۱۴ پاسخ

مامان ویهان زایمانت طبیعی بوده یا سزارین ؟

منکه انقد خستمممم بخدا بزور خودمو کش میدم به کارام برسم

دارو هات و مرتب خوردی این سه ماه؟

منم مثل شما حس میکنم زانوهام دارن از کار میوفتن توکل برخدا انشالله یکم بزرگتر بشن شرایط ما بهتر میشه مخصوصا شیر مادر میدیم بنظرم بجه شیرمادر خوار بی قرار تره

عزیزم حتماً مکمل هایی که در دوران بارداری مصرف می کردی رو ادامه بده بدنت هنوز به آهن و کلسیم و منیزیوم نیاز داره.

سلام عزیزم من هم دقیقاً همین مشکل رو دارم و جالب تر اینکه اسم پسرهامون هم یکی هست.🥰من خیلی از اینکه وزنم به قبل برنمی گرده دارم اذیت میشم چون خیلی لاغر و خوب بودم تا پنج ماهگی و چون رشد بچه کم بود دکتر فلوشیپ بهم پودر لیدی میل داد و مصرف پودر لیدی میل من رو به شدت چاق کرد و اضافه وزن آوردم.

❌مامانایی که میخواید تازه غذای کمکی شروع کنید
⛔️یه گروه داریم همه مامانا عضون هرروز عکس غذای کودکشون به همراه سن کودک میفرستن
تمام آموزش های شروع غذای کمکی به روش blw بصورت رایگان💯قرار داده شده
کلی برنامه غذایی برای فرزندتون😳

بیاید گروه تلگرامی که جا نمونید
آیدی کانال تلگرام

@foodideaforbabies

من دیگه قشنگ از درد کمر و پا و قولنج و گردن نابود شدم پسرم شبا زود می‌خوابه صبح شیش بیدار میشه کمکی هم ندارم زیاد تا شب همش میدوم خیلی خستم

من پسرم کم خوابه دیر میخوابه طول شب ۳ بار بیدار میشه شیرش میدم
بعد نمیدونم شیر خودت میدی یا ن شیر دادن با سینه خیلی زمان‌بر
بعدش صبح ۶ آماده باش میزنه بیدار
نق نق میزنه تا دوباره شب بشه
نمیگم ب کارام نمیرسم ن مجبورم آشپزی میکنم تمیزکاری و... ولی زمانی واسه خودم ندارم کل بدنم درد میکنه

من ک تا سه ماه خونریزی داشتم
گاهی دردای شکمم ب حدی هست ک فک میکنم تازه سزارین شدم باز اصلا کمرم راست نمیشه از درد
خستگی هم کلا دارم چون کسی ک شیر خودش میده بدنش تمام مدت درحال تولید شیره و خیلی مواد ب خودمون نمیرسه.با این حال بهترین کار همون چکاپیه ک میخوای انجام بدی

۶ دوباره نمیخوابه؟؟
من روزایی ک پسرم زود بیدار نیشه خیلیی خسته میشم چون باید از صبح زود درگیرش باشم

یه کم دیر داری میری چکاب
۲. ماهگی و ۶ ماهگی باید بری چکاب حتما

مولتی بخور

منم همین طور بودم رفتم ماساژ خیلی حالم بهتر شده، قبلش همش ضعف داشتم خسته بودم

سوال های مرتبط

مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۷ ماهگی
دارم شرایط سختی رو می‌گذرونم🫡
از سمتی امتحانای دانشگاه که چهار تا امتحان تو دو روزه، یعنی روزی دو تا
از طرفی بدخواب شدن و نق نقو شدن دخترم ، بد شیر خوردنش و وزن نگرفتنش... قبلا حداقل تو روز کمِ کم ۵،۶ ساعتی می‌خوابید می‌تونستم یکم به کارام برسم ولی حالا خیلی بخوابه چند تا چرت ۱۵ دقیقه‌ای می‌زنه که سرجمع شاید ۱ ساعت بشه.
همسرم هم واقعا کمک می‌کنه، گاهی که می‌بینه شبا خیلی بهم فشار میاد، تو روز چند ساعتی نگهش می‌داره تا من راحت بخوابم اما این جواب نیست، می‌دونید؟
خانواده‌هامون مشهدن و خودمون قم. دخترم بغل هیچکس آروم نمی‌مونه..
چندباری که دوستام اومدن کمک، نتونستن دخترم رو نگه دارن.
قراره اول تیر بریم مشهد ولی الان خیلی بهم فشار اومده🥲🥲
همسرم امروز می‌گه "عزیزم خسته شدی؟!"
گفتم" شرایط یکم بهم فشار اورده"
ولی خب همیشه سعی کردم که حتی وقتی بی‌خوابم، حتی وقتی حوصله ندارم، حتی وقتی فشار رومه، صدامو روی دختر کوچولوم بلند نکنم و همیشه با احترام باهاش صحبت کنم....

می‌دونم که این روزا هم می‌گذره بالاخره و من قراره دلم برای این سنش زیاد تنگ بشه :))))🍒
مامان دلوین کوچولو مامان دلوین کوچولو ۴ ماهگی
خب بریم تجربه یه مامان اولی رو بخونیم☺️
درست آخرای فروردین بود که کم کم درد اومد سراغم تقریباً یک هفته مونده بود که 35هفته تموم بشه یه شب که خوابیده بودم یهو توی خواب دردم گرفت همسرم رو بیدار کردم گفتم درد دارم همسرم بهم گفت صبح میریم زایشگاه 😐😅اون شب من تا صبح نتونستم بخواب تاصبح زود من و همسرم و دوتا خواهراش رفتیم زایشگاه بهم گفتن ماه درده دورباره برگشتیم خونه ولی بازم خیلی درد داشتم شب منو مامانم و مادر شوهرم و بابام رفتیم پیش یه دایه محلی شکمم رو با روغن مالید گفت پای بچت گیر کرده داخل لگنت اومدیم خونه چند روزی دیگه درد نداشتم تا اینکه 3اردیبهشت بود رفتم خونه مامانم اونجا بمونم چند روزی تمام وسایل دخترم رو هم بردم اونجا تا اینکه نصف شب بود دردام دوباره شروع شد مامانم زنگ به همسرم اومد دوباره با خواهر شوهرم و مادرم و همسرم رفتیم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن 1سانت باز شدی برو داخل حیاط بیمارستان دور بزن و کیک آبمیوه بخور تقریباً بعد یک ساعت صدام زدن رفتم داخل منو بستری کردن یک روز کامل داخل زایشگاه بودم همه زایمان میکردن فقط من مونده بودم اونجا بهم سرم زدن و سوزن ریه منو بردن بخش
این داستان ادامه دارد.....😅
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت سیزدهم
سریع ببرینش اتاق بغلی برای زایمان منو کشون کشون بردن، و رو تخت زایمان دراز کشیدم، پیش خودم داشتم میگفتم آخ جون برش نخوردم الان بدنیا میاد، که یهو همون لحظه بدون بی‌حسی با قیچی برید، و من برای بار دوم چنان جیغ کشیدم که از حال رفتم و همون موقع سر بچه رد شد و بچه بدنیا اومد و گرفتنش گذاشتنش رو تخت تمیز کردن گذاشتن تو بغلم، دکترم گفت ببخشید دیر آوردنت اتاق زایمان نشد بیحسی بزنم تا بعد برش بدم، گفتم توروخدا برای بخیه بیحسی بزنید، گفت باشه دخترم نگران نباش، بیحسی زد اما آخر بخیه هارو متوجه میشدم و گفت رسیده به پوست درد رو میفهمی، اینم بگم درد زایمانم فقط تا زمانی بود که سر بچه در نیومده بود وقتی سر بچه اومد بیرون و بچه بدنیا اومد تماممممممممممم دردام به یکباره خلاص شد، انگار نفسم آزاد شد، خیلیییییییییییی حس خوبی بود، انقدر آروم شدم که دلم میخواست فقط غش کنم از خستگی، همون موقع که اومدم چشامو ببندم چند تا پرستار و مامای همراهم اومدن که شکمم رو فشار بدن دکترم گفت جفتش نمیاد باید فشار بدین محکم فشار دادن و به مامای همراهم گفت اوهههه خیلیییییییی خونریزی داره بیشتر فشار بده، من دیگه اون لحظه حس میکردم روده معده ندارم از بسکم محکم فشار میدادن و درد گرفته بود شکمم 😐😂
خلاصه که تموم شد و بدن من شروع کرد به لرزیدن مثل ویبره. که دکترم گفت طبیعیه برای خون و مایعات از دست رفته بدنته، دیگه خلاصه پرستار اومد بعد اینکه حالم سر جاش اومد، کمک کرد رفتم خودم رو شستم و تمیز کردم و بعدم منو بردن طبقه بالا تو بخش کم کم بی حسی داشت از بین میرفت و درد بخیه هام داشت شروع میشد، که دیگه من از خستگی فقط بیهوش شدم و خوابیدم.