۵ پاسخ

بگو مگه بچه منه بچه شما ها هست من زاییدم فقط بچه برا پدرش هست نه مادر تازه وظیفه هم نیست من از روی مهر مادری دارم نگهداری میکنم بگو عمش هستی وظیفه ت هس چهار چشمی مواظبش باشی انتر نکبت

اگه هم اسمی ازاینکه توخونه اونازندگی میکنی اوردن بگوازبی عرضگی خودتون وپسرتونه ک من بایدشماراتحمل کنم

بزار تنها شد اساسی برین بهش بگو اگه اینجوری بچه برا شما من برم دنبال عشق و حالم

شوهرمم وقتی عوضیه بچه هامم مینداختم جلوش ومیرفتم

خوب حوصله داری من بودم ازدم همشوناجرمیدادم ومیرفتم خونه بابام

سوال های مرتبط

مامان دریا و آدریان مامان دریا و آدریان روزهای ابتدایی تولد
من یه شهر دور ازدواج کردم تک فرزندم
ب دوراز پدر و مادرم یه فاصله۸ساعته🥲
مامانم بعد چند ماه امد کمکم کنه الان۱۵روزه امده
توی این۱۵روز همش سربچم داد میزنه بچم ۳سالشه بدجور عصبی شده
همش بچه رو میزنه😭
درحالی ک من خودم دلم نمیاد یه تلنگر بهش بزنممم چون بچس ۳سالشه از بچه۳ساله انتظار داره مثل۲۰ساله رفتار کنه بنظرتون میشه؟؟؟
شما خودتون بچه دارین اطرافتون میشه مگ بچه شیطونی نکنه؟!🥲
امشب دریا با دوچرخه زد ب پاش یعنی داشت میرفت با سرعت خورد ب پاش ک مثلا باهاش بازی کنه چنان با نی قلیون زد تو کمر بچم ک جاش فوری باد کرد و کبود شد تو حیاط نشسته بودیم انقددد گریه کردم و حق حقم گرفت برای مظلومیت بچه۳سالم ک جاریم و خواهرشوهرم فک کردن من درد زایمان گرفتم دارم تو حیاط گریه میکنم دویدن امدن خونمون ببینن چی شده
اونام ب مامانم گفتن یه ذره صبرتو بیشتر کن در حالی ک من یه شب قبلش کلی التماسش کرده بودم ک دریارو تحمل کنه اون فقط یه بچه مهربون و شیطونه😭 هه😭 این هنوز تو دلیم ب دنیا نیومده اینجوری میکنه اگ اون بیاد ک میخواد روانیم کنه فک کنم😭 اوووف چ بدبختی هستم من اخه😭
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 روزهای ابتدایی تولد
#زایمان پارت سوم: زنگ زدن ب دکتر اومد بالا سرم باز شرح حال پرسید و بهش گفتم ک سرکلاژم و گفت اول باید سرکلاژت رو باز کنیم بعد بری سنو ببینیم بچت هنوز بریچه یا سفالیک چون بهشون گفتم بار اخری بریچ بود و من چقدر اون لحظه دعا کردم ک بچم بریچ باشه ک سزارین کنم خلاصه منو بردن سنو دادم از شانس گندم دوباره بچه سفالیک شده بود😭😭
منو اوردن ک سرکلاژم رو باز کنن وووای ک چقدر دردم گرفت بی مروت دستشو تا ته کرده بود اون تو و هی میچرخوند ک گره نخ رو پیدا کنه و قیچی هم تو دستش بود ک من هرلحظه امکان داشت بیهوش بشم از ترس و از درد ک دیدم گفت دستم ب نخ نمیرسه و اسم یه وسیله گفت ک برن براش بیارن ک با اون باز کنه 😖😖😖
تا پرستار بره دستگاه رو بیاره من کلی گریه کردم و التماس دکتر کردم ک منو سزارین کنن چون واقعا بزرگ ترین آرزوم این بود ک سزارین کنم 🥺🥺
اینو بگم اونجایی ک با امبولانس رفتم بیمارستان مادر شوهرم اومده بود بام و نزاشت شوهرم بیاد و شوهرم رفت دنبال مادرم ک باهم بیان.
دکتره ک انگار از خداش بود گفت چرا میخای سز کنی گفتم میترسم و کلی بدم میاد ک اونم بعد کلی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن قبول کرد منو سز کنه😍😍😍😍