ادامه ی داستان تاپیک قبلی
خلاصه بهش گفتم پسرم به شما وابستگی شدید پیدا کرده
بهتره یکم از وابستگیش کم کنیم
شما زیاد میآید اینجا، مرتب بهمون سر می زنید نمی خوام این قدر اسیرش بشین. اگر پسرم گریه کنه اشکالی نداره بذارید یکم گریه کنه و یه ذره بی محلی کنید. نمی شن بچه یاد بگیره همه چی رو با جیغ و داد و گریه بدست بیاره
اونم خیلی بهش برخورد و کلی حرف بارم کرد. گفت یعنی چی؟ اینجا خونه پسرمه دارم میام. تو داری میگی خونه پسرم نیام؟ بذارم بچه از گریه غش کنه که تو می خوای تربیتش کنی؟!!! تو چرا می خوای فقط وقتی من هستم تربیتش کنی؟ فکر کردم فقط فلانی که دزفولیه اخلاق کندی داره ولی الآن می بینم همتون اینجورین.😑
نمی دونستم بعد این همه کار کردن اینو بهم می گی، خوبه نونی ازت نخواستم.
بهش می گم من نگفتم نیاید گفتم فقط به گریه هاش زیاد اهمیت ندین. این برای آشپزی منم همین جوری گریه می کرد بعد یکم دید محل نمی ذارم گذاشت کنار. من بخاطر اینکه خودتون اذیت نشین گفتم وابستگیش رو کم کنید.
خلاصه اونم سریع چیزا برداشت گفت دیگه هیچ وقت نمیام روزی نبینمت.
پ ن : این جمله آخر و گفت ولی می دونم بخاطر نوه اش بازم میاد
پ ن ۲ : این اخلاقشم که وقتی عصبانی بشه راحت همه چی میگه و احترام نمی ذاره و دیگه هیچی جلودارش نیست رو مخمه

۱۷ پاسخ

بنظرم اصلا اینا وابستگی نیست و کاملا طبیعیه
اگر بچه تون با مادر خودتونم اینطوری میکرد همین حرفا رو بهش میگفتید؟!

چقدر رفتارت زشت بود ک بهش گفتی زیاد میآید اینجا پشمام 😐از تویی ک معلمی همچنین رفتاری بعیده

ب نظرم نباید میگفتی..حرفت کامل رسونده ک نیا نمیخوام بیای ...منم بودم ناراحت میشدم جوابتو میدادم...درسته ادم معذب میشه منم میشم اما نهایت میگم اخلاقشه کاری از دستم برنمیادد و چیزی نمیگم بهش

گلم خیلی بد رفتار کردی
اینکه خیلی خوبه مادرشوهرت بهت سرمیزنه به بچه محبت میکنه تازه یه جوری میشه گفت کمک هم هست
مادرشوهر من یه سر نمیزنه هیچ تازه عاطفه هم نداره یه زنگ نمیزنه بگه عروس توی شهر غریبی کاری نداری بچه ام بیمارستان بود یه زنگ نزد
خواهرانه میگم عزیزم قدر مادرشوهرتو بدون والا از سر خوبی میاد پیشت تنها نباشی هر بچه ای هم عاشق محبت هستش حالا فرقی نمیکنه مادر خودت باشه یا مادرشوهر

مرزای رک بودنو جابجا کردی

اگه بخام احساسی بگم منم خیلی حساسم پسرم وابسته بشه به خانواده شوهرم یاحتی خودشوهرم چون باهمم مشکل داریم ترجیح میدم بیشتر سمت خودم باشه دوم اینکه مقایسه کردنش و سرخود شربت اشتهااورخریدنش اشتباهه هرچقدرم به فکرباشه بازم بیشتر ازمادرش که خودتی قطعا بچتونمیشناسی

بابا بنده خدا گفته به گریش توجه نکنید نگفته نیاین که خب بچه خودشون راست میگن اینجوری چند تربیته میشه منم این مشکل با خاتواده همسرم دارم

عزیزم مشخصه که نمی‌خواستی بهش احترامی کنی
فقط نتونستی به خوبی براش توضیح بدی مطلب

اخه بابا جان یکی نیست بگه برین مسافرت با شوهراتون برین گردش همش میاین خونه ما چخبره . بچه دوست دارین شوهرت هست بسم الله برین بچع بسازین با بچه عروسا چی کاردارین🤣🤣🤣 بخدا ۹۹ درصد اعصابم از زمانی ک ازخونه مادرشوهرم جدا شدم اروم شده . اینقدر خوبه .زندگی کردن دیدنش هروزش ساعت ۶ صبح وااای فکرکردن بهش فاجعس خداروشکر

ولی کاش نمیگفتی گناه داشت دلش شکست اون فکر کرد تو بهش گفتی نیا خونم خو هرکس دیگه هم بود همین فکر رو میکرد

دقیقا مشکل من کپ توعه
ولی من قطع رابطم چنبار ی هفته ی هفته می موند دیگ نزاشم ماهی یبار میره اونجا

بنظر من ادم حتی خونه بچش،انقدی باید بره که بخوانش،دوس داشته باشن،نه انقد بری که طرف بگه کمتر بیا،من حالم بد میشه اگه انقد مادرشوهرمو ببینم

رفتارت زشت بود علنا گفتی نمیخواد بیای دیگه

تو اگه میخاستی نیاد نباید اینجوری میگفتی خیلی بد گفتی خدایی

بیخیال شو بذار زمان بگذره درست میشه عزیزم

بیشتر از اینکه بهش گفتم زیاد میای بهش برخورده
مسئله ی من اصلا این نبود
میگه تو منظورت اینه من کمتر بیام
حرفتو دیگه زدی
😤😤😤

گناه داشت

سوال های مرتبط

مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
ادامه ی تاپیک قبلی بیاید بگین من بی ادبی کردم یه مادر شوهرم یا اون بد برداشت کرده.
خلاصه سرتون رو درد نیارم مادر شوهرم عمدی یا غیر عمدی بچه منو خیلی به خودش وابسته کرده. جوری که وقتی میاد همش بچه من می خواد جفش باشه یا بغلش کنه. اگر مادر شوهرم بخاطر یه تماس بره توی تراس حرف بزنه، یا بره دست شویی، یا دیگه بخواد از خونمون بره بچم کلیییییی پشت سرش جیغ و داد می زنه و هردومون خیلی اذیت می شیم. حتی وقتی با مادرشوهرم تو ماشین می ریم جایی و اون رانندگی می کنه پسرم کلی جیغ می زنه که بره توی بغلش درحالی که خیلی خطرناکه و تونم سختشه.
امروزم که از صبح خونمون بود، عصری خواست بره پمپ بنزین و کاری هم داشت. تا لباس پوشید پسرم شروع کرد به جیغ زدن که منم ببر. من به مادرشوهرم گفتم عیبی نداره شما برید. پسرم فوقش چند دقیقه گریه می کنه و بعدش ساکت می شه(می دونستم کار واجبی هم داشت) ولی اون گوش نکرد نیم ساعت معطل کرد نرفت این وسط پسر منم هی می دید مادر شوهرم لباس تنشه نمی خواد ببرش جیغای بنفش می کشید و گریه می کرد.
آخر سر مادر شوهرم گفت خب مینو تو هم لباس بپوش بریم پمپ بنزین😐😐😐
منم که کلافه شده بودم دیگه یکمی از حرفای دلم رو زدم....
ادامه می ذارم
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
مامانا اگه حال داشتین این تاپیک رو بخونید و نظرتون رو بگید.
مادر شوهر من با اینکه خونه اش دوره مرتب میاد بهمون سر می زنه.
هفته ای دو روز تقریبا. حالا از وقتی که شوهرم واسه کارش رفته جایی این ۲ روز همش اینجاست. من یجورایی راحت نیستم، هرچی هم غیرمستقیم بهش گفتم از تنهایی نمی ترسم، اذیت می شین این همه راه و اینا منظورم رو نگرفت. شبا هم می خوابید پیشمون.
اخلاقای خوبی داره مثلا تو کارا خونه کمکمه یا خیلی برای خودم بچم خرید می کنه ولی یه اخلاقای بدی هم داره که من اذیت می شم، هرچی هم غیرمستقیم اشاره کنم تغییر نمی ده.
مثلا بچم رو با بچه های دیگه مقایسه می کنه میگه بچه ی فلانی خیلی تپله، فلانی بچش همه چی می گه. یا یجوری حرف می زنه انگار بچه من مشکلی داره، مثلا میوفته زمین میگه مینو این ضعیف شده چرا چندباره افتاده زمین؟
یا مثلاً سرخود شربت اشتهاآور و ایمنی خریده آورده خونه بدون اجازه من بهش می ده
یا هی اینستاشو باز می کنه ترانه ها و کارتون های بچگونه سرشب می ده دستش بعد میگه اینا برای بچه مفیدن.در حالی که من دوست ندارم از الآن به گوشی ها عادتش بدم.
حالا بذارید در ادامه بهتون بگم امشب چرا بحثمون شد.