خیلی باخودم کلنجار رفتم که دردودل کنم یا نه. خواهشا اگه میخای نصیحت کنی یا سرزنش جواب نده
پریشب خونه مامانم بودیم که با مامانم اینا و آجیم و زنداداشم بریم روضه بعد دخترم بغل بابام بیرون بود اومدن تو دیدم خوابش برده. به بچه خواهرم و داداشم گفتم آروم باشن که نازگل یکم بخابه اذیتم نکنه اونجا(بچه خواهرمامسال میره مهد بچه داداشم ۳سالشه) بعد این بچه خواهرم خیلی لجبازی میکنه تا من اینو گفتم به بچه داداشم گفت بلند حرف بزن من و بقیه یکی دوبار تذکر دادیم رفت تفنگ از این صدادارا آورد شروع کرد به تفنگ بازی من اسمشو بلند صدا کردم بهارررر اجیم داشت ظرف میشست صداش زد یکمم برا من غرغر کرد که چیرا اینطوری میکنی دعوات کنن. اینم ول نمیکرد با تفنگ هی صدا میداد منم بلند گفتم بچم بیدار شد میرم خونه زن داداشم خدایی بچشو با غذا دادان بهش سرشو گرم کرد اما بچه خواهرم ول نمیکرد از اونطرفم شوهرم باهام دعوا کرد که مثلا میونه ام با آجیم بهم. نخوره
خلاصه بابام بچه خواهرمو برد بیرون من افتادم رو لج که نمیرم دیگه بخاطر زن داداشم رفتم اما با همشون به جز زن داداشم قهر کردم اونجا هم بچم آب میخواست اون یکی بچه خواهرم(کلاس چهارمه) طبق شبای دیگه میخواست بره براش آب بیاره اجیم بهش گفت نرو یا مثلا بچم که میرفت سراغ بچش بچشو میاورد پیش خودش

تصویر
۲۲ پاسخ

منم بخاطر همین چیزا خیلی جاها نمیرم چون بقیه درک نمیکنن هرچقدر هم بگی

عزیزم همونطوری که تو فکر بچتی و نمیخواستی کسی بیدارش کنه یا اذیتش کنه
خواهرتم دوست نداره کسی دائم بچشو دعوا کنه
بچه ی ۵ ۶ ساله خیلی لجبازه اونم وقتی که بچه ی کوچکترشو میبینه که همه قربون صدقش میرن
بچه دوست داره بازی کنه سختشه بشینه یه جا
خیلی سخته کنترل کردنشون
اینجور وقتها باید با محبت و بازی های آروم سرگرم کردشون نه دعوا و تذکر
بهتر بود خواهرت اینطوری بچشو اروم میکرد
یا اگه به حرف مامانش گوش نمیده،خودت با زبون نرم ارومش میکردی که اینجور موضوعات اعصاب خوردکنی پیش نیاد

زودرنج شدی چیز خاصی نبود که ناراحت شدی بچن دیگه

حق داری والا عجب خواهری داری خداروشکر خواهر ندارم وگرنه اونم واسم شاخ میشد و این وسط دهن شوهرمو سرویس میکردم به اون چه اصلا بهش بگو یاد بگیر تو مسائل خانوادگی دخالت نکنه

حق با توئه عزیزم
بچه خوابیده نباید سرو صدا کنن خب بچه ی خواهرتم عقلش نمیرسه متوجه نیست وقتی میکنی نکن بدتر حساس میشه تکرار میکنه مادرش باید مدیریتش کنه،نه شما.کاملا حق باشماست.ناراحت شدن خواهرتم بیخود بوده

متاسفانه بعضیا حاظر نیستن به بچشون یکم تذکر بدن حتی اگه بچه گوش نکنه یه حرفی بزنن آدم دلش نمیسوزه ولی همین که اون بزرگترا عین خیالشون نیست آدم چه انتظاری از بچه کوچیک داسته باشه

وای خدایا دقیقا برای همین چیزا همش تو خونم

دقیقا این موضوع مسافرت شمال واسه ما پیش اومد بچه خواهرم محکم میکوبید ب در وسایل بچه منو ک می‌کنه دهنش می‌مالید ب فرش ویلا ریده بود ب اعصابم شوهرم ب شوخی میکرفتش کشتی می‌گرفتن بعد یبار دیگ اومد محکم کوبید ب در شوهرم دوباره بغلش کرد کشتی گاز شوخکی گرفت ببین بچه زد ب جیغ و داد و گریه باباشم اومد دعوا مرافع شد فرداش مام اومدیم خونمون وازون موقع کلا کات شده فقط من و خواهرم باهم میریم میایم شوهرا کنسل شدن شوهرش ب شوهرم گفت گاوی و .... تازه مامانم میگه کار شوهر تو اشتباه بوده هوووف

این چجور رابطه خواهرانه ایه دارید خب حق داشتی تو

اینجا آدیونه ؟؟؟
خیابون اصلی ؟؟
یا جوی گاردره ؟؟

انگار زندگی خودمو میخوندم☹️منم چند سال پیش که بچم کوچیک بود دختر خواهرم از بس شیطنت میکرد دعواش کردم بعد آجیم ناراحت شد با من دعوا کرد الان سه ساله با من حرف نمیزنه و نمیذاره بچه هاش با بچه هام بازی کنن خونمون هم نمیاد منم خونش نمیرم.چند بار خواستم آشتی کنم تولد بچه هاش کادو بردم کیک پختم و... ولی دیگه آجیم محل نمیده آدم مسخرهههه

خواهر من که کلا انگار با من رقیبِ شانش من دخترم با دخترش بود همش سر جنگ داشت پسرشم دوسال بزرگتر از رادمانه همش باید مواظب باشم حرکتی نکنه چون رادمان میترسه گریه میکنه عمدا جیغ میزنه... هربار اشک بچمو در میاره همسرمم غر میزنه... الان یکساله خونش نرفتیم اون دوبار اومده مجبورم تحملش کنم...

حق داری بعضی خواهرا از جمله خواهر خودم واقعا بیشعورن
خواهر منکه مارو دعوت کرده بود ویلاشون بعد که رفتیم من دخترمو میخوابونم بچه ش که هیچی خودش هم از قصد بلند حرف میزد من یه کلمه گفتم اگه میشه آروم تر حرف بزنید نورا بیدار نشه هرچی دهنش اومد گفت زنیکه نفهم

حقیقتا نمیدونم چی بگم 😕🤔
فقط اینکه هرکسی فقط حواسش به خودش وزندگیشه وبه بقیه ربطی نداره

دقیقا برا همین چیزاس ک با همه رابطمو قطع کردم و بلاکشون کردم چون مغزم توان این داستانها و دیگه نداره

اخ کاش میشد من این تاپیک نشون شوهرم بدم تابفهمه بعضی از افراد ببخشید شعور ندارن از اعضای خانواده باشن
دیشب نصف شب خواهرشوهر من جاروبرقی میکشه خونه اونم بچه ای که تازه خوابیده و سرشیشه نداره شیربخوره اینقدر گریه کرده تا خوابیده
خوبه زن داداشت دختر مردم شعورش بیشتر بود
من پسر جاریم ۶ ماهش یکبارم با پسرم نرفتم خونش چون میترسم جیغ بزنه بترسه

شما باید خودتو کنترل میکردی تا همسرت سواستفاده نکنه تو اتاق و یا جای دیگه به خواهرت میگفتی یکم کنترل بچه شو داشته باشه همسرم ناراحت میشه اگر رعایت نمی‌کرد چیزی نمیگفتید تا به وقتش وقتی بچه اش خوابید بهش میگفتی میخوای منم مثل تو شلوغ کنم
تا میتونید پیش همسرتون با خانواده خودتون بحث نکنید سعی کنید بحث رو بخوابونید تا به وقتش

بنظرم خودتو ناراحت نکن رفتارت درست بود
این مسائل هم‌تو خونه هایی که بچه زیاده خیلی پیش میاد منم تو خونه مادرشوهرم هی بهم‌تیکه میندازن بخاطر بچه نباید ناراحت شد یا بین بچه ها نباید دخالت کرد
من اصلا اهمیت نمیدم و از بچه م دفاع میکنم تاهرطور میخوان رفتار نکنن

منم آجیم ۳ تا دختر داره شیطون و لجباز وجودی که بچه خاهرت لجبازی میکنه ولی خاهرمن اصلا برا من عشوه نمیاد که بخواد بامن قهر کنه بخدا الان که از شماها می‌شنوم از خاهرو برادرتون شکایت دارین خداروشکر میکنم همچین خانواده یی دارم
داداشا و خاهرام جوم میدن برام منم همینطور

بچه ی یک ساله این سن خیلی حرف و کارا می‌شنویم کاملا طبیعیه خواب و کاراشون باید رو نظم باشه مردا هم درک ندارن چون اونا نه میخوابونن نه شیر میدن نه موقع مریضن شعور دارن که مراسم نرن مث همسر من هر چی دیروز میگم دلا اسهال میسوزه گریه می‌کنه نرو دعا هزار یک حرف بار من کرد دیگه گفتم خودخواه بهش
آخرم گفتم اگه بره من تنها میمونم منم رفتم دلا آخر هم اذیت کرد چون سوخت یکم باسنش برا اسهال بودن تو مراسم هیچکی آدمو درک نمیکنه بچه یک ساله واقعا عجیب سخته کنترل کردنش دختر من راه می‌رفت تو مهمونی دیشب دعا روضه از رو میز شیرینی میده همه مهمون ها. رو بر می‌داشت اعصابم خورد کرد میگفتم نکن بشین تو خونه آزاده اونجا هم فک کرد آزاد دیگه گفتم غلط کنم برم خوابش میاد بچه باید همه چی باب دلشون باشه

چند روز دیگه فراموش میشه، آشتی میکنی

خلاصه دیگه من دیشبم باهاشون نرفتم روضه با شوهرمم قهر بودم دیگه آخرشب مامان و بابام نذری آوردن برام از روضه و قبلش هی زنگ زدن که بیا بریم و من نرفتم
بعد الان شوهرم چس کنشو زده به برق که من دیگه خونه آدمات نمیام و میخواستم بهم نخورید و هر کاری میخواید بکنید و ازاین چرت و پرتا
مامانمم امروز آش گرفته بهش زنگ. زد که بره بگیره جواب نداد عن آقا
و همچنانم با آجیم هرم قصد آشتی ام ندارم فعلا
الان به نظرتون رفتار درست چیه؟ آجیم به مامانم گفته چراهمشون بچه منو دعوا میکنن چون تفنگشو یالاسر بچه داداشم گرفت داداشمم دعواش کرد
نمیخواستم واقعا اینطور بشه اما اگه یکم جدی تر با بچش برخوزد میکرد اینجوری نمیشد دوست نداشتم این عن آقا سوء استفاده کنه این وسط

سوال های مرتبط

مامان گرشا💙 مامان گرشا💙 ۱۵ ماهگی
گرشا تو خونه که باشیم یا مثلا کنار یه سری افراد که باهاشون صمیمیه خیلی حرف میزنه
چیزایی که میگه مثلا (بابا، دد، کیه، این چیه، این چی چیه، ممه، آبو، صدای ببعی، صدای جارو برقی، صدای هاپو، بریم)
خلاصه وقتی جایی غریبه دورش باشه اصلا چیزی نمیگه فقط شاید بگه بابا همین
دیشب مهمونی بودیم یهو یکیشون برداشت به شوهرم گفت تخم کفتر بگیر بده پسرت بخوره شوهرم گفت به چه دردی میخوره گفت زبون باز میکنه اخه اصلا حرف نمیزنه بچه فلانی تو سن گرشا که بوده شعر میخونده😐😐😐
شوهرمم گفت بچه ها باهم فرق دارن الان گرشا از ۱۱ ماهگی راه میره ولی فلانی هنوز راه نمیره با اینکه از گرشا بزرگتره
بعد شوهرم به بهانه گرشا پاشد رفت سمت بچه خودش رو با گرشا سرگرم کرد
من اون طرف بودم مثلا صداشون رو نمیشنیدم اصلا کار درستی هم نبود که میرفتم سمتشون و جوابشو میدادم ولی از دیروز رو مخمه
خداروشکر باز شوهرم جوابشو داد
اومدم یکم سرچ کردم دیدم بچه ۱۳ ماهه فقط باید بتونه سه تا کلمه معنی دار بگه و منظورش رو برسونه که خداروشکر گرشا اوکیه
نمیدونم چه توقعی از بچه ۱۳ ماهه دارن بعضیا دلم میخواست همونجا برم یکی دوتا بزنم تو سرکله طرف🤦‍♀️🤦‍♀️