سلام و وقت بخیر عزیزان
تجربه سزارین دوم به فاصله ۳سال و میخواستم براتون بگم،من ۲دی ماه نوبت سزارین داشتم ۲۵ آذر ترشحاتم خیلی زیاد و بد بو شد و ۲۶ ام ساعت ۱۰ شب درد عجیبی گرفتم که اصلا نمیتونستم دراز بکشم یا بشینم به مامانم زنگ زدم چون راهش ازم دور بود خودشو بهم برسونه تو اون فاصله هم رفتم دوش گرفتم و شیو کردم و به دکترم زنگ زدم گفت صبح بیمارستان باش اول وقت تا مامانم برسه و کارامو انجام بدم ساعت ۵؛۳۰ رسیدم بیمارستان ازم ان اس دی گرفتن گفتن انقباض ندارم،ازمایش ادرار دادم گفتن عفونت نداری گفتن باید برم سونو تو این فاصله دکترم برام ۲تا سرم نوشت رفتن زدم تا ساعت ۹:۳۰ صبح دکتر سونو اومد سونو دادم دکتر گفت اب کیسه کم شده رفتن به بلوک زایمان دادم زود به دکترم زنگ زدم گفتن باید اورژانسی عمل شم من و گذاشتن رو برانکارد و ۳تا سرم و سوند و وصل کردن ساعت شد ۱۰:۵۰ رفتم اتاق عمل دکترم ساعت ۱۱:۱۰ رسید داخل و بی حسم کردن و ساعت ۱۱:۱۵ بچم به دنیا اومد و بعد هم ساعت ۱۲ ریکاوری و بعدم بخش و تمام
باید بگم درد داشتم از دیروز تا حالا ولی بدون پمپ درد با شیاف و امپل برام کنترلش کردن و اینکه سرویس بهداشتی که میرم یکم نفس گیره و راه رفتن که قابل تحمل هست

۳ پاسخ

سزارین دوم خیلی بهتر از اولیه برا من ک اینجور بود خیلی زود سرپا شدم

ممنونم عزیزم،۳۷ هفته و ۵روز

قدمش مبارک باشه چن هفته زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان مهدی مامان مهدی ۵ ماهگی
سلام مامانا خواستم از تجربه زایمانم براتون بگم
چند روزی بود درد داشتم زیر دلم کمرم پاهام و خوب نمیشد ۷ تیر رفتم بیمارستان بعد از معاینه گفت دهانه رحمت بستس و اصلا باز نشده و دردایی که داری ماه درده ، دکتر بخش اومد و به سونوهام نگاه کرد نزدیک یک ماه بود ک سونو نرفته بودم برام سونو نوشت و گفت ک همون روز حتما انجام بدم و ببرم بهش نشون بدم رفتم سونو رو انجام دادم و بردم بیمارستان دکتر گفت که رشد دور شکم بچه کمه و باید بستری شم ک فردا با آمپول فشار زایمان کنم ، ۷ تیر بستری شدم و گفتن باید بهت سونو سرویکال وصل کنیم که دهانه رحمت نرم شه ، قبل اینکه سوندو بهم وصل کنن اومدن دستگاه معاینه ک شبیه قیچیه رو گذاشتن و من با دردش مردم و زنده شدم و سوندو وصل کردن ، بعد دیگ انقد درد کشیدم نزاشتم بهم دست بزنن گفتم من میخام مرخص شم منو مرخص کنید ، بالاخره صبح شد و ب دکترم زنگ زدم گفتم تروخدا خودتو برسون من نمیتونم طبیعی زایمان کنم اونم گفت تا قبل ۱۲ قزوین باش بیمارستان مهرگان عملت میکنم ، خلاصه ب هر سختی ای بود ساعت ۹ و نیم از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم قزوین ساعت ۱۱ و نیم رسیدیم بیمارستان و کارامو انجام دادن ساعت ۱۲ رفتم اتاق عمل و ۱۲ و رب بچم ب دنیا اومد
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) ۵ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان کایا مامان کایا ۴ ماهگی
مامان پسرک مادر مامان پسرک مادر ۱ ماهگی
سلام دوستان روزتون بخیر
من دیروز احساس کردم یکم حرکت جنین کم زنگ زدم همسرم اومد ساعت ۱۲ رفتم دنبال سونو که چک کنم اشتباه کردم مستقیم نرفتم بیمارستان خودم اول، تا ساعت ۲:۳۰ تقریبا من دنبال سونو تو کرج بودم همه میگفتن ۵ به بعد باید بیای،اشتباه دومم رفتم بیمارستان کمالی اونجا گفتن بدون نسخه سونو نمیکنیم رفتم تریاژ فشارم گرفت ۱۵ بود رفتیم صدای قلب نشنید دستگاه مشکل داشت من حالم بد شد تا صداش شنیدم بعد نوار قلب دوباره فشار گرفتن ۱۷ بود( من استرس میگیرم فشارم میره بالا) دوباره گرفتن ۱۵بود گفتن باید بستری بشی میخواستن معاینه کنن نذاشتم بارضایت همسرم رفتیم بیمارستان خودم مریم،اونجا فشار گرفتن ۱۳ بودزنگ زدن دکترم اول آزمایش خون و ادرار داد بعد جواب سونو داد فشارمم روی ۱۲،۵ تا ۱۳ نوسان داشت با اجازه دکتر معاینه کردن دهانه رحم اوکی بود خلاصه ساعت ۱۰ من فرستادن خونه از صبح فقط آبمیوه و کیک خورده بودم گفتن برو هرچی دوست داری دیگه بخور
شب خونه فشارم ۱۳ بود
صبح ساعت ۹:۳۰ رفتم سرویس یک لک صورتی خیلی کم رو دستمال بود دوباره ۱۰:۳۰ رفتم انگار سوزن دست میبره خون رو دسمال بود دیگه ندیدم تا الان ولی فشارم ۱۴ شده بود
از استرس بنظرتون؟ فشارم هیچی هم نخورم از ساعت ۴ صبح
مامان غوره مامان غوره ۷ ماهگی
تجربه سزارین در نیکان سپیدقسمت‌اول

من در اصل باید ۲۱اردیبهش میرفتم واسه زایمان
چهارروز پیش که رفتم پیش دکترم‌چون خیلی ترسح سبز داشتم دکترم معاینه کرد و قرص داد
دیروز صبح که رفتم حمام قاطی ترشحاتم خون بود دیگه سریع زنگ زدن بلوک زایمان گفتن بیا
ان اس تی گرفتن خوب بود و اینکه سونو رشد و بیوفیزیکال هم دادم همه چی عالی بود دکتر گفت احتمالا واسه معاینه اس
خلاصه ساعت شش از بیمارستان رفتم خونه
خیلی ترافیک بود تا برسیم خونه ۸ شد خیلی کمرم درد گرفته بود رفتم رو تخت دراز کشیدم که بلکه آروم بشم مدام هم بچم سفت میکرد به شدت درد میومد تا اینکه ساعت ۹ یه صدای تق از تو دلم اومد از ترسم بلند نشدم حسم میگفت کیسه آبمه ولی میترسیدم
تا اینکه پنج دقیقه بعد یهو کلی آب ازم ریخت روی تشک
دیگه اولش حسابی ترسیدم و گریه کردم بعدش شوهرم صدا کردم سریع حاضر شدیم جمع کردیم اومدیم بیمارستان از اون طرف هم به دکترم گفتم اونم گفت شما برو من میام
دیگه تا برسیم بیمارستان ساعت ۱۱شد
دکتر زنگ زده بود بلوک زایمان اطلاع داده بود که من دارم میرم با این شرایط
سریع لباسامو‌ در آوردن نوار قلب گرفتن پرونده تشکیل دادن آنزیوکت و سونداژ وصل کردن حاضر و آماده منتظر بودم اتاق عمل بگه بیا
سونداژ اصلااا درد نداشت لیدوکائین زدن
دیگه دردام خیلی داشت زیاد میشد
همسرم‌اومد رضایت داد و پیش بسوی اتاق عمل....
مامان آدریان مامان آدریان ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
دیگه شروع کردم به خواهش کردن که من پیشرفت نمیکنم زنگ بزنین به دکترم برم سزارین ماما ام هرس ی دکتر زنگ میزد می‌گفت که حالش خوبه سه سانت عالیه تا ساعت شد ۱۲ شب و من عملا تو هر انقباض گریه میکردم و خودمو میزدم در صورتی که از ۳۰ هفته ملی ورزش و پیاده روی داشتم و تنفسارو تمرین کرده بودم حتی سرم فشارو قطع نمیکردم می‌دیدن پیشرفت ندارم و فقط درد بهم میده
ساعت شد ۲ شب خس میکردم دیگه به صبح نمی‌رسم و آخر خط رسیدم و سه سانت حتی سه و نیم سانت نمیشد ماما ام اصرار که یکم دیگه تحمل کن چهار سانت میشی اپیدورال میگیری ولی همسرم دیگه اصلا رضایت نداد بچه هشت ساعت بود تو خشکی بود خودم داشتم از حال میرفتم و رو به بیهوشی بودم که راضی شدن به دکترم زنک بزنن دکترم بنده خدا نیم ساعت خودشو رسوند بیمارستان گفت بریم سزارین خلاصه ساعت ۲.۵ شب من با گریه رفتم اتاق عمل تا سزارین بشم یعنی لذتی که اون لحظه آمپول اسپاینال بهم داد و با دنیا عوض نمیکنم ساعت ۳ شب پسرم بدنیا اومد و ۳.۵ منتقل شدم بخش
همش با خودم میگفتم کاش از اول انقدر اصرار به زایمان طبیعی نمی‌کردم و رفته بودم سزارین ماش میدونستم ممکنه بعضیا شدت دردشون اصلا قابل تحمل نباشه و پیشرفت نکنن و حتی به زایمان بی‌درد نرسن
الان به عنوان کسی که جفت در ارو تحمل کرده میتونم بگم سزارین فوق العاده بود برام و انقدر راحت پاشدم راه رفتم خیلی راضی ام از اینکه رفتم اتاق عمل با اینکه درد زایمان طبیعی رو کشیدم
اگه بخوام بازم زایمان کنم حتما سزارین میکنم