قبلاً گفته بودم بچه همسایه همش میاد خونمون ،آسایش روازمون گرفته ،امروز حسابی از دستش عصبانی شدم ولی ازرونمیره که،بعدازظهر چند دقیقه رفتم خونه همسایه توکوچه منو دید دارم میرم،بچه ها هم خونه بودن ،چنددقیقه بعد برگشتم خونه درو باز کردم دیدم یه جفت کفش مردونه تو حیاط هست ،راستش خیلی ترسیدم گفتم باخدا کی اومده توخونه،بچه ها کجان،اومدم تو صداشون کردم ،دیدم بله ،اومده خونه ،با کفش مردونه اومده بود،دیگه چشامو بستم و عصبانی شدم گفتم برو خونتون نمی‌رفت به زوربیرونش کردم ،یه ساعت بعدش دوباره درزد ،بخدا دارم دیوونه میشم از دستش ،دیگه می‌خوام دفعه بعد برم دم در خونشون 😠😠

من همین وضعیتو بادوتابچع های خواهرشوهرم داشتم کلی مدارا کردم دیدم ن از رو نمیرن دیگه ی بار چشامو بستم دهنمو بازکردم بعد اون راحت شدم دیگه

برو درخونش ب مامانش بگو اصن همین استرسی ک کشیدی رو بهونه کن برو بگو

من همین وضعیت رو با بچه های برادرشوهر دارم مامانشون بچه کوچیک داره مثلا می‌فرسته پیش مادرشوهرم اونم ک از کثیفی و سروصدا بیزاره می‌فرسته خونه ما هر وقت خونه رو مرتب کردم اومده ریخت و پاش کرده و رفته یچی هم میگی اصلا نمی‌فهمه زول میزنه به آدم خب چه مرگتونه‌ وقتی صاحب نمیشید میزایید

چرا به مامانش نمیگی