۱۴ پاسخ

شاید مادربزرگش خیلی با دلش راه میاد

منم از وقتی باردارم احسای میکنم دخترم ازم دور ترشده و بابایی شده

برو خداتو شکر من یه جاری دارم ازش متنفرم بچم عاشق اونه هرجابریم همش اسم اونو میاره و میره بغلش میشینه ودیگه اصلا منو ادم حساب نمیکنه واقعا نمیدونم چیکارش کنم

اکثرا بچه ها اینجورن چون مادر بخاطر تربیت بچه و سلامتش و غذا خوردنش و این چیزا به بچه سخت میگیره اما باباها و بقیه تایم کمتری هستن و همش دور بچه ن بچه اونا رو ترجیح میده که بهش بکن نکن نمیکنن

سلام عزیزم منم یه پسر ۶دساله دارم دوست داره با مادر شوهرم بره بیرون ما تویه ساختمون زندگی می‌کنیم تا مادر شوهرم میاد بره بیرون سر راهش سبز میشه منکه از خدامه کلا مادر شوهرم بزرگش کرده بیشتر پیش اون بوده همیشه بخ مادر شوهرم میگم خدا خیرت بده اگه تو نبریش بیرون منا اذیت میکنه ولی وقتی که خودمون بریم بیرون دوست داره با خودم بیاد شاید شما خیلی اهل بیرون رفتن نیستید با مادربزرگش بهش خوش میگزه البته بزرگ بشه دیگه نمیره الان بچش بعدشم به خاطر بچه بعدی هم هست چون پسره منم اینجوری شده زیاد دنبال توجه دیگرانه

بچه هر طرفی بهش خیلی محبت کنه جذبش میشه حتما خودت از اول زیاد بهش توجه نشون ندادی . باید با دخترت خیلی وقت بگذرونی کارای دخترونه بکنید بیرون برید دوتایی باهاش خاله بازی کن براش کتاب بخون براش لباسای گوگولی بخر دنیای دختر داشتن خیلی خوشگله اگ سنش بالای ۳ هست باهم آشپزی کنید کیک بپزید و..

پسر منم همینطوره،، به باباش وابسته اس، جایی باشم مادرشوهرمم باشه میره میچسبه به اون😐

مادر شوهرت پرش می‌کنه میگه مامان دوست نداشته باش🤣🤣🤣

بهش زیاد گیر نمیدی؟دعواش کنی؟شاید به خاطر اون هست
اما کم کم که بزرگ شه وابستگی به مادر بیشتر میشه

لابد پیش اونا بیشتر بش خوش میگذره و بوقتش بهش توجه نکردی

شاید چون از اول قانون نداشته هر وقت خواسته رفته خونشون هروقت خواسته مونده یا چع میدونم محبت اونا بیشتر از توعه البته ببخشیدا ناراحت نشی بابت این جرف .آخه من خودم یه وقتایی حیلی در برابر پسرم کخ4سالشه اقتدار دارم بگم نه نه .اما مادرشوهرم اینا یکاری میکنن بچه فک کنه مامانت بده که میگه نه یا دوستت نداره بیا ما انجام بدیم که دوستت داریم!
مادربزرگ ها خیلی دوس دارن نوه بهشون وابسته باشه که😅
مادرشوهر من ارزوشه پسرمو یه شب بزارم پیشش بمونه اما قانون من اینه شب همه خانواده ها خونه خودشون میخوابن ...

برادر شوهر من دوتا بچه داره یکی چهار سالو نیم یکی یک سالو سه ماه . هر دوتاشون به مادرشوهرم وابستن . چون مادرشون واقعا بهشون نمیرسه . از همون اول هم مادرشوهرم بالای سرشون بوده تر و خشکشون کردع . بعدم همسایه دیوار ب دیواریم کلا . رفتو امدا دم دیقه شکل میگیرع 😅.

چند سالشه؟میدونه قراره ی بچه ی دیگه ای هم بیاد؟

منم پسرم خیلی ب پدرش وابستس عیب نداره ک راحتر
وای کلا دخترا بابایین دیگ

سوال های مرتبط

مامان نور زندگیم مامان نور زندگیم هفته سی‌وپنجم بارداری
بچهاا من خیلی از دست مادرشوهرم حرص میخورم 🥴 یا به جنسیت بچم گیر میده یا به استراحت بودنم گیر میده الانم باز به اسم بچم گیر داده ، من خونه ی مامانمم با زن عموی همسرم خیلی صمیمی ام بعد مادربزرگم ک فوت کردن زن عموی همسرم نتونستن برا مراسم بیان چون استراحتم هستن امشب اومدن خونه ی مامانم سرسلامتی و دیدن من بعد گف اسم بچه رو شنیدم میخای اسم ترکی بزاری 😐 گفتم نه من هنوز اسم انتخاب نکردم ( انتخاب کردم ولی تا انشاالله ماه اخر قصد نداریم با همسرم به کسی بگیم چون حوصله ی اه اه و به به بقیه رو ندارم چون اصلا به کسی مربوط نیس ) حالا مادرشوهرم ترکه اصالتن به همه گفته عروسم اسم بچشو ی اسم ترکی گذاشته من فراموش کردم چیه ولی ترکیه 😐🤣🤣🤣 بابا چرا اینقد اوسکلیییی چرا الکی حرف میزنی نمیدونم چیگار کنم از دستش هر دفعه ی حرف چرتی تو فامیل راجب منو بچم پخش میکنه در صورتی ک من الان فقط و فقط سلامتی بچم برامهمه و اینکه انشاالله یر وقت بدنیا بیاد اینقد استرس نکشم