سلام مامانا خواستم از تجربه زایمانم براتون بگم
چند روزی بود درد داشتم زیر دلم کمرم پاهام و خوب نمیشد ۷ تیر رفتم بیمارستان بعد از معاینه گفت دهانه رحمت بستس و اصلا باز نشده و دردایی که داری ماه درده ، دکتر بخش اومد و به سونوهام نگاه کرد نزدیک یک ماه بود ک سونو نرفته بودم برام سونو نوشت و گفت ک همون روز حتما انجام بدم و ببرم بهش نشون بدم رفتم سونو رو انجام دادم و بردم بیمارستان دکتر گفت که رشد دور شکم بچه کمه و باید بستری شم ک فردا با آمپول فشار زایمان کنم ، ۷ تیر بستری شدم و گفتن باید بهت سونو سرویکال وصل کنیم که دهانه رحمت نرم شه ، قبل اینکه سوندو بهم وصل کنن اومدن دستگاه معاینه ک شبیه قیچیه رو گذاشتن و من با دردش مردم و زنده شدم و سوندو وصل کردن ، بعد دیگ انقد درد کشیدم نزاشتم بهم دست بزنن گفتم من میخام مرخص شم منو مرخص کنید ، بالاخره صبح شد و ب دکترم زنگ زدم گفتم تروخدا خودتو برسون من نمیتونم طبیعی زایمان کنم اونم گفت تا قبل ۱۲ قزوین باش بیمارستان مهرگان عملت میکنم ، خلاصه ب هر سختی ای بود ساعت ۹ و نیم از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم قزوین ساعت ۱۱ و نیم رسیدیم بیمارستان و کارامو انجام دادن ساعت ۱۲ رفتم اتاق عمل و ۱۲ و رب بچم ب دنیا اومد

۲ پاسخ

ای خدا بهترین کارروکردی به خدااین ماماهای زایشگاه آدمو میکشن

سزارین شدی؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ روزهای ابتدایی تولد
خب خانوما تجربه زایمان سزارین پارت یک✨😌
پنجم تیر از صبح که بیدار شدم زیر دلم خفیف درد میکرد از اونجایی ک یه ماهی بود این دردارو داشتم زیاد توجه نکردم بهش ساعت هشت شب دردام جوری شد که جیغ میزدم همسرمم خونه نبود زنگ زدم اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن منو گفتن فکر نکنیم درد زایمان باشه چون دهانه رحمت بسته اس برو بیست دیقه راه برو مایعات بخور که درداتو چک کنیم تو ان سی تی درد زایمان نشون داد گفت با این دردا باید بستری بسی دهانه رحمت هم شل شده بستری شدم رفتم زایشگاه دردامو چک میکرد هی دردام داشت بیشتر میشد چون سی و شیش هفته امپول ریه زدن بهم گفتن ی دوز دیگه هم بعد بیست و چهار ساعت میزنیم تا فردا ظهرش درد داشتم مسکن زدن بهم گفتن اگه دردات خوب بشه مرخص میکنیم بعد سه ساعت دیدم هیج دردی ندارم به ماما گفتم دردام خوب شده میخوام رضایت بدم برم خونه گفتن دستگاه داره درد نشون میده نمیتونی بری ساعت شیش مامای من عوض شد بهش گفتم من که قرار تیس زایمان کنم میخوام رضایت بدم برم گفت بزار معاینت کنم اگه دهانه رحمت باز نشده بود برو وقتی معاینع کرد گفت دو سانت باز شدی امپول فشار زد بهم تا فردا غروبش همون دوسانت مونده بودم دردام هم جوری شده بود که جیغ میزدم🥴
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان جوجه مامان جوجه ۲ ماهگی
اومدم از تجربه ی زایمانم بگم
پارت اول
۱۴۰۴.۱.۲۳
ساعت ۹:۴۵
دقیقه از پیش دکترم برگشتم .رفته بودم که برای زایمان تصمیم بگیرم چطور زایمانی داشته باشم طبیعی یا سزارین
وقتی دکتر سونو بیوفیزیکال بچه رو دید گفتم الان ۳۶ هفته هستی بچه هنوز جا داره رشد کنه اگر به ۴۰ هفته برسی بچه نزدیک به ۴ کیلو خورده ای میشه خودتم وزنت بالاست زایمانت سخت میشه کاراتو انجام بده ۱ هفته دیگ سزارین بشی خلاصه از پیشه دکترم برگشتم اومدم خونه ساعت ۱۰ و خورده ای بود تا شام خوردم شد ساعت ۱۲ کارامو کردم گرفتم خوابیدم ‌ساعت
۲ شب احساس ادرار بهم دست داد بلند شدم از روی تخت ک برم دستشویی گلاب به روتون همین که اومدم پاشم انگار ک لوله آب بهم وصل بود همینجوری گیج و مبهوت مونده بودم داشتم نگاه میکردم به خودم .گفتم اگر ادرار بود ک باید تموم میشد دیدم هی داره بیشتر و بیشتر میشه شوهرم کلی ترسیده بود .دیگ سریع ساک بچه رو ورداشتم لباس پوشیدم رفتیم بیمارستان
، اول رفتیم بیمارستان خصوصی بقایی گفت هفته ات پایینه ممکنه بچه نیاز به دستگاه داشته باشه با رضایت خودتون بستریت میکنیم همسرمم قبول نکرد .اعزام شدم بیمارستان امیر کبیر اونجا هم رفتم معاینه شدم ۲ سانت بودم گفت وزنت بالاست ما تا زیر ۱۲۰ کیلو زایمان میکنیم باید بری امام دیگ آخرین جایی ک رفتم امام بود معاینه کردن همون ۲ سانت بودم لباس بهم دادن بستری شدم طرفای ساعته ۷ بود پرستارا و دکترا اومدن دوباره معاینه کردن همون دو سانت بودم دیگ بهم سرم فشار زدن ...
مامان دوجوجه مامان دوجوجه ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
طبق تاریخ پریودی و ان تی قرار بود صبح جمعه ۲۹ فروردین برم بیمارستان بستری بشم وبا امپول زایمان کنم...یه سونو بیوفیزیکال دکترم نوشته بود گفت پنجشنبه انجام بدم و اگه شرایط اوکی بود جمعه برم بیمارستان
پنجشنبه رفتم سونو و گفت و باتوجه به ۴۰ هفته بچه خیلی ریزه، مایع دورش حداقله و درحال حاضر حرکتش کمه، برو با دکترت مشورت کن
بعدظهر رفتم پیش دکترم و گفت برو الان بستری شو
رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادن و معاینه کردن فقط یه سانت باز بودم..دستگاه نوار قلب وصل کردن و از صحبتای ماماها متوجه شدم ظاهرا زیاد نرمال نیس چون بهم ماسک اکسیژن دادن و همش سرم میزدن بهم
پرسیدم چی شده گفتن ضربان قلب بچه بالاست..به دکترم اطلاع دادن و گفت اتاقو عملو آماده کنن واسه سزارین
بهم سوند وصل کردن که یه کمی سوزش داشت و بعدم بردنم اتاق عمل...متخصص بیهوشی اومد و اسپانیال انجام داد دکتر تیغو کشید و جیغ کشیدم اصلا بی حس نشده بودم، یکمی صبر کردن مجدد تیغ زدن و بازم جیغ کشیدم گفتم میسوزه من بی حس نیستم گفتن بیهوش کنین
یه چیزی تزریق کردن و ماسک گذاشتن جلو دهنم و خوابیدم
بهوش که اومدم چشام باز نمیشد از گیجی فقط پرسیدم بچم‌کجاست گفتن ان ای سی یو بستریه ولی نگران نباش حالشخوبه و یکم دیگه میارنش
تقریبا ساعت یک شب بود که دخترمو اوردم ...صبح ساعتای ۶ سوند و برداشتن و کم کم‌بلند شدم واسه راه رفتن..اولش خیلی سخته ولی یکم که راه رفتم بهتر شد...دیروز عصر مرخص شدم و تنهاچیزی که خیلی اذیتم میکنه سر درد و گردن درده که از عوارض اون بی حسیه لعنتیه