوجه نشدی و معاینه تحریکی رو انجام نداد سریع فرستاد بیمارستان بستری شدم با دو سانت درد نداشتم قرص زیرزبونی گزاشتن ساعت ۱۲ ظهر دردام شروع شد کمکم شدید شد و فاصله هاش کمتر یکم بعد معاینه شدم سه سانت بودم هنوز بعدش شدت دردها زیاد شد و فشار شدیدی پایین احساس میکردم تا پنج بعدازظهر که دردهامو کشیدم بعد اومدن معاینه گفتن موقع زایمانته که اونوقت ماماهمرام رو تماس گرفتن اومد تو چند ساعت فول شده بودم و با شدت دردی که داشتم معاینم نکردن یهو با گفتنایه خودم معاینه کردن بعد هم با چند تا تلاش و زور زدن با کمک ماماهمرام و چند تا برش زایمان شد فقط مامانای گل من قبلش پیاده روی میکردم هر روز و چند روز قبل زایمان گل مغربی میزاشتم سر بچه تو لگن اومده بود و اماده بود در کل سختی خودشو داره ولی وقتی بچه تو میزارن بغلت انگار دنیارو دادن بهت انشالله قسمت همتون🥹♥