سلام مامانا💖

دیروز صبح، زایمان کردم! دخترم خداروشکر سالم و سلامت به دنیا اومد 🥳✨

از ساعت 5 صبح، انقباضام شروع شد و تا ساعت 8 تو خونه درد کشیدم. راستش رو بخواین، فکر می‌کردم اینا همون دردهای ماهیانه‌ی معمولیه و هنوز وقت زایمانم نیومده! 😂
درد خیلی شدیدی توی لگنم داشتم که با خودم تصور میکردم حتما بچه داره میچرخه و سرش میره تو لگنم که اینقد درد دارم حتی یه دقیقه هم فکرشو نمی‌کردم که بچه‌ام اینقدر عجله داره 🚼

ساعت 8:30 اینقد دردام بی طاقت شده بود تصمیم گرفتیم بریم دنبال مامانم و بعد هم بیمارستان. وقتی رسیدیم، خیلی حس وحشتناکی داشتم و نمی‌توانستم خودمو کنترل کنم. 👀 زود رفتیم تو اتاق معاینه، و اون لحظه معاینه خیلی وحشتناک بود ینی مردم و زنده شدم بعدش هم بهم سون وصل کردن که برای من واقعاً دردناک بود. 💔

اون لحظه من انقدر درد داشتم که نتونستن نوار قلبش رو بگیرن و گفتن مرده 🫠. آخرش چند نفر اومدن دست و پاهامو گرفتن و با کلی سختی قلبش رو پیدا کردن. اونوقت فهمیدن بچه‌ام زنده‌ست ❤️ بهم گفتن دهانه رحم کاملاً باز شده و اگه زور بزنی، بچه به پا به دنیا میاد و خفه میشه، پس اصلاً زور نزن!

به سرعت منو بردن اتاق عمل و سزارین اورژانسی شدم از بس درد داشتم، ترجیح دادن که بیهوشم کنن. شوهرم میگه صدای جیغ و فریادم کل بیمارستان رو پر کرده بود! 🫠 واقعاً وحشتناک بود🥲

وقتی به هوش اومدم، تازه داشتم آروم می‌شدم و دردام رو فراموش می‌کردم که دو تا پرستار اومدن و روی شکمم فشار می‌دادن. یعنی حاضرم ده بار درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم ولی این فشار رو نه 😩🤦‍♀️

۱۹ پاسخ

ساعت 9:30 صبح دخترم به دنیا اومد و تا ساعت 9:30 شب چیزی نمی‌تونستم بخورم، حتی آب از گشنگی و تشنگی واقعاً بی‌حال شده بودم.
دیشب ساعت 10 سعی کردم که راه برم و سون رو هم ازم قطع کردن تا خودم برم دستشویی.
امروز هم بهم گفتن اگر مدفوع نکنی، مرخص نمیشی. دخترم خیلی ریزه میزه است و خیلی عجله داشت!😂 وزنش 2200 بود و من هنوز برای سونوگرافی 36 هفته‌ام نوبت سونو‌ وزن داشتم 😳
عجب روزی بود! نه حمام رفته بودم، نه خونه رو تمیز کرده بودم و نه ساک بیمارستان رو آماده کرده بودم. همه چی یهویی افتاد! 🙈 ولی خداروشکر که همه چیز خوب پیش رفت و کوچولوی ناز به دنیا اومد. ❤️
اسم نی نی هم گذاشتیم‌ 🌹 دلانا 🌹
به معنای قلب مادر

سون خیلی درد داره؟؟؟

عزیزم دخترت دستگاه نرفت؟؟؟آمپول ریه زده بودی؟؟؟

به سلامتی عزیزمم .قدمش پر از خیرو برکت❤️😍.ما هم اینجا نشسته ایم ک دردمون بگیره بریم بیمارستان😁🥲

وای هرکی مبینم ۳۵ هفته زایمان کرده منم حس میکنم ۳۵ هفته زایمان میکنم😅

وای مبارک باشه قشنگم انشالله خوش قدم باشه گلی

عزیزم قدم نو رسیده خیلی مبارکتون باشه
انشاالله عاقبت بخیریشو ببینی😍

مبارکت باشه عزیزم
منم هنوز کار های خونه مو انجام ندادم خیلی میترسم دخترم یهویی بیاد🥲🥲

عزیزم مبارک باشه ❤️ چه زایمان سختی داشتی💔 خدا رو شکر که بچه ات سالمه
وای اون لحظه ای که گفتن دور از جون مرده🥺 وای قلب آدم وایمیسته

الهییییی مبارک باشه عزیزم برای ماهم دعاکن سالم بغلش بگیریم❤

آخی چه سخت گذشته بهت،خداروشکر که دوتاتون خوبین
مبارک باشه قدم نو رسیده مامان قوی
الهی که تنش سالم باشه عزیزم♥️😍😘

فشار دادن شکم خوب نیست امکان داره رحم پاره بشه تو بهداشت گفت میتونید ازشون شکایت کنید ....اگه فشار داده دوستش ثابت بوده اشکالی ندارد ولی اگه فشار ضربه بود باید شکایت کنی

عزیزم تبریک میگم😍فقط یه سوال چرا فشار میدم شکم و بعداززایمان

به سلامتی ، اون فشار رو بابد زمانیکه بی حس هستید وارد کنن نه بعدش ‌من که دوبار سزارین شدم اصلا متوجه دردش نشدم چون تو بی حسی انجام دادن

عزیزم مبارک باشه
دقیقا چند هفته بودی؟

شکر خدا که سالم بدنیا اومد
بازم شکر که حال خودت خوبه❤️
ولی چی کشیدی تو دختر چ بد شانسی😓😓🥲🥲

وای عزیزم مبارک باشه انشالله خوش قدم باشه

عزیزم مبارکت باشه خدا رو شکر ک سالمه فنج خانمت.....هم درد طبیعی رو کشیدی هم سزارین رو خیلی سخته ی مادر بودن نهایت عشقه بااین همه درد منم طبیعی زایمان کردم . وقتی راحت شدم خواستم بخابم امدن چند باری فشار دادن روی شکمم ک انگارررررررررر دنیا خراب شد روی سرم ولی عوضش دیگ اروم شدم جای ما بهشته واقعا

ای جانم مبارک باشه به سلامتی ان شاالله😍😍 مگه چند هفته به دنیا اومد؟

سوال های مرتبط

مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان هلنا مامان هلنا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان دخترکم مامان دخترکم ۳ ماهگی
خانما خیلی هاتون بهم گفتین از تجربه زایمانم بگم براتون.... من هم درد طبیعی کشیدم تا 10 سانت باز شدم هم سزارین شدم... علتش هم متاسفانه زایشگاه بیمارستان بود که وقتی درد زایمان داشتم رفتم منو به دستگاه وصل کردن ولی به دروغ بهم گفتن که دستگاه هیچ گونه درد و انقباض زایمانی نشون نمیده حتی تماس گرفتن با دکترم بهش گفتم خانم فلانی اومد نوار قلب و نوار و نوار انقباض ازش گرفتیم هیچ گونه درد زایمانی نداره... منم رفتم خونه دردم هر لحظه بیشتر می‌شد که بعد دو ساعت دردام در حدی شدید شد که هر سه دقیقه دردی میگرفتم که حتی نمیتونستم راه برم... خودم به زور رسوندم بیمارستان معاینه ام کردن گفتن دهانه رحم 8...9سانت باز شده تماس گرفتن با دکترم که بیاد بیمارستان وقتی دکتر اومد معاینه ام کرد گفت دیگه دهانه رفتم 9 سانت بازه طبیعی زایمان کن منم التماس دکترم کردم که نه تورو خدا نمیتونم دارم میمیرم از درد.... بلاخره دکترم راضی شد ببره سزارینم کنه ولی حالا تو اتاق عمل دکتر بیهوشی گیر نمیومد رفته بود که عمل دیگه انجام بده.. چقدر هم طول کشید دکتر بیهوشی اومد!!
مامان آقارضا مامان آقارضا ۶ ماهگی
تجربه سزارین

من سرکلاژ بودم و درد رحم داشتم با وجود سرکلاژ معاینه شدم و گفتن نیم سانت باز شدی و اگه بیشتر بشه و باز نکنی ممکنه رحم دور از جون پاره بشه و من تو ۳۷هفته و ۳روز سزارین شدم (سزارین اختیاری)

صبح ساعت ۵:۳۰بیمارستان بودم و خیلی درد داشتم و وقتی بهم سوند وصل کردم به معنای واقعی کلمه داشتم از درد میمردم خیلی برای من سوند سخت بود کارامو کردم و ۵دقیقه مونده به عملاز شدت درد سوند تمام بدنم خیس عرق بودم و دردم وحشتناک تر شده بود ،رفتم تو اتاق عمل و خلاصه سزارین شدم و من پمپ درد هم گرفتم ساعت ۹رفتم اتاق عمل و ساعت ۱۱از ریکاوری زدم بیرون و درد سزارین مثل یه پریودی پر درد بود ولی نه اون حدی که نشه تحمل کرد و هر وقت حس میکردم دردم یکم داره اذیتم میکنه دکمه پمپ درد رو میزدم و برام شدت درد کمتر میشد و خداروشکر پسرمم تو دستگاه نرفت و بعدم ۱۲ساعت بعد عمل گفتن بلندشو راه برو،خلاصه به جز درد سوند که اصلا برام قابل وصف نبود بقیه عمل واسم قابل تحمل بود وذخلاصه که واسه کسایی که مثل من ترس دارن یا از درد طبیعی میترسن من سزارین رو پیشنهاد میدم ان شاءالله دامن اقدامیا سبز بشه و همه ی مامانا بچه هاشون رو صحیح و سلامت بفل بگیرند🥰🤲🏻💐❤️
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۱ ماهگی
مامان اِلینا🐥💗 مامان اِلینا🐥💗 ۵ ماهگی
پارت سه

بعد کلی گریه دردامم خیلی شدت گرفته بود و هر نیم ساعتی میومدن معاینه میکردن بعضیاش واقعا دردناک بودن ساعت شده بود ۸ شب به ماما گفتم چند سانتم گفت ۴ ۵ سانت گفتم امکانش هست قبل ۱۲ زایمان کنم گفت نمیدونم بستگی به خودت داره خیلی درد داشتم ولی اصلا جیغ و داد نکشیدم و فقط تو خودم ریختم و تو دلم ناله میکردم دیگه نای تکنیک تنفس نداشتم و از درد مثل مار به خودم میپیچیدم🫠 یه دوساعتی تحمل کردم و ماما اومد معاینه کرد دید ۸ سانتم دیگه فول شدم و کیسه آبو ترکوند و حالا یه حس زور زدن داشتم و بردنم اتاق زایمان و با چندتا زور ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه شب دختر قشنگم بدنیا اومد و گذاشتن رو سینمم🥹🥹 خیلی حس خوبیه بعد کلی درد کشیدن انقد خوشحال بودم که زدم زیر گریه و کلی گریه کردم🥲🫠
خلاصه که یه چندتا بخیه خوردم و برد اتاق ریکاوری و دخترم شیر دادم و دو ساعتی اونجا بودم و بعدم از بخش زنان اومدن و بردنم یه اتاق دیگه
از درد زایمان اون فشار دادن شکم خیلی درد داره یعنی مردم من😑💔 کلی هم لخته اومد بیرون فردا صبح هم اومد فشار داد یعنی آدم زنده میشه و میمیره😑
ساعت ۴ صبح یه خانوم دیگه رو هم آورد تو اتاقی که من بودم ازش پرسیدم اون خانومی که بچه اولش بود چیشد گفت رفت سزارین بشه ۱۰ سانت باز شده بوده ولی نتونست طبیعی بیاره و سز شد دلم خیلی براش سوخت💔 بعد چند ساعت دیدمش و حالشو پرسیدم پسرش شیر نمیخورد و بردنش یه بیمارستان دیگه بستری بشه 🥲
خودمم بعد ۲۴ ساعت شوهرم اومد رضایت شخصی داد و مرخص شدم
ولی از زایمانم خیلی راضیم خداروشکر که بسلامتی تموم شد 🫠 با اینکه زایمان اولم خیلی سخت بود ولی این زایمانم خیلی راحت بود و حاضرم چندباری طبیعی باشم ولی سز نشم 🤝🏻❤️
مامان ترنم و حسین مامان ترنم و حسین ۱ ماهگی
پارت ۲:
شب خوابیدم با یه ذره درد، نصف شب یهو از خواب بیدارم کرد درد شدیدی شبیه پریودی اما بیشتر گرفت و یه دقیقه اینطوری بود و ول داد، محل نذاشتم بهش، دوباره دیدم بیست دقیقه بعدش همین درد گرفت، دوباره ده دقیقه بعد اینطوری شد، بعد هی متناوبتر و تندتر درد پریودی میگرفت و ول میداد، پاشدم رفتم حموم و تو حموم هفت هشت بار این درد میگرفت که نمیتونستم وایسم همونجا زانو میزدم تا و ول میداد و یه لکه خون ازم اومد. اومدم بیرون و دیگه به همسرم گفتم بریم بیمارستان.
تو ماشین هم چندبار این درد میگرفت و اشک میریختم تا رسیدیم بیمارستان تریاژ معاینه شدم ۴ سانت بودم و نوار قلب گرفتن و بستری کردن اتاق زایمان.
تو اتاق درد هم یه ساعت شدید درد کشیدم، معاینه کردن شدم ۷ سانت، دوباره درد کشیدم یه ربع بعدش فول شدم بردنم اتاق زایمان.
اونجاش دیگه خیلی سخت بود که حس مدفوع داشتم و باید زور میزدم بیاد بیرون، اما ماما میگفت داری بد زور میزنی و پاره میشی تنفس بگیر و زور نزن اما دیگه دست من نبود هرچی سعی میکردم نفس بکشم که زورم نیاد نمیشد. بچه دنیا اومد و مدفوع کرده بود و لای ناخناش زرد بود و تمام تنش زرد بود گفتن چون مدفوع کرده و یخورده هم خورده.
بچه رو بردن شستشوی معده دادن، دیگه خون هم ازش گرفتن برای ازمایش.
منم دکترم از راه رسید و با ماما افتادن رو شکمم و یکیشون دستش توی رحمم بود یکیشون هم رو چهارپایه وایساده بود و هی فشار میداد. اون دردها خیلی وحشتناک بود...
بعد هم رو همون تخت بچه رو اوردن شیر دادم
مامان مبین مامان مبین ۱ ماهگی
سلام خانما من روز دوشنبه ساعت 3بعد از ظهر دردم گرفت یه راست بیمارستان رفتم همون موقع بستریم کردن بعد اینکه سرم اینا وصل کردن من چند ساعت بعدش دل درد وکمردرد بدی گرفتم فقط 2سانت باز بودم انقدر که درد داشتم همش میرفتم سرویس باآب گرم دردمو آروم میکردم روی توپ میشستم حرکت میدادم به بدنم به زور شدم 7سانت بعد نتونستم تحمل کنم درد رو شوهرم هم اومد آرومم کنه اما با وجود درد نمیزاشتم معاینه کنن آخرش دکتر اومد آمپول زد به کمرم بی حس شدم بعدش هی زور میزدم تا اینکه 9سانت شدم بردنم اتاق زایمان وای من زور میزدم اونا شکمم رو فشار میدادن خیلی بد بود انقدر جیغ زدم که گلوم یکم سوزش گرفت صدام درنمیومد ساعت 6ونیم صبح زایمان کردم بعد بچمو بردن تو دستگاه گفتن تنفسش کم بود کد خورد
امروز دیدمش پرسیدم کی میتونم ببرمش گفت حداقل 1هفته
منم باید هی شیر خودمو بدوشم بفرستم بیمارستان تا بدن به بچم الانم خونه مادرشوهرمم احساس راحتی نمیکنم دوست دارم تو خونه خودم باشم چون خونه خودم تو شرکته که شوهرم کار میکنه خونمم حالت زیرزمینه گرمه خوبه دوست دارم خونه خودم باشم جای دیگه راحت نیستم 😢
مامان مرسانا مامان مرسانا ۷ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و