هرچی بیشتر ب زایمانم نزدیکتر میشم،بیشتر دلم میخواد تنهایی با وسایل بچم برم زایشگاه و بیارمش😔
هعییییی🤕احساساتیم نشدم،بخاطر هورمونامم نیس🥺💔

منم اینجوری بودم هی خودم با خودم ناراحتیمو بزرگ میکردم 4سال زندگیمو تباه کردم،کارم به مشاوره رسید بهم فهموندن حرف نزدن من تو دل ریختن من یه نوع خودزنی هستش باید بگی تا همسر حرفتو بفهمه وراه حل پیدا کنید، اینجوری خودتو اذیت کنی نه بهت تشویقی میدن نه تنبیه فقط فقط خودتو عذاب میدی، خدایی نکرده اتفاقی براتون بیفته ی صلاح دادی دست همسرت تا ابد بخواد با اون ترو. بزنه

بعضی وقتا حرف نزن، درد و دل نکردم، یا حرف دل نزن کار آدمو به اینجا میرسونه، اطرافیان علم غیب ندارند ذهن ترو بخونن تا بخوان حالتو خوب کنند، تو حرفاتو بزن و چیزایی که ناراحتت می‌کنه بگو شاید ناخواسته ناراحتت میکنند

اذيتت ميكنن؟؟دورشو ازشون

معذرت می‌خوام چرا از همچین آدمی دوباره بارداری

مثل منی توهم الان فقط به امید بچه هام زندم

ماهم دیشب حسابی دعوا کردیم تا صبح رفته نشسته کامپیوتر بازی کرده ساعت نه آمده منت کشی ض
😐

بچه دومته ؟؟؟؟

احتمالا خیلی حساسی و پدر همه رو در اوردی عزیزم

هه تو هم عین من بریدی که .....

تنها که نمیشه عزیزم همراه لازم داری

نمیذارن شوهرت باید برگه های بیمارستان رو انضا کنه وگرنه زایمان نمیکنن

خوب چرا؟ از چیزی ناراحتی ؟