شد شب سومی ک جداخابیدیم ازهم🙂
ازصب یکم کل کل کردیم هرچی گف جوابشم شنید حتی رفتم پیش مامانش هم گله کردم گفتم همه چیو گقتم تافکر مهریه دادنم رفتع گفتع ۷تابهت بیشترنمیرسه اونم قسط بندی منم بهت نمیدم بچرو میگیرم فلان گف کی میخاد نگه داره بعدم بچه تا۱۲سالگی بامامانشه گفتم من اینارو نمیدونم خلاصه دیونه نیستم باکسی ک ن کاردارع ن اخلاق ن رفتار زندگی کنم توهییت امام خسین بدوبدو کنه توخونه زنشو بزنه.....دیگ تابدظهر حرف نزدیم باهم بدرف بیرون منم بانورا رفتم حموم یکم خونه پدرشوهرم نشستم یعداومدم خونه شام گرم کردم...رفتیم تابیرون خرید کالابرگ اومدیم شام خوردیم رفتم توحیاط ظرف شستم داداشش اومد یکم نشست رف نوراخابید منم مث شبادیگ تشک انداختم بالشتشو گزاشتم نزدیک تشک خودمم درازکشیدم چون گرمه بدون لباس میخابم...اومد رف دوبارع زیر پاهای منو نورا خابید جلو تلویزیون🙂چقددیگ دلم نمیخادش.چقد متنفر بودم ازین جور زندگی هایی ک زنوشوهر ازهم جدابخابن چون میدونستم یعنی میشه ته زندگی ته ته تهش..چرا ترس همون چیزایی ک داری سرت میاد ولی اتفاقای خوب نه🥲

تصویر
۹ پاسخ

خوابید که خوابید به جهنم به خودت برس الکی هی بخند میاد خونه زنگ بزن با دوستات بگو بخند آرایش کن لباس لختی بپوش توخونه راه برو محلش نده غذا حاضر کن بخورد اومد خورد خورد نخورد بع درک فقط به خودت اهمیت بده ببین چجوری رامت میشه وقتی غم برک بگیری خوشحال میشه بفکرشی

ناراحت نباش عزیزم سخته ولی بی تفاوت باش محلش نزار .اصلا انگار وجود خارجی نداده

سوال منم هست منم دقیقا تو همین بن بستم
چرا درست نمیشه
چیکار باید بکنیم ک نکردیم
این بی تفاوتی شون از کجا میاد
یعنی ما اینقدر بد بودیم💔

ای بابا

عزيزم همه ي ماها مشكل داريم توي زندگيمون ولي واقعا ي سري از مشكلات و نميشه باهاش كنار اومد به نظر من تو هنوز خيلي جا داري و سني نداري عاقلانه فكر كن و تصميم بگير الان قديم نيست كه بخواي بسوزي و بسازي به فكر خودت و بچت باشه

عزیزم مردا خیلی مغرورن. شوهر من اوایل ازدواج با اینکه دوقلو باردار بودم باید نازمو بکشه به خاطر اینکه لباساشو از رو بند جمع نکرده بودم چهار روز بام قهر کرد جدا خوابید😄😄. یعنی اینقد روانی بود. یادمه چقد گریه کردم‌ الان بعد یازده سال خیلی بهتر شده فقط سر دعواهای بزرگ جا خوابشو جدا میکنه

مگه کالا برگ ریختن

ای بابا

ای خدا کاش شوهرت یکم سرعقل بیاد

سوال های مرتبط

مامان حورا 😍 مامان حورا 😍 ۱۳ ماهگی
مامان شیر ب شیر مامان شیر ب شیر ۱۵ ماهگی
بیاید یه چیز بگم

یکی دعا آورد تو خونم دوبار زندگیمو بهم زد تا حد طلاق بار اول ۳ماه بعد عروسیم ک ۳چهار ماه رفتم قهر بار دومم پارسال
وقتی باردارشدم بار اول هنوز سونو ان تی نرفته بودم ک بدونم جنسیتش چیه ولی همون یه نفر طعنه بی داداشی رو زد بهم گفتم توم یه دختر دیگ میاری منم ناراحت شدم هم خودم هم شوهرم وقتی سونو گفت دختر گفتم بقول خودت یه دختر دیگ میارم صد تا دختر نیاوردم ک اینو بهم گفتی چیزی نگف قفل کرد تا پارسال باز زندگیم بهم خورد دیگ آشکارا فهمیدم کار همونه همون سال اول ک زندگیم بهم خورد گفتم خدا کارهرکیه اگ دختر داره زندگی دخترش بهم بریزه اگ فلانیه ک میدونستم کار اونه گفتم انشالا هیچوقت بچه دار نشه
از وقتی ک پسرم یعنی بچه دومم ب دنیا اومده فقط ۷روزگیش دیدنش الکی الکی چه خودش چ شوهرش قهر کردن

الانم ۶ساله دربدر دنبال بچس خواستم بگم بازندگی هیچکی بازی نکنید زندگی هیچکیو داغون نکنید آخرش پاسوز خودتون میشه توروخدا دعا نندازید تو خونه هیچکی
مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
شوهرم اومد خونه شروع کرد به داد و بیداد تا حالا صداش برام بالا نیاورده بود تو این ۳سال برگشت گفت شاهان هم یکی مثل امیر رضا گمشو برو خودم نگه میدار جفتشون.. بچمم جیغ میزد امیر رضا هم گریه میکرد منم گفتم کجا برم بچم شیر میخوره گفتم عادت داری پس بچه رو بی مادر بزرگ کنی گفت ساکت میشی یا دهنتو ببندم گفتم بچه داریم زشته باشه هفته ای دو بار سه بار امیر رضا هم مثل پسرم پیشم باشه برگشت گفت مگه تو باید بگی باشه یا نباشه اومد زد تو گوشم و دهنم
برگشت گفت انقد گدا گشنه ای که پدرت عرضه نداشت برای دخترش هزار تومان جهاز بخره فقط ترو داد ک نون خورش کم شه
هیچی نگفتم یکم گریه کردم بچمو شیر دادم
شوهرمم ساکت شد الانم غذا برای امیر رضا دادم اونم گفت نمی‌خورم شوهرم گفت بخور یعنی چی زحمت کشیده مامان
کاش منم خانوادم دوستم داشتن لااقل جا داشتم الان شوهرم بیرونم کنه ک پدرم راه نمی‌ده خونه
نمی‌دونم چیکار کنم یعنی تند رفتم شوهرم اینجوری کرد؟
الانم همش ترس دارم نکنه روش باهام باز شدن ازین به بعد کتکم بزنه؟
کاری هم نمیتونم بکنم ازش بچه یکساله دارم کجا برم
مامان مو فرفری جان مامان مو فرفری جان ۱۶ ماهگی
روز خود را چگونه گذراندین......
از دیشب بخام بگم بچه رو گذاشتم رو تختش بخابه کل تخت شو بهم ریخت ساعت شد یک دو دو نیم همچنان نخابید ......آخرشم من کنارش نشسته بودم خابم برد منتظر بودم بخوابه برم شیر سر بذارم پنجره رو ببندم ک خابم برد نفهمیدم بچه چجوری خابید
ساعت 4شوهرم بیدار شد بچه یخ زده بود و ..... پنج صبح بالا آورد
از صبح ک بیدار شد آبریزش و خلط شدیدددددد و بینی ش کیپ
انقد درگیر بودم ک یادم رفت برای بیمه بیکاری م امروز باید میرفتم و دو تومن برا پیگیری ش برام هزینه شده بود ک جلسه امروز و میرفتم مشخص میشد میگیرم یا نه ک کلا فراموشم شد ......
حالت عادی غذا نمی‌خورد امروز فقط سه وعده کل روز شیر خورد تموم ......
الان هم اومدم خونه مامانم بلکه ب دادم برسن
مامانم میگه من اعصابم خورده حوصله ندارم ک کلا هیچی
داداش نفهم منم 13سالشع بچه رو مثلا بقل کرد ارومش کنه دویید دور خونه نمی‌دونم شکم زیر شکم شو سفت گرفت بچه لج کرد شیر شب هم بالا آورد .....این از وض زندگی من