پارت۸ مامان زایمان زودرسی: خانوم خدماتی ک زایشگاه کار میکنه و منو چندباری ک بستری بودم برده بودم سنو واینا و میشناخت اون منو برد اتاق عمل وخیلی خانوم مهربونی بود کل مسیرو دستمو گرفته بودو ارومم میکرد خداخیرش بده. بردنم اتاق عمل و پرسنل اتاق عمل تا منو دیدن غرغراشروع شد ک این وقت شب سزارین ای خدا خسته ایم😄 خانوم دکتر بیشعور و بداخلاق قصه اخرین خشونتشم با در اوردن وحشیانه ی پساری در اتاق عمل انجام داد و منو سر زایمانم ب گریه انداخت🫠خلاصه زایمان من شروع شد و بچه رو در اوردن و یه دقیقه ای گریه نکرد اخه من تاجایی ک میدونم بچه ک به دنیا میاد زود گریه میکنه ترسیدم و هی میپرسیدم خوبه حالش و کسی هیچی نمیگف و هی پسرمو صدا میکردم ک آیکانم مامانی گریه کن پسرم تورو خدا گریه کن😖ک گریه کرد بلاخره😮‍💨و تا گریه کنه مردمو زنده شدم و بچه رو نشونم ندادنو زود بردنش ان آی سیو و منو فرستادن اتاق ریکاوری و آیکان کوچولو با وزن یک کیلو و صدوپنجاه گرم ساعت پنج دقیقه بامداد ب دنیا اومد و من تا ساعت۳شب ریکاوری بودم و اصلا حسی ب باسن و پاهام نمیومد و اخرش با اون حال فرستادنم بخش چه فرستادنی اونم ماجرا داره منو ک فرستادن بخش گفتن خودت باید بری از این تخت روی اونیکی تخت منم گفتم ک هیچ حسی ندارم و نمیتونم تکون بخورم ولی گفتن باید خودت بدون کمک بری یکی از همراه بیماری ک اونجا بود گفت بزار من کمکش کنم گفتن ن خودش باید بره من دستمو گرفتم ب میله و بزرو خودمو کشیدم روی اونیکی تخت ک بالاتنه رفت پایین تنه افتاد رو میله چون حس نداشتم درد نگرف ولی صداش خیلی اومد😣همراه بیمار بغلی نتونست تحمل کنه و دعواشون کرد و گفت این اصلا نمیتونه تکون بخوره و کمکم کرد و کشید منو رو تخت خداخیرش بده

۲۹ پاسخ

بنظر من ک هم‌اسم دکتر و بیمارستانو بگو ک کسی دیگ‌نره اونجا

چقدرسخت

تنها دلیلی که ۵۰میلیون دادم بیمارستان خصوصی🙂

عزیزم می‌دونم کدوم بیمارستان بودی بیمارستان کمالی بودی مامان من زایمانش اونجا بود قشنگ زجر داده بودنش

خاک برسرشون اسم بیمارستان بزار کسی دیگه نره اونجا

ولی بنظرم شما انقد معاینه نمیشدی شاید دوهفته هم بیشتر تو شکمت میموند

خدا لعنشون کنه الهی چقدر سنگ دلن بعضیا

عزیزم تروخدا بگو کدوم بیمارستان

عزیزم دوستیم رو قبول کن

کی زایمان کردی ....چقد رفت تو دستگاه

چرا آخه

واقعا ۲۸

خدالعنتشون کنه که اینقدر اذیتت کردن😢

مامان آیکان چند هفته زایمان کردی

تو رودخدا برای من دعا کنید ۹ ماه رو کامل بخورم ترس زایمان زودرس دارم

مامان آیکان چند هفته زایمان کردی ک زایمان زودرس میگی بعد برا چی اینقد بچه ات وزنش کم بود یک کیلو و صد پنجاه گرم بهش می‌خره هفته ی ۲۹ اینا باشی

برو شکایت کنه وا😐شبیه رمان جناییه

چراباتو اینکارارو کردن خداخیرشون نده

عزیزم چه سخت الان خوبی بچه خوبه خداروشکر مرخص شدین مگه چند هفته زایمان کردی گلی جون دلیل زایمانت چی بود

ای جانم چقددد ذوق کردم گفتی گریه کرد🥹😍بیشعورا منم نگه داشته بودن اتاق زایمان میگفتن سه سانت بیشتر بشی میری عمل وگرنه همینجوری میمونی با سرم بچه هاتم نگه میداریم اخرسر اومدن دیدن قل پسرم ضربان نداره دستگاه نشون نمیده هرچقد به ماما گفتم بیا ببین حرکت نداره گف طبیعیه فلانه درد میکشیدم میگف نباید داد بزنی صدات بیاد موقع عوض کردن شیفتشون خدا خیرش بده مامای بعدی که اومد دید ضربان نداره فورا دستگاه سونو اورد بالاسرم چک‌کرد قلبش میزد ولی ضربان ۵۰بود فورا فرستاد برا عمل تو اتاق عملم هی میشنیدم پچ پچ میکردن بعد می‌گفتن نه مثل اینکه دستو پاشو داره تکون میده من مردمو زنده شدم نیم ساعت قبل عمل نمیدونستم پسرم زندس یا نه😭خیلی حس بدیه این شرایط یعنی با تک تک سلولام درکت میکنم

چرا همراهی برات نذاشتن خب🥺

فک میکردم ادمای ظالم فقط براتو رمان ها هستش واقعاچ تحملی داشتی

عزیزم...
چقد سختی کشیدی
خدا خودش کمکت کنه🥲🫀

پشمااام.خدا صبرت بده مامان گل.خدا کمکت میکنه عزیزم.صبور باش فقط توکل کن بخدا این روزا میگذره

خدا لعنتشون کنه مگه دشمنی داشتن باهات کاش شکایت میکردی🥹

زایشگاه که نیس
کشتارگاهه 🥴

کدوم شهری و کدوم بیمارستان چرا انقدر روانی بودن😥

اسم بیمارستانت چیه؟!! شکایت و اعتراضتو ثبت میکردی بعد از خوب شدن حالت

الهی بگردمت همراه نداشتی مگه🥺

سوال های مرتبط

مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 روزهای ابتدایی تولد
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 روزهای ابتدایی تولد
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۱ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان Avina💕🎀 مامان Avina💕🎀 ۲ ماهگی
خاطره ی زایمان سزارین🙂
بخاطر کم بودن آب دور بچم دکتر ختم بارداری داد...
رفتم مطبش برای گرفتن نامه سزارین گفت دوشنبه.
گذشت و روز دوشنبه رسید... من دخترعمم و جاریم و همراهی ک گرفته بودم همراه با همسرم رفتیم سمت بیمارستان من هنوزم باورم نمیشه قراره زایمان کنم نمیدونم چرا فکرشو نمیکردم اون روز قراره عمل بشم بخاطر همین استرس نداشتم... رفتم ی خانومه بود دوقلو داشت همدردی میکردیم و میترسیدیم جفت مون بعد بردنمون داخل اتاق آنجو و سون رو وصل کردن همش اول اونو انجام میدادن بعد منو... وای سوند واقعا عذاب آور بود من که مردم🥲مخصوصا وقتی دسشویی داری میسوزه خیلی بده من گریه کردم🥲
تو اتاق انتظار دراز کشیده بودیم و همو دلداری میدادیم قرار بود اول اون و ببرن اتاق عمل.. پرستار اومد منو صدا زد گفت سری بیا بریم اتاق عمل.. رفتم و شنل تنم کردن و چجور میلرزیدم و گریه میکردم شانس بد من همون لحظه همسرم رفته بود تا جلوی در بیمارستان منو بردن دخترعمم و جاریم و همرام بودن فقد... منو ندید باهاش نتونستم خدافظی کنم انقدر ناراحت بودم..
خلاصه منو بردن توی ی اتاق کوچیک که ی تخت خیلی باریک وسط بود نمیدونستم قراره روی اون تخت عمل بشم. ی مرده و ی پرستار داخل بودن سوال ازم میپرسیدم منم اشک میریختم و میلرزیدم دکترم اومد دستمو گرفت نازم کرد گفت نترس هیچی نیست انگار خودش هم دلش نمیومد منو عمل کنه قیافش یجوری شده بود... ب پرستاره گوشیمو دادم گفتم فیلم بگیر
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۳ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان ماهورا مامان ماهورا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠
مامان پندار مامان پندار ۳ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘
مامان آراد🩵🫀 مامان آراد🩵🫀 ۱ ماهگی
پارت چهار زایمان طبیعی
اومد پیشم و اولین کاری کرد برام رایحه درمانی کرد ک اون منو گیج گیج کرد خواب بودم انگار فقد موقع دردا بیدار میشدم ک هر درد 2 دقیقه طول می‌کشید منو از روی تخت برد پایین و گفت شروع کن لگنتو تکون بده هر موقع درد گرفت تکون نده منم شروع کردم ب تکون دادن ک هر لحظه دردم بیشتر می‌شود و حس دستشویی داشتم گفتم باید برم سرویس گفت برو و وقتی اومدی حالت سجده میشی و چند دقیقه صبر میکنی
وقتی اومدم بیرون تختو برام آماده کرده بود و گاز بی حسی گذاشته بود کنارم حالت سجده شدم و دردا واقعا برام غیر قابل تحمل بود با هر دردی ک می‌گرفت برام گاز میزد حس زور داشتم دوباره گفتم ک باید برم دستشویی گفت پاشو برو رفتم دستشویی و فقد زور میزدم ک یهویی ماما همراهم اومد داخل و دید ک دارم زور میزنم گفت نکن سر بچه تو واژنته من دارم الان موهاشو میبینم اومدم از دستشویی بیرون و گفت برو رو تخت بخواب برای معاینه دکترو صدا زد گفت 20 دقیقه قبل 6 سانت بوده الان حس زور داره دکتر هم اومد منو دید گفت بره رو تخت زایمان ده سانته و سر بچه با ی زور میاد بیرون
و من دردام اونجا تموم شده بود فقد فشاری ک رو واژن و مقعدم بود اذیتم می‌کرد با هر حس زوری ک بهم دست می‌داد با تمومه قدرتم زور میزدم با چند تا زور سر بچه اومد بیرون ک گفتن زور بزن بچه بچرخه دکتر تا منو دید گفت نمیخاد جون نداره دیگ خودم بچه رو میگیرم اونجا بود ک از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار بکنم بچه رو گذاشت رو شکمم و صدای گریش بهترین آهنگ عمرم بود
من بخاطر زور زدن بی موقع تو دستشویی حسابی پاره شده بودم
و کلی بخیه خوردم😑🤦🏻‍♀️
ولی الان درد ندارم و واقعا برام زایمان خوبی بود
امیدوارم همتون ب سلامتی فارغ بشین
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۲ ماهگی
چشامو ک باز کردم نزدیک ۱۱بود
یکم ک فک کردم دیدم تو اتاق عمل نیستم و از ناله های تخت کناریم ک یه اقا بود متوجه شدم تو ریکاوریم
پرسیدم پسرم کو ک یه خانم پرستا از پشت میز اومد بیرون و گفت اینجاست یه تخت نوزاد پایین پام از تکون خورد پتو متوجه میشدم ک پسرم بیداره و یکی دوبارم گریه کرد آوردش یکم شیرش دادم البته همه کارو خودش کرد بعدم منو بردن بیرون و از روی تخت جا به جام کردن و رفتیم بیرون میلرزیدم همراهیامو دیدم محمدم ک بازم بغض داشت و تو گوشم گفت مامان یزدان من مرسی😍
دیگه رفتیم تو بخش و از همسرجان خواستن کمک کنه بازم جا ب جایی تخت و بعدم پرستار بخش اومد با یزدان و آموزش شیردهی و چقد پرسنل عالی بودن همه مهربون همه صبور واقعا از بیمارستان ناجا همچین انتظاری نداشتم و نگران بودم تو انتخاب بیمارستان از همون اول ک رفتم برای تشکیل پرونده چقد باهام حرف زدن شوخی کردن تا لحظه ای ک مرخص شدم فقط دونفر اون وسط اعصاب نداشتن🤣ک از اونجایی ک منم پاچه گیرم پاچه ی اونارو گرفتم و دیگه کاری ب کارم نداشتن🤣
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۳ ماهگی
#پارت دهم .توی مسیر اتاق عمل بابتمو مامانم امدن و بهم گفتن نگرلن نباش پسرم اشک میریخت و خواهرام صلوات میدادن و شوهرم باهام تا دم در اتاق عمل امد اونجا سرمو بوسید و من رفتم داخل و بعد کلی سوال و نوشتن جوابا و کلی از این تخت به اون تخت منو بردن رو تخت عمل و دکتر بیهوشی یا لبخند امد و کلی یربه سرم گذاشت و منو خم کردن و امپولو به نخام زدن و گفتن نگران نباش الان پاهات گرم میشه و من حس کردم پاهام دارن سر میشن یهو یه فشاری از نوک پام تا قفسه سینه ام حس کردم یه حس خیلی بد تنگی نفس بهم دست داد و حس کردم دارن از پاهام منو سمت بالا می کشن و بعد پارچه سبز رنگو جلوم زدن و منکه فقط می خواستم سلامت بودن بچه هامو بفهم با نفسای عمیق خودمو اروم کردم دکترم با دستیاراش امدن و دکترم با مهربونیش ارومم کرد و دستیارش کنارم ومند و دکتر بهم گفت نترسیا می خوام فقط معاینت کنم و عمل رو شروع نمی کنم ولی چند دقیقه بعد صدای پسرمو شنیدم و فهمیدم که شکممو بریدن و بچه رو در اوردن پسرمو اوردن کنار صورتم و بوسیدمش و بعد دیدم باز شروع کردن به کشیدن و اینبار دکخترمو در اوردن ولی اون ساکت بود ترسیده بودم ولی بعد از دن به پاش صدهی گریه اش امد دخترمم اوردن و بوسیدمش و دکتر بهم گفت یکم بخواب ولی من اصلا خوابم نمی امد و اونا منو بخیه زدن و دوختن و پرستارا بچه هدرو بردن که لباس ببوشونن
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد