۲ پاسخ

وایییی دارم تجربتو میخونم یاد خودم افتادم ۳ساعتو ۴۵دیقه تو اتاق زایمان فقط زور میزدم جونم ب لبم میرسید تا ول میکردم پسرم میرفت بالا 🥺

😀خوب خوب

سوال های مرتبط

مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۶ ماهگی
تااینکه دیدن من زور ندارم دکترم شرو کرد داد زدن که زور بزن الان بچه خفه میشه گیر کرده بود اونجا بود که من دردام یادم رف و فقط ترسیده بودم چندنفر اومدن شکممو فشار میدادن و من جیییییغ های خیلی بدی میزدم یادم میاد موهای تنم سیخ میشه واقعا
همون حین حس کردم ی چیزی پاره شد بله دکترم مجبور شده بود برش بزنه کلی پاره شدم ۱۵ تا بخیه خوردم بعدش خلاصه بچمو کشیدن بیرون از بس مونده بود تو کانال زایمان کف سر بچم کج شده بود الهی بمیرم واسش خیلی ترسیده بودم حس خیلی غریبی داشتم من برعکس تمام مادرا اون لحظه بی حس بودم انگار تمام دنیا ایستاده بود انگار روحم تو تنم نبود نمیتونم وصف کنم ولی من تا ساعتها گنگ بودم حتی وقتی بخیه هامو بدون بی حسی واسم میزد و من تار به تارشو با وجودم حس میکردم حتی اخ نگفتم انگار که مرده بودم حتی نگفتم میخوام دخترمو ببینم بعد تقریبا ۴۰ دقیقه که بخیم تموم شد من با دخترم تنها شدم اونجا بود که انگار ی سیلی محکمی تو صورتم خورد که خودتو جم کن دختر پاشو دخترت اومده من با اون حالم با اونهمه بخیه و درد و خونریزی پاشدم از تختم که خیلی بلند بود بزور اومدم پایین و دخترمو نگاه کردم و اشکام بی اختیار جاری شدن باورم نمیشد این پایان اونهمه انتظار من بود شیرین ترین لحظه عمرم بود من تمام دردا یادم رفت و سرپا شدم خیلی صبوری کردم خیلی تحمل کردم تمام کارای شخصی خودمو دخترمو انجام دادم از نظر خودم قوی ترین ورژن خودمو وقتی دیدم که مادر شدم هم به خودم هم به تمام مادرا افتخار میکنم خوشحالم که خدا تجربه مادرشدن بهم داد من تونستم و از پسش بر اومدم مطمئنم شماهم میتونین خانمایی که زایمانتون نزدیکه اصلا نترسید خدا هست همین فقط ارزو میکنم همه طعم شیرین وصال بعد ۹ ماه رو تجربه کنن ❤️
مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
ساعت ۸و نیم که رو تختم دراز کشیده بودم و ۵ سانت هم بودم تا ساعت ۱۰ همینجور دردا رو تحمل میکردم اصلا جیغ و داد نکردم فقط نفس میکشیدم و ادعام میشد که قوی هستم و از پسش بر میام راستش من بدتر اینا تو ذهنم بود قبلش از لحاظ ذهنی خودمو واسه درد شدید اماده کرده بودم چون تجربیات مامانا رو تک به تک خونده بودم
جونم براتون بگه که پرستار اومد واسم امپول فشار زد همینجور دردام وحشتناک تر میشدن تااینکه رسیدم به ۸ سانت و اونجا فهمیدم که مامانا چی میگفتن چرا اینقد بد میگفتن راجبش و واقعا هم حق داشتن دردش از یک تا ده هزاااار بود 🤣 ولی ی فرصت کوتاهی بین دردا بود که من نفس میکشیدم گاز انتنوکس واسم اوردن یکم کمکم کرد دردامو رد کنم اون اواخر خیلی فایده نداشت ولی خیلی منو گیج کرده بود درحدی که بین دردا من غش میکردم باز با دردا بیدار میشدم خیلی افتضاح بود با هزار بدبختی ساعت ۱۲ شد و من فول شدم ی مامایی اومد و با سوزن دستشو گذاشت داخلم و کیسه ابم رو پاره کرد و بعد تنهام گذاشت من همینطور درد میکشیدم کلی اب ازم میومد همینجور پشت سرهم انقباض پشت انقباض دیگه جونی واسم نمونده بود زور بزنم خیلی الکی قبلش زور زده بود اشتباه من همینجا بود انرژیمو الکی صرف کردم بعد دکتر متخصص اومد اماده شد و زایمان من شروع شد
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت یازدهم
هی پاهامو خم میکرد تو شکمم و من انقدر درد داشتم که هی میخواستم فقط پاهامو بذارم پایین، گفت میخوام سرشو رد کنم سرش به لبه گیر کرده، سرش درشته خیلی بزرگه دهانه رحمت لبه داره گیر کرده رد نمیشه، رد نشه بدنیا نمیاد، تو کانال زایمان میمونه دورازجون خفه میشه، یا باید سزارین اورژانسی بشی.پس همکاری کن باهام عزیزم، و منی که انقدررررر دردم زیاد شده بود که فقط میگفتم توروقرآن دستتو در بیار دیگه نمیتونم، توروخدا، همرو با جیغ میگفتم، گفت جیغ نکش حالا زور بده، من زور میدادم اما دیگه جونی برام نمونده بود که زور قوی بدم، دوباره استپ کردم و بعد گفت زور بده با تمام قدرتت، دوباره زور دادم و گفت نه نمیشه فایده نداره، سرش گیر کرده، زنگ زدن دکترم، تقریبا یک ربعی کشید تا دکترم اومد دیدم ماما و دکترم دارن پچ پچ میکنن، مامای همراهم به دکترم میگفت سرش به لبه دهانه رحمش گیر کرده و الانم فوله و بچه بدنیا نمیاد، دکترم گفت من خسته ام اتاق سزارین و آماده کنید ببریمش سزارین ماما برگشت گفت خانم فولانی این بیمار ۱۲ ساعت درد تحمل کرده که طبیعی زایمان کنه وگرنه از اول میخواست بره سزارین بچه ها نذاشتن، شما برید استراحت کنید من خودم یک کاریش میکنم، دکتر گفت پس من میرم کارت تموم برای زایمان صدام کن، ماما اومد و دوباره شروع کرد معاینه کردن، دید با معاینه فایده نداره، گفت بیا پایین چمباتمه بزن مثل سر دستشویی که میشینی
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
اما آنقدر دردام تو دو ساعت اوج گرفته بود که دلم میخواست زمین چنگ بزنم، ولی به خودم قول دادم جیغ و سر و صدا نکنم و فقط تحمل کنم چون شنیده بودم زایمان طبیعی اصلااااا نباید جیغ بزنی چون تمام انرژیت حدر میره و دیگه توانی برتی زور زدن و بدنیا اومدن بچه نمیمونه.
از طرفی هم ترسیده بودم و دلم میخواست فقط سزارین بشم، چون تصورم از درد زایمان طبیعی چیز دیگه ای بود، و واقعا فکر نمیکردم چنین دردی باشه.
من و همسرم رسیدیم بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم، یک بیمارستان دولتی داغون، وقتی رفتم قسمت زایشگاه هم از ترس هم از درد تمام دستام میلرزید ساعت شده بود ۷ صبح و هنوز نه دکتری و نه مامایی اومده بود نظافتچی اومد جلو و گفت الان پرستار میاد. وقتی پرستار اومد گفت برو دراز بکش معاینت کنم همین معاینه کرد گفت دو سانتی برو اتاق رو تخت دراز بکش تا ان اس تی ازت بگیرم، دستگاه رو وصل کرد و چند دقیقه ای طول کشید تا تموم بشه و من چون دراز کشیده بودم دردام داشت بیشتر شدت میگرفت، پرستار اومد گفت دخترم میخوای اینجا زایمان کنی؟ منم چون ترسیده بودم گفتم نه میخوام برم، گفت مگه نمیخوای زایمان طبیعی بشی؟ گفتم نه میخوام سزارین کنم.
مامان آرمین💗 محمد مامان آرمین💗 محمد ۳ ماهگی
خب سه ماه پیش داخل بیمارستان امام رضا مشهد زایمان کردم چهل هفته بودم درد نداشتم صبح اون روز دیدم بچه حرکاتش کم شده رفتم بیمارستان نوار قلب بچه گرفتن و معاینه کردن گفتن باید بستری بشی من رفتم بستری شدم دکتراش خوب بودن و هر ساعت میومدن بالا سرم معاینه میکردن ولی معاینه اذیتم میکرد اصلاً اجازه نمیدادم یکی شون اومد معاینه کنه کل دستش میکرد داخل واژنم🥴💔 خیلی درد آوار بودو اجازه نمیدادم بعد سوند هم وصل میکردن برام درد وار بود اذیت میشدم من ماما همراه گرفتم به اسم مریم گرگوریان من درد داشتم هعی میگفتم ماما همراه بگین بیاد ماما همراه گاو من قبل یه ساعت زایمان یکی دیگه فرستاده بود اومد وقتی رفتم باهاش قرار داد ببندم گفت که پرستار های شیفت اصلاً تورو معاینه نمیکنن جز ماما همراه ماما همراه هیچ کاری برام نکرد فقط دستم فشار میداد😐 اینقدر زور میومد که پول الکی بهش دادم دستش گرفتم چنگ زدم و ول نکردم تا دستش زخم شد 😏😁بعد بهم گفت سجده برو همین که خودمم رفته بودم کلاس آمادگی زایمان اگه سجده بود خودمم بلد بودم خلاصه همش پرستار های اونجا بالا سرم بودن معاینه میکردن خلاصه ساعت چهار بود بستری شدم تا هفت زایمان کردم دکتر های اونجا رسیدگی خوبی داشتن بد نبود موقع زایمانم بود بچه داشت میومد دو سه نفری فشار دادن رو شکمم بچه اومد 🐣بعد ماما همراه تا داخل بخش نرفتی باید همراهت باشه ولی تا زایمان کردم رفت و آمده بود نشسته بود یه گوشه نگاه گوشی میکرد هیچ کار نکرد خیلی پشیمون شدم از ماما همراه جانشین فرستاده بود یه خانم فامیلش سعید سید باغی بود فکر کنم خلا صه اونجا دکتر هاش و پرستار هاش خوب بودن ولی از سر بچه اولم خیلی درد کشیدم تا بیست چهار ساعت درد کشیدم ولی از سر این زیاد درد نکشیدم خدارو شکر 🐣😁
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوازدهم
همین نشستم حس کردم انگار دستشویی دارم گفت اگر حس دستشویی داشتی بهم بگو، گفت فقط زور به پشت بده، منم هر چقدر که تونستم فقط زور میدادم، تنها شانسی که آوردم این بود ۸ ساعت ناشتا بودم و معدم و رودم خالی بود وگرنه معلوم نبود چقدر گند میزدم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
دیگه به هیچی فکر نمیکردم و فقط زور میزدم، شديد حس دستشویی داشتم، یهو مامای همراهم گفت بسه دیگه بلند شو، ولی من نمیتونستم انگار خیلی فشار روم بود و دلم میخواست زور بزنم فقط و خلاص بشم، هی مامای همراهم میگفت بسه من نمیتونستم تکون بخورم آخر سر دستمو گرفت بزور بلندم کرد گفت بهت میگم بسه دیگه عزیزم، نه به اون موقع که میگم زور بده میگی نمیتونم، نه به الانت😐😂😂🤦‍♀️😂😂😐
گفت برو رو تخت همین دراز کشیدم گفت واییییییییییی آفرینن سرش پیداس پاهامو دوباره خم کرد تو شکمم گفت محکم زور بده من محکم زور میدادم و از حال میرفتم، تا اینکه فهمیدم بچه هی میاد جلو با زور من، دوباره وقتی از حال میرم برمیگرده عقب، تا اینکه دیدم دکترم اومد دکتر با دستی که به داخل برده بود و مامای همراهم بالای سرم، دونفری میگفتن زور بده اما من دیگه نمیتونستم، زورام آهسته بود حالا نگو باسن بچه تو شکمم کج شده بود و رفته بود تو پهلو و بخاطر همین بدنیا نمیومد، مامای همراهم دستاشو قلاب کرد و انداخت پشت باسن بچه و ده هول بده محکم دستشو بالا پایین میکرد رو شکمم تا باسن بچه صاف بشه و بچه رد بشه، دیگه به نفس نفس افتاده بودم، و هذیون میگفتم، تا اینکه دکترم گفت وای داره بدنیا میاد
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت سیزدهم
سریع ببرینش اتاق بغلی برای زایمان منو کشون کشون بردن، و رو تخت زایمان دراز کشیدم، پیش خودم داشتم میگفتم آخ جون برش نخوردم الان بدنیا میاد، که یهو همون لحظه بدون بی‌حسی با قیچی برید، و من برای بار دوم چنان جیغ کشیدم که از حال رفتم و همون موقع سر بچه رد شد و بچه بدنیا اومد و گرفتنش گذاشتنش رو تخت تمیز کردن گذاشتن تو بغلم، دکترم گفت ببخشید دیر آوردنت اتاق زایمان نشد بیحسی بزنم تا بعد برش بدم، گفتم توروخدا برای بخیه بیحسی بزنید، گفت باشه دخترم نگران نباش، بیحسی زد اما آخر بخیه هارو متوجه میشدم و گفت رسیده به پوست درد رو میفهمی، اینم بگم درد زایمانم فقط تا زمانی بود که سر بچه در نیومده بود وقتی سر بچه اومد بیرون و بچه بدنیا اومد تماممممممممممم دردام به یکباره خلاص شد، انگار نفسم آزاد شد، خیلیییییییییییی حس خوبی بود، انقدر آروم شدم که دلم میخواست فقط غش کنم از خستگی، همون موقع که اومدم چشامو ببندم چند تا پرستار و مامای همراهم اومدن که شکمم رو فشار بدن دکترم گفت جفتش نمیاد باید فشار بدین محکم فشار دادن و به مامای همراهم گفت اوهههه خیلیییییییی خونریزی داره بیشتر فشار بده، من دیگه اون لحظه حس میکردم روده معده ندارم از بسکم محکم فشار میدادن و درد گرفته بود شکمم 😐😂
خلاصه که تموم شد و بدن من شروع کرد به لرزیدن مثل ویبره. که دکترم گفت طبیعیه برای خون و مایعات از دست رفته بدنته، دیگه خلاصه پرستار اومد بعد اینکه حالم سر جاش اومد، کمک کرد رفتم خودم رو شستم و تمیز کردم و بعدم منو بردن طبقه بالا تو بخش کم کم بی حسی داشت از بین میرفت و درد بخیه هام داشت شروع میشد، که دیگه من از خستگی فقط بیهوش شدم و خوابیدم.
مامان پارمیس مامان پارمیس ۱۰ ماهگی
سلام مامانا خوبید من بعد از ۴ ماه امروز وقت کردم از تجربیات زایمان طبیعی بگم من تو ۳۸ هسته و۳ روز بودم که مامای همراهم زنگ زد گفت برو بیمارستان برای نوار قلب رفتم خلاصه دیدن که ضربان بچم منظم نیست و ماینم کردن خیلی درد آور بود وبستریم کردن و آمپول فشار روز ساعت ۱۸ شب شروع کردن نم نم داشت درام شروع میشد عین پریودی خیلی حس بدی بود واقعا منی که تجربه نداشتم اصلا نمی‌دونستم باید چیکار کنم تو سن ۱۶ سالگیم بچه دار شدم از طبیعی هم می ترسیدم ولی به زور شوهرم رفتم طبیعی نزاشت سزارین کنم🤧خلاصه هر چی می‌رفتیم جلو دردهای من بیشتر و بیشتر میشد نگم از اخلاق های بد پرستاران آنقدر به آدم بی احترامی میکردن من از ترسم نمی‌تونستم حتی صدام و در بیارم خدا ازشون نگذره گذشت و گذشت ساعت شد ۷ صبح به آنقدر گریه کردم به مامای همراهم زنگ زدم یجوری صدای منو شنید پاشد اومد ولی دید هنوز ۲ سانت رحمم باز شده کلا همه تعجب میکردن درام آنقدر وحشت ناک بود ولی کلا پیشرفتی نداشتم و تو ۲ سانت مونده بودم بعدش یکم که گذشت شدم ۴ سانت دیدن که بازم جلو نمیره کیسه آب منو زدن من دیگه طاقت نداشتم به مامای همراه میگفتم یکم بخوابم ولی اون نمیزاشت می‌گفت باید ورزش کنی اومدم که پاشم یهو بی اختیار شدم و زیش کردم یه خانومی نظافت چی اونجا بود بالای ۴۰ سال سن داشت هرچی از دهنش بیرون می اومد بهم گفت مگه آخه دست خودم بود به خدا قسم خوردم نبخشمش واگزارش میکنم به امام زمان
مامان آیهان مامان آیهان ۲ ماهگی
#زایمان طبیعی. #پارت دوم

منم معاینه کردن گفتن هنوز دو سانتی رفتم کلی ورزش کردم اونجا با توپ ساعت ۱۰ معاینه کردن ۳ سانت شده بودم بازم ورزش کردم دیگ تا ساعت ۱۲ شدم ۵ .۶ سانت خیلی درد داشتم غیر قابل تحمل بوداز همون ۷ صبح ساعت ۲ اینا بود فک کنم معاینه کردن ۸ سانت اینا بودم دیگه اصلا تحمل نمیشد دردش بچه خیلی خیلی اومده بود پایین از همون صبح به خاطر ورزش های شب قبلم ولی دهانه ی رحمم سفت بود دیگ ساعتی ۲ و نیم دکتر می‌گفت فقط باید زور بزنی من کلی جیغ و داد و گریه اصلا نایی نداشتم برای زور زدن وای الان که بهش فک میکنم یکی از بد ترین خاطره ها بود برام اصلا برام انرژی نمونده بود ساعت شده بود ۳ دکتر همش میگفت زور بزن درست زور نمی‌زنی بچه داره خفه میشه من اصلا نمیتونستم زور بزنم خسته شده بودم دیگ یکی از بالای شکمم فشار میداد دو نفر پایین بودن بچه رو به زور در آوردن بچم اصلا گریه نمیکرد اصلا بقلم نزاشتنش دیدم دارن بین خودشون حرف میزنن فهمیدم که به خاطر اینکه بچه مو به زور کشیدن بچم دست چپشو نمیتونه تکون بده 😔😔 همون اونجوری دستش افتاده بود گریه هم نمیکرد ساعت ۳ و ربع بدنیا اومد دیگه وقتی بدنیا اومد اصلا اینقدر جون نداشتم که باهاشون جر و بحث کنم دست بچه ی منم ناقص کردید بچه مو بقلم نزاشتنش حتی بهم نشونشم ندادن بردن ان آی سی یو بستریش کردن من موندم و با دلی شکسته
و یه خاطره وحشتناک از زایمان و ناقص شدن دست بچم
الان بچم تقریبا ده روز دیگ میشه سه ماه میبرمش کار درمانی هنوز که هنوزه دستشو تکون نمیده