سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین
خوب قبلش دکتر گفت یه چیز مقوی‌بخور من حلیم خوردم لباسای پناه رو جمع کردیم راهی بیمارستان شدم
تا رسیدم بردنم داخل nstازم گرفتن چند بار خوب نبود راه رفتم یه چیز شیرین خوردم دوباره راه رفتم بعد از دو ساعت گفت اوکیه
بردنم قسمت زایمان انژوکت وصل کردن برام دوبار پرستار وصل کرد رگم پاره میشد و خیلی درد داشت از این بزرگا
بعد زد توی یه رگ کوچیک تر خیلی درد کشیدم و سرم میومد درد‌داشت هرچی هم میگفتم عوض کن عوض نمیکرد
دیگه بهم گفت برو بخواب صبح میبریمت اتاق عمل
رفتم دراز کشیدم ولی خیلی استرس داشتم از سوند میترسیدم
پرستار هم سوند گذاشته بود جلو چشم تا قبل عمل وصل کنه
چون میگفتن درد داره و توی اینستا دیده بودم یه چیز بزرگیه
خلاصه سرم بهم زدن میخواستم بخوابم ولی نمیتونستم دل تو دلم نبود پناه بیاد ببینمش
دم دمای صبح بود که داشت خوابم میبرد
بیمارستان خاتم از نظر تمیزی و این که زایمان طبیعی و سزارین یه جا هست
بده برای بندریای عزیز
یه دختری رو آورده بودن درد‌داشت برای طبیعی اونقدر داد میزد که قلبم می‌لرزید کلی دعاش کردم زایمان کنه زودتر و خیلی بد بود درد داشت
خلاصه خواب کلا از سرم پرید
مامان نی‌نی مامان نی‌نی ۵ ماهگی
سلام مامانا
بیاید یه مشورت بدید
پسرم امروز دل درد بدی داشته، انقدر که تب کرده. از دل درد داشت جیغ میشد منم مثل همیشه وقتی شروع میکنم آروم کردن یذره طول میکشه تا راه های مختلفو امتحان کنم و بالاخره به یه روشی آروم بشه. معمولا هم خودمو تو استرس نمیندازم وقتی داره گریه میکنه یا جیغ میزنه، با آرامش سعی میکنم بفهمم مشکلش چیه و چجوری آروم میشه. از نگاه کسی که بیرون از اتاقه ممکنه به خاطر گریه های ممتد پسرم به نظر بیاد من هیچ کاری برای آروم کردنش نمیکنم در حالی که این طور نیست.
امروز پسرم داشت جیغ میکشید و من داشتم سعی میکردم بفهمم مشکل چیه و چطور آرومش کنم، مادر شوهرم اومد تو گفت چشه؟ گفتم دلش درد میکنه، گفت بدش من، گفتم میخوام بخوابونمش. نشست کنار من، من به کارم ادامه دادم، همزمان داشتم تبشو میگرفتم، گفتن بدش من بخوابونمش، گفتم مامان جان خودم دارم میخوابونمش. پسرم یکم آروم میشد دوباره زور میزد جیغ میکشید. من هم زمان که پسرم رو پام بود داشتم تکونش میدادم داشتم دنبال شماره دکتر میگشتم که مادرشوهرم دوباره گفت بدش من بخوابونمش. من برام سوال پیش اومد که مگه من دارم نمیخوابونمش؟ (دارم نمیخوابونمش/ ندارم میخوابونمش 😂) به هر حال جامو دادم بهشون و نشستن بچه رو بخوابونن. از نگاه من ایشون فکر میکنن من از پس بچه م بر نمیام. به همسرم گفتم که حس میکنم جایی که به کمک احتیاج داریم کمکمون نمیکنن، جایی که خودشون بچه رو میخوان میان میگیرنش، همسرم میگه تو بحران ها سعی کنیم یه مقدار صبور تر باشیم و معتقده که بنده خدا داره کمک میده و حس میکنه یه مقدار خسته هستم.
شما باشید چیکار میکنید در برابر کسی که این احساسو بهتون القا میکنه که از پس بچه تون بر نمیاید؟
مامان نی نی جون مامان نی نی جون ۳ ماهگی
من بعد 3 ماه تازه وقت کردم بیام تجربه ام از زایمان طبیعی رو کامل بگم
من 40 هفته تمام بودم و هیچ دردی نداشتم حتی یه کوچولو که دلم‌گرم باشه اینا دردهای زایمان هستن
صبح بیدار شدم با مامانم رفتیم بیمارستان پیش دکتر و معاینه کرد و گفت هنوز 2 سانتی چند روز دیگه صبر کن ولی راستش من میترسیدم از حرفایی که شنیده بودم میگفتن بچه اگه تا 40 هفته به دنیا نیاد مدفوع میخوره و ممکنه خدایی نکرده خفه بشه با دکتر صحبت کردم گفتم برای شما امروز و چند روز دیگه فرق داره مگه بخاین آمپول فشار بزنین گفت اذیتت میکنن گفتم نه من اذیت نمیشم زنگ زد زایشگاه و رفتم بالا معاینه کردن گفتن دو سانتی گفتم بابا حرکات بچم داره کم میشه دیگه تکون هاشو کن حس نمیکنم گفتن یک ساعت پیاده روی کن بیا برای بستری به همسرم زنگ زدم تا بیاد برای تشکیل پرونده و خودمم شروع کردم پیاده روی بعد یک ساعت رفتم بالا لباس دادن و من بستری شدم رفتم داخل یه اتاق که فقط یه پنجره داشت یه سرم بهم وصل کردن و دراز کشیدم و هر کی از راه می‌رسید معاینه میکرد ولی درد نداشت خیلی
با ماماها صحبت میکردم و می‌خندیدم میگفتم من دردام با آمپول فشارم شروع نشده اونام هیچی‌ نمیگفتن غافل از اینکه اون یه سرم معمولیه😐
مامان ARTA🍼 مامان ARTA🍼 ۳ ماهگی
من زایمان طبیعی داشتم یادمه بعد زایمانم که فرستادنم بخش گفتن اگه نتونی دسشویی کنی مرخص نمیشی انقدر درد کشیده بودم که دیگه دلم نمیخواست بیمارستان بمونم از درد کشیدن دوباره میترسیدم جوری که سریع پاشدم برم دسشویی سرم گیج رفت حالم بد شد مجبور شدم دراز بکشم
یکی دیگه ام اینکه انقدر درد کشیده بودم که وقتی میخواست آمپول بی دردی رو بزنه میترسیدم میگفتم توروخدا درد نداشته باشه وقتی زد چیزی احساس نکردم و انقدر خوشحال بودم که درد نداشت و بعدش دردم کم شد یه نفس راحت کشیدم اما بعدش موقعی که تیغ زدن و بچه رو کشیدن نفسم بالا نمیومد حتی جیغ نمیتونستم بکشم
موقعی که داشتن بخیه داخلی رو میزدن چیزی احساس نمیکردم همش آرتا رو نگاه میکردم که انگشتاشو میخورد منم همه جام خونی بود و واقعا دلم میخواست برم زیر دوش آب گرم و تمام خستگیم و اون خون ها شسته شه بره دلم میخواست تمام دردام تموم شه ازشون پرسیدم بعدش میتونم برم حموم؟ماما گفت ما داریم بخیه میزنیم خسته شدیم تو فکر دوش گرفتن هستی😂
لحظات خنده دار و دردناکی بودن حتی الان که فکر میکنم بهشون گریم میگیره
شما هم اگه خواستین ازتجربه زایمانتون بگین
مامان سلین👸🏻👑 مامان سلین👸🏻👑 ۳ ماهگی
مامانا من دیشب با دخترم دوماههم و همسرم با موتور خوردیم زمین سرعمتون زیاد نبود اصلا یک لحظه‌ هم نشد نفهمیدم دخترم از قبلش کلا تو بغلم بود چسبونده بودم به سینم با یه دستم از پشت گردنش یه دستمم پاهاشو گرفته بودم
همین که خوردیم زمین من باارنج اومدم زمین اصلا سر دخترم بازمین اثابت نکرد.
ولی من جیغ زدم فکنم دخترم با جیغ من ترسید و گریه کرد کلا بعد از شیر یه کوچولو پنیری آورد بالا که کلا از اول می‌آورد بعداز شیر خوردن دیشبم قبل موتور بریم شیر خورد بود
سه تا بیمارستان بردم گفتم عکس از سرشو بندازین خیالمون راحت شده
دوتا از بیمارستان. که قبول نکردن گفتم خیلی کوچیکه ما نمیتونم عکس بندازین بردیم اطفال
که دکتر دید گفت اصلا نیازی نیست بچه سرش و دست و پاشو تکون میده به نور واکنش میداد گریه میکرد می‌خندید
گفت اصلا بچه نوزاد رو موش آزمایش گاهی نکن
بچه اگه جهشی بالا می‌آورد یا عکس‌العملی نداشت باید بترسد گفت برید خونه اگه بی قراری کرد و جهشی با شدت بالا ورد ببرید دوباره بیمارستان
که دیشب آوردم خونه شیر خورد مثل همیشه آروغ زد
یه کوچولو پنیری بالا آورد. ولی کامل مثله قبله
من خودم خیلی نگرانشم
تو روخدا دعا کنید دیگه نمیدونم چیکار کنم از دیشب کلا بیدارم مواظبش واکنشاشو چک میکنم همه چیز طبیعه ولی همش استرس دارم
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۵ ماهگی
وای خدای من هر چی از خواص بارهنگ بگم کمه به خدا انقد که من با این بارهنگ جواب گرفتم با داروهای شیمیایی جواب نگرفتم پسرم طفلی یوبس شده بود ۱۰روز تموم عذاب کشید قطره ی بایولاکت دادم انگار نه انگار بارهنگش تموم شده بود هواسم بهش نبود اصلا هرسری ببخشید جیش میکرد با زور یه ذره پی پی در می اومد که هرچی زور میزد بقیش نمی اومد امروز براش گرفتم درست کردم هم دادم خورد گرفتمش بغلم دیدم داره زور میزنه و قرمز شده شصتم خبردار شد که میخواد پی پی کنه مای بی بیشو باز کردم راحت خودشو خالی انقد خوشحال شدم فکر نمی‌کردم یه روز با پی پی پسرم انقد خوشحال بشم 😂😂🤭🤭ولی خداروشکر پسرم. راحت شد واقعا گیاه خوبیه واسه نی نی ها از زجر کشیدن راحتشون می‌کنه لعنت به هرچی داروی شیمیایی که پسرم باهاش بیشتر اذیت میشه کاملا گیاهی بدون هیچ ضرری خیلیم واسه سیستم ایمنی بدن نوزاد خوبه مخصوصا این فصل سال که هی هوا گرم میشه و سرد میشه بچه ها هی سرمامیخورن من که. واقعا جواب گرفتم عالی ترین چیزی که به بچم کمک کرده همینه که راحت پی پی می‌کنه 😍🤩😁
مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ ۴ ماهگی
از وقتی که حسینِ نازنینم به دنیا اومده،
دنیام زیر و رو شده😍
یه موجود کوچولو، با اون دستای ریز و اون نفسای نرم و آروم،
شده تمام قلبم 💜💛
فقط کافیه نگاش کنم، یا دستم رو بگیره
با اون انگشتای کوچیکش، که دلم از جا کنده بشه. 🫀
انگار تموم خستگی‌های دنیا با یه لبخند کوچیکش
دود می‌شن و می‌رن هوا 🥺

حسین هنوز خیلی کوچیکه،
حتی نمی‌تونه چیزی بگه،
ولی با همون نگاهش،
با اون بوی شیرین و آرامش‌بخشش،
هزار تا حرف قشنگ بهم می‌زنه.
شب‌هایی که بیدار می‌مونم کنارش
با اینکه خستم،
اما دلم نمی‌خواد این لحظه‌ها تموم بشه.
وجودش واقعا یه معجزه‌ست؛
یه دلیل جدید برای نفس کشیدن،
برای قوی بودن، برای عاشق بودن.

مامان بودن برای من یه افتخاره،
یه نعمت...
که هر روز برای داشتنش خدا رو شکر می‌کنم. 😍💜
بهش قول دادم که همیشه پناهش باشم؛
تو بیداری، تو خواب، تو خنده، تو گریه و...
حسین جانم، مامانت تا آخر دنیا عاشقته. 💛✨

#سه ماهگی قلبِ خونمون به ساده ترین شکل ممکن 🤭💚❤️
مامان خاله ریزه👶🏻💖 مامان خاله ریزه👶🏻💖 ۴ ماهگی
ادامش تو کامنتا

مامان ۱۷ ساله | قسمت اول: شب تنهایی، اما نه بی‌کسی
هیچ‌کس فکر نمی‌کرد "ستاره"، دختری با موهای بافته و دلِ پر از رویا، قراره توی ۱۷ سالگی مادر بشه.
اما ستاره فرق داشت… قوی بود. زلال بود. از اون دخترا که حتی گریه‌ش هم بوی امید می‌داد.
اون شب… شبی که درد از جونش بالا می‌رفت،
نه مامانی بود، نه بابایی.
ولی یه دست محکم، گرم، پر از عشق دستشو گرفته بود.
شوهرش. کسی که شاید دنیا بهش شک کرده بود،
ولی اون نه تنها شک نکرد، بلکه براش شد همه‌چی.
تو ۱۲ ساعت درد، اون مرد کنارش بود—عرق می‌ریخت، نگران بود، ولی عقب نرفت.
هر بار ستاره چشمش رو بست از درد، صدای آروم شوهرش می‌گفت:
"قربونت برم، فقط یه کم دیگه... ما داریم مامان و بابا می‌شیم."
و وقتی فرشته‌شون چشم باز کرد،
یه دست ستاره رو گرفت، یکی دست شوهرشو…
و اون لحظه، سه‌تا قلب توی یه اتاق، با هم تپیدن.
همون روز، شوهرش رفت و با دل‌وجون، براش سیسمونی خرید—نه گرون‌ترینا، ولی با عشق‌ترینا.
یه پتوی صورتی کوچیک، یه شیشه‌شیر با قلب روی شیشه، و لباسای نوزادی که بوی امید می‌داد.
ستاره گریه کرد… نه از درد، از شادی.
چون فهمید، با اینکه مامان و باباش نبودن، ولی تنها هم نیست.
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
#تجربه سزارین
خانمایی که میرن برای سزارین حتما شیاف دیکلوفناک بگیرید ببرید با خودتون خیلی ارومتون می‌کنه دیگه پمپ درد هم خیلی خوبه من که خیلی راضی بودم قبل از ماساژ شیکمی و راه رفتن فشارش میدادم راه میرفتم خیلی دردم کم میکرد تازه من ست لباس بردم با دخترم عکس بگیرم
ولی درد داشتم پمپ درد خواب آلودم میکرد اصلا حوصلم نشد عکس بگیرم
نمی‌دونم این بلاگرا چه جوری عکس ست میگیرن مرخص شدم اومدم خونه
شب موقع خواب دوباره درد اومد سراغم که مسکن گذاشتم و اینم
بگم بعدش سخته من نمی‌تونستم از این پهلو به اون پهلو بشم خیلی سختم بود از روی تخت پاشم به سختی می‌تونستم
روزای اول اینجوری بود رفته رفته هر روز بهتر میشدم
من تا ده روز مسکن و شیاف استفاده میکردم
بعد از ده روز دردم کم شد
خیلی مراقب باشید بخیه هاتون عفونت نکنه
برای من جذبی بود و زیبایی بود جاش خیلی کم موند دکترم یه کرم داد
گرفتم زدم جاش خیلی خیلی کم شد ولی ترک شیکمی دارم
اینم بگم روزای اول خیلی مراقب باشید که یبوست نگیرید که وحشتناکه دردش بعد از ده روز برای من همه چی خوب شد
دیگه همین
اینم از تجربه من براتون آرزوی بهترینها رو دارم
آرزو دارم به خوشی‌ و سلامتی کوچولوهای قشنگ تون بغل کنید ❤️
مامان هومان مامان هومان ۳ ماهگی
بالاخره منم پسرم ختنه کردم.بعد از چندین هفته کلنجار رفتن با خودم.
باید بگم بدترین و وحشتناک ترین دقایق عمرم بود.اولش که سوزن بی حسی زد یه کم گریه کرد بعدش آروم شد.پوستش که جدا کرد گریه نکرد اصلا ولی برا بخیه زدن اونقد گریه های جگرسوز و شدید کرد که من گفتم الان بچم غش میکنه.تشنج میکنه.خلاصه که چند دقیقه آخرش بچم خیلی زجر کشید.بعدش که تموم شد آب قند دادمش.حالش خوب شد.همونجا شیرمو دادم و یه نیم ساعتی باید میشنستیم که دکتر چک کنه خونریزی و اینا نداشته باشه.شیر خورد خوابید خدا رو شکر.تو راه برگشت هم کمی اذیت شد و میپیچید به خودش.خونه که اومدیم حالش خوب بود.کلی خندید و تکون خورد دیگه اصلا درد نداشت.استامیتوفن دادمش خوابید.نصفه شب یه کم بیدار شد و ناله کرد و دوباره خوابید تا صبح.صبح هم چک کردم دیدم کلی جیش کرده و خوشبختانه اصلا دردش نگرفته بود برای جیش کردن.از صبح تا حالا هم حالش خوبه خدا رو شکر.فقط گاهی دردش میاد انگار.در کل به جز اون چند دقیقه بقیه اش خوب بود.ایشاالا که همه چی به خوبی پیش بره و زود خوب بشه گل پسر.
#ختنه