۵ پاسخ

به اون خدای که میپرستم، ما نه شبه دنبال یه پرس نذری بودیم که خود آقا برامون رسوند و داخل صف بودیم یه خانمه بهم گفت چرا تو صف هستین گفتم شام میدن نذری هستش بهم خندید منم گفتم اگه بفهمی نذری امام حسین نصیب هرکسی نمیشه خندیدن تو برای خودت نگه میداشتی، لیاقت میخاد

پس همکاراش تو صف چیکار میکردن حتما اونام اومدن نذری ببرن
برات مهم نباشه

وا نذری هم این حرفا رو داره چقدر بدم میاد از این آدما و این طرز تفکر کاش این مدل ادما هم از بین بره

واااا نذری گرفتن خنده داره مگ؟ همکارای شوهرت بیشعورن

وا! ‌شوهرت خیلی بیشعوره! نذری گرفتن لیاقت میخواد
اونا احمق بودن خندیدن بهش

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن
مامان سامی مامان سامی هفته بیست‌وچهارم بارداری