پارت دوم _ زایمان طبیعی
بعد از اینکه بچم به دنیا اومد ساعت ۵.۴۰ دقیقه عصر ،دوباره محکم شکممو فشار دادن تا رحم خالی بشه و جفت نمونه ، نگم از درد اون فشار دادن، خیلی درد داشتم خیلی. حتی الانم که تقریبا ۱۰۰ روز از زایمانم میگذره من شکم درد دارم
انقدر که محکم شکممو فشار دادن،هم قبل زایمان هم بعدش
خلاصه اون روز موندم و فرداش بستری شدم ، ازمایش زردی اینا گرفتن که بچم زردی نداشت ،، پس فرداش رفتیم بیرون واسه تست زردی ، جواب آزمایش که اومد گفتن ۱۷.۵ هستش زردی 🥲🥲 شب همسرم با دکتر متخصص تماس گرفت ،گفتن باید برید بستری بشید، منم تجربه اولم بود ،هم تو بچه هم توبستری ،خدا سر دشمنامم نیاره 😢

ادامه بخش بعدی ....

۰ پاسخ

مقالات مرتبط

درمان زردی نوزادان
درمان زردی نوزادان به روش خانگی و پزشکی
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
علت زردی نوزاد
همه چیز در مورد علت زردی نوزاد ، دلیل تشدید زردی و راههای...
آب انار برای زردی نوزاد
آب انار برای زردی نوزاد، عوارض دادن آب انار به نوزاد

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۳ ماهگی
پارت سوم ....
روز موندم بیمارستان همراه واسه دخترم،هیچکس نبود من تنها بودم ،فقط همسرم میومد بهم سر میزد، مامانم دیسک کمرش شدید اذیتش میکرد نتونست بیاد خواهرمم پیش اون بود ، از طرف شوهر هم که شانس نیاوردیم کلا 🙃
من خیلی اون سه روز سختی کشیدم نه خوابیدم نه چیزی خوردم ،خونریزی داشتم فقط همسرم میومد پیشم
بعد از سه روز مرخص شدیم فرداش دیدم بچم بیحاله و شیر نمیخوره استرس گرفتم رفتیم دکتر گف چیزی نیس برید بیمارستان سرم وصل میکنن
رفتیم گفتن باید ازمایش بگیریم ،من نگران شدم ، گفتن باید بستری بشید گفتم برا چی
گفتن بچت عفونت داره 🥺🥺 الان که دارم تعریف میکنم بغضی میشم که چقدر سختی کشیدم
۶ روز هم بخاطر عفونت بستری شدیم و دوباره تک و تنها 😪🙃 همش سر پا بودم،بچم مدام گریه میکرد اصلا آروم و قرار نداشت،بعدشم که درگیر کولیک و شب بیداری و سرپا بودنه مداوم ، فقط همسرم هوامو داشت و کنارم بود دیگه هیچکس نبود جز خدا
الان که ۱۰۳ روز از زایمانم میگذره بدنم داغونه ،کمر درد ،زانو درد ، درد شکم،روده درد
اگه برگردم عقب هیچوقتتتت نمیرم سمت زایمان طبیعی، واقعا سخت ترین و بدترین چیزی بود که تجربه کردم تو زندگیم
این بود داستان زایمانم 😢
مرسی که وقت میزارین و میخونین ❤️❤️
مشاهده ۵ پاسخ
مامان آتوسا مامان آتوسا ۴ ماهگی
پارت اول✨
زایمان طبیعی💫
بعد از ۲ ماه ۱۸ روز آمدم تجربه زایمان طبیعی خودم رو براتون بگم☺️
از اونجایی که من حتی از آمپول میترسم.همه میگفتن سزارین انجام ندی ها برو طبیعی بهترین زایمان هست و منم به حرف مردم کردم😐میگن با طناب کسی نرو تو چاه ولی من رفتم برام تجربه شد که دیگه به حرف کسی نکنم درسته که درد رو همونجا از سر باز میکنی خلاصه....
من ۴۲ هفته ۱ روز زایمان کردم شب بود ساعت ۱۹ رفتیم با مادرم و همسرم بیمارستان خلاصه معاینه شدم گفتن ۴ سانت هستی گفتن باید بستری بشی منم گریه میکردم که من دیگه میمیرم😄 دوبار نوار قلب گرفتن ازم گفتن خوبه خلاصه صبح یکی به نام دکتر فانی منو معاینه کرد گفتم شدی ۵ سانت ولی هردو زایمان برات خطر داره😣
بقیه پارت بعدی...
مشاهده ۰ پاسخ
مامان ماهلین مامان ماهلین ۳ ماهگی
سلام خانوما ، خوبین ؟
میخوام از تجربه ی زایمانم بگم. شاید بگین چرا انقدر دیر ...
اخه من خیلی خیلی سختی کشیدم تا اینجا و حوصله نداشتم ، اون روزی که رفتم واسه زایمان ۴۰ هفته و ۵ روز بودم ،،،، ساعت ۶.۵ صبح بود، یکم درد داشتم ولی دهانه رحمم کامل باز نبود ۲ سانت بودم ساعت ۷.۵ بستری شدم و کلیییی درد کشیدم اونم با آمپول فشار ، به قدری درد کشیدم که ظهر به همسرم گفتم توروخدا یکاری کن برم سزارین همین الان ، دیگه طاقت ندارم
ولی من هر چقدر از سختی زایمانم بگم کم گفتم ، اصلا نمیتونستم زور بزنم خلاصه مامای همراهم کلی کمک کرد گف تا اینجا تحمل کردی یکی دوساعت هم تحمل کنی بچه میاد....
دقیقا ساعت ۱۷:۴۰ عصر با کلی درد و زور و اینکه چند نفر افتادن روم شکمم رو قشار دادن بچم به دنیاد ..

ادامشو تو بخش بعدی میگم
مشاهده ۳ پاسخ
مامان پونه گُلی🌱 مامان پونه گُلی🌱 ۵ ماهگی
خانوما تو بیمارستان گروه خونی نوزاد رو بهتون گفتن؟
قبلا می‌گفتن یادمه
اما هیچ جای مدارک پونه گروه خونیش رو ننوشته بودن
برای آزمایش زردی هم که رفتیم که آزمایشگاه همزمان اینم انجام بده گفت نمیشه اون رو باید از رگ بگیریم
منم گفتم نه چون اون روز به اندازه کافی واسه نمونه کف پا اذیت شده بود
مشاهده ۳ پاسخ
مامان آوین مامان آوین ۹ ماهگی
تجربی من از زایمان طبیعی :
از ساعت 10شب تا 7.45دقیقی صبح درد کشیدم، بچم تو لگن گیر کرده بود و دهانی رحمم باز نشده بود ک برش زدن بعد زایمانم گلبول های خونم افتاد از حال رفتم انقد شکممو فشار دادن همش میگفتن خون جم شده، 😭انقد فشار دادن ک تا یه هفته از درد شکم زجه میزدم 2روز بستری شدم بچمم بخاطر کمبود اکسیژن 4روز بستری بود
نتیجه زایمان طبیعیم این بود ک بخاطر کمبود اکسیژن بچم ناشنوا شد 😭😭نرید طبیعی 😭 هرکی گفت طبیعی خوبه گوه خورد خدالعنتت کنه اونایی ک نزاشتن برم سزارین و همش میگفتن طبیعی خوبه خدا لعنتشون کنه 😭😭میگفتن بعد زایمان سرپا میشی ولی من تا آخر عمرم دیگه با این عذاب وجدان قرار نیست سرپا بشم
مشاهده ۲۱ پاسخ
مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۸ ماهگی
تجربه زایمان ۳

بیمارستان من تامین اجتماعی بود و تو بیمارستانای دولتی معمولا پزشک متخصص زایمان طبیعی انجام نمیده و مامای بخش زایمان رو به عهده میگیره ولی من نمیدونم از خوش شانسیم بود یا لطف خدا شامل حالم شد که دکتری که من طول بارداریم زیر نظرش بودم اومد و زایمان منو به عهده گرفت صفر تاصد کنارم بود و تااخر عمرم مدیونشتم و ازش ممنونم
دکترم خانم فرهمندیان بود من تو اوج درد و فشار خیلی بد خیلی چیزا یادم نیس فقط یادمه دکتر داد میزد فشار بده زور بزن من که با تمام وجودم زور میدادم ولی دکترم میگفت زورات الکیه همینجور چند دقیقه ای ادامه داشت تا گفتن سر بچمو دیدن همشون بهم روحیه میدادن هم پزشک هم ماما و دوتا پرستار و حتی خانمی که نظافت انجام میداد همشون یکصدا تشویقم میکردن که زور بزن افرین و ...
ادامه تاپیک بعد
مشاهده ۲ پاسخ
مامان شکوفه ی گیلاس مامان شکوفه ی گیلاس ۷ ماهگی
یه تجربه از زایمان تو بیمارستان خصوصی صارم یادم اومد الان بگم واسه مامانایی که سزارین هستن…
وقتی بچم به دنیا اومد و آوردنش تو اتاق گفتن ۱۵ میل شیر خشک خورده و تغذیه شده از اینجا به بعد فقط بزار سینتو بمکه و شیر خودتو بخوره و نگرانم نباش چون بچه سیره فقط بزار بمکه…
خلاصه که منم تجربه ی اولم بود و اینکارو کردم و برای مادرای سزارینی طبیعی طبیعیه که تا ۲-۳ روز شیرشون نیاد!
دیگه همون شب اول بچه کلی گریه کرد چون شیر نداشتم و پرستارا میومدن و میگفتن نگران نباش سیره و دلش درد میکنه طبیعیه تو نوزادا!
فرداش دکتر خودم اومد گفت چرا کمکی ندادی به بچه گرسنه مونده …
خلاصه بچه تغذیه نشد تا زردیش رسید به ۱۰!
با اینکه گروه خونی من و بچم یکی بود زردی بخاطر اینکه شیر نخورده بود رفت بالا!
فرداش اومدن گفتن بچه زردی داره و کلی آسمون ریسمون بافتن که خطرناکه و باید حتما بستری بشه و اینطوری ما مرخص نمیکنیم و این حرفا صرفا بخاطر اینکه ۳۰ میلیون هزینه ی بیشتری دریافت کنن!!!
خلاصه با مشقت فراوون رفتیم و با رضایت شخصی خودمون مرخص شدیم
و بچمو خوب طی دو سه روز تغذیه کردم و بچه خوب شد خداروشکر😊
اینارو گفتم که گول بیمارستانا و بعضی پرستارای بی وجدان رو نخورید مامان اولی ها👌🏻
مشاهده ۴ پاسخ
مامان ویهان کوچولو💙 مامان ویهان کوچولو💙 ۸ ماهگی
خانما بعد از زایمان چه مشکلاتی براتون پیش اومد بغیر از کمر درد و اینا.
من با اینکه لاغر نشدم ولی احساس میکنم خستگی خیلی بهم فشار آورده با اینکه بچم شبا زود میخوابه خودمم سعی میکنم ۱۱ اینا بخوابم تا ۶ صبح که ویهان بیداره ‌ولی چون از همون ۶ صبح درگیر ویهان و کارهای خونه هستم خیلی بهم فشار آورده شبا هم که باید شام بزارم و... یه شب تو خواب حالم بد شد درد شدیدی اومد تو تنم بخصوص ناحیه شکم و سینه و کمی دستام و از حال رفتم که ظاهرا علائم افت فشار بوده ‌حالا با اینکه به خورد و خوراکم میرسم مایعات کافی میخورم دلی امشب باز یه کوچولو اون درده اومد تو ناحیه شکمم .نمیدونم مشکلم چیه واقعا میترسم تنها تو خونه باشم با ویهان حالم بد بشه..گفتم هفته آینده برم به چکاپ کلی بشم .🥲🥲🥲
مشاهده ۱۴ پاسخ
مامان ادیتور عکس مامان ادیتور عکس ۱۰ ماهگی
تجربه هام
روز اول نباید میزاشتم گرسنه بمونه و شیر خشک بدم چون ندادم زردی گرفت
به حس خودم اعتماد کنم هی میگفتم بچم زردی داره گفتن نه بردم دکتر ۸ بود گفتم باید دستگاه بیاریم گفتن نداره منفیه زردی بچم رفت ۱۱ و نیم
ب خودم برسم حتی کوچیگ بهتر میتونم ب بچم برسم از لحاظ روحی روانی جسمی
#تجربه
مشاهده ۷ پاسخ
مامان یاسمن🌈 مامان یاسمن🌈 ۸ ماهگی
دوستانی ک تازه فارغ شدین
خاستم تجربم رو در مورد زردی باهاتون ب اشتراک بذارم
روز سوم زردی بچم روی ۹ بود ک قطره بهش دادیم هیچ فایده ای نداشت تا فرداش ک شد ۱۳ دکتر گفت دستگاه بگیرید دو روز تو خونه زیر دستگاه بود شد ۱۶ دکتر دستور بستری داد یک شبانه روز تو بیماریتان بودیم تا ۳ درجه زردیش اومد پایین و خودم چون سزارین بودم و خیلی اذیت شدم اومدم بیرون بعد شروع کردم ب خوردن آب سیب روزی سه لیوان خوردم تا زردی بچه کامل از بین رفت نا گفته نماند آب انار هم خوردم و به بچه هم آب یه دونه انار ودادم ک اونم فایده نداشت ولی آب سیب خیلی خوب بود انواع عرق هارو هم خوردم ولی یک ذره هم اثری ندیدم بجای آب عرق میخورم ولی فایده نداشت .اگه بچه دچار زردی شد استفاده کنید.
مشاهده ۲ پاسخ
مامان آراز و دنیز 👧🏼👶🏻 مامان آراز و دنیز 👧🏼👶🏻 ۱۰ ماهگی
پارت ۵
دیگ خیالم راحت شده بود تازه داشت سرگیجه و حالت تهوع میگرفتم
تنگی نفس هم داشتم که یهو بی قرارم کرد سریع یه آرام بهش بهم زدن که خوابم برد تو ریکاوری بیدار شدم بعد شکممو چندبار فشار دادن که بازم اذیت نشدم و درد نداشتم خلاصه از بالا نگهبان بیسیم زد که همراهمو بفرستن بالا دیگ شوهرم اول اومد بالا که وارد اتاق شدیم و بعدش بچه ها رو آوردن خلاصه که خداروشکر همه چی عالی و خوب پیش رفت تجربم از خانم دکتر لیلا سعیدی هم عالی بود بخیه هم اینقد عالی زدن که انگار ن انگار رسیدگی بیمارستان هم عالی بود خدا ایشالله به همشون سلامتی بده اینک تجربه زایمان من الهی همه به سلامتی زایمان کنن
مشاهده ۱۰ پاسخ
مامان متین مامان متین ۹ ماهگی
15 بهمن من بعدظهر با همسرم رفتم پیش دکترم که معاینه کن چون ماه9 بودم از وقت زایمانم ر شد بود دردام شروع نشده بود رفتم جای دکترم معاینه تحرکی کرد بازم دردام شروع نشد سنو هم که گرفت آب دور سر بچه کم شده باید برم بیمارستان بستری بشم یه نامه هم داد من فرداش رفتم بیمارستان امام حسین ساک جمع کردم همه چیو رفتیم نامه رو نشون دادم ازم یه ازمایش گرفتن تست گرفتن داخل واژن کردن بعد 10 دقیقه جوابشو اومد که نه همه چی نرمال میتونم برم خونه منم استرس گرفته بودم که دکترم گفته اب دور سر بچه کمه باید بستری بشم نزاشتن گفتن برو سه چهار روز دیگه بیا منم اومدم خونه با کلی استرس
مشاهده ۱ پاسخ
مامان آراز و دنیز 👧🏼👶🏻 مامان آراز و دنیز 👧🏼👶🏻 ۱۰ ماهگی
به پیشنهاد دوستان ک گفتن بگو پس میگم🤗
پارت ۱
خب از اونجایی که بچه های من اولین روز زمستون بدنیا اومد ما شب قبلش و شب قبل ترش یلدا گرفته بودیم شب اول خونه مامانم شب دوم خونه مادرشوهرم اینا و من تا تونستم خوردم🤣دقیقا شب یلدا من ۳۵هفتم کامل شده بود و یه حسی از قبل بهم میگفت من ۳۵هفته زایمان میکنم اونایی ک منو دارن میدونن و تاپیکامو میخوندن میخوام بگم قدرت ذهن خیلی قویه حتی روز قبل زایمانم گفتم میترسم کیسه آبم پاره بشه که فرداش همینطورم شد😆خلاصه که بخور بخور به راه بود شبی که خونه مادرشوهرم اینا بودیم آخر شب که اومدیم پاشیم بریم همینکه بلند شدم از رو مبل یه تق صدا اومد من گفتم صدا کمرمه یا لگنم اخه خیلی تحت فشار بودن دیگ خلاصه توجه نکردم و اومدیم خونه کارامو کردم رفتم رو تخت خوابیدم
مشاهده ۲ پاسخ
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت سیزدهم
سریع ببرینش اتاق بغلی برای زایمان منو کشون کشون بردن، و رو تخت زایمان دراز کشیدم، پیش خودم داشتم میگفتم آخ جون برش نخوردم الان بدنیا میاد، که یهو همون لحظه بدون بی‌حسی با قیچی برید، و من برای بار دوم چنان جیغ کشیدم که از حال رفتم و همون موقع سر بچه رد شد و بچه بدنیا اومد و گرفتنش گذاشتنش رو تخت تمیز کردن گذاشتن تو بغلم، دکترم گفت ببخشید دیر آوردنت اتاق زایمان نشد بیحسی بزنم تا بعد برش بدم، گفتم توروخدا برای بخیه بیحسی بزنید، گفت باشه دخترم نگران نباش، بیحسی زد اما آخر بخیه هارو متوجه میشدم و گفت رسیده به پوست درد رو میفهمی، اینم بگم درد زایمانم فقط تا زمانی بود که سر بچه در نیومده بود وقتی سر بچه اومد بیرون و بچه بدنیا اومد تماممممممممممم دردام به یکباره خلاص شد، انگار نفسم آزاد شد، خیلیییییییییییی حس خوبی بود، انقدر آروم شدم که دلم میخواست فقط غش کنم از خستگی، همون موقع که اومدم چشامو ببندم چند تا پرستار و مامای همراهم اومدن که شکمم رو فشار بدن دکترم گفت جفتش نمیاد باید فشار بدین محکم فشار دادن و به مامای همراهم گفت اوهههه خیلیییییییی خونریزی داره بیشتر فشار بده، من دیگه اون لحظه حس میکردم روده معده ندارم از بسکم محکم فشار میدادن و درد گرفته بود شکمم 😐😂
خلاصه که تموم شد و بدن من شروع کرد به لرزیدن مثل ویبره. که دکترم گفت طبیعیه برای خون و مایعات از دست رفته بدنته، دیگه خلاصه پرستار اومد بعد اینکه حالم سر جاش اومد، کمک کرد رفتم خودم رو شستم و تمیز کردم و بعدم منو بردن طبقه بالا تو بخش کم کم بی حسی داشت از بین میرفت و درد بخیه هام داشت شروع میشد، که دیگه من از خستگی فقط بیهوش شدم و خوابیدم.
مشاهده ۱ پاسخ
مامان هانا مامان هانا ۶ ماهگی
داستان زایمان
قسمت_دوازدهم

هرروزم با استرس می‌گذشت روز چهارم زایمانم بود که از بیمارستان با همسرم تماس گرفتن وقتی همسرم گفت از بیمارستانن قلبم اومد تو دهنم گفت نترس گفتن بهش شیر دادیم‌ تونسته بخوره انگار دنیا رو بهم دادن گفت پاشو شیر بدوش باید شیرتو ببرم واسش تحویل بدم از اون روز با اشتیاق شیر میدوشیدم میگفتم دخترم زود خوب بشه بیاد پیشم ولی امان از پرستارهایی که دل میشکوندن و نمی‌دونستن یه مادر چه زجری می‌کشه با حرفهاشون.

حال دخترمو ازشون پرسیدم گفتن اصلا پایدار نیست حتی میگفتن نسبت به بقیه بچه ها خیلی بی قرارتر هست و گریه می‌کنه بعدها توسط یکی از همکاریهای خودشون فهمیدم که بهم دروغ میگفتن چرا؟ نمی‌دونم
مشاهده ۲ پاسخ