#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه

۲ پاسخ

خدارو شکر عزیزم عکس نینی تو بزار

خدا حفظ کنه پسرتونو و سایه شما و پدرش همیشه مستدام باشه بالای سرش
تبریک میگم مادر شدنتونو عزیزم

سوال های مرتبط

مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۶

درباره دستش جلو تر توضیح میدم از‌ روند زایمان بگم فعلا
همین که دخترم گریه کرد
دکتر کمم و فشار داد و به زور جفت و خارج کرد
دکتر شروع کرد به بخیه زدن دیگه
موقعه به دنیا اومدن صدای قیچی و شنیدم که پرینه رو قیچی کرد ولی متوجه نشدم
یه آمپول دیگه زد که سر بودم سر قبلی اونم متوجه نشدم
یه بیست دقیقه طول کشید بخیه…
گفتن دو ساعت باید توی ریکاوری باشی و همسرم و صدا زد که بیاد پیشم…
همون لحظه ای که به بچه به دنیا اومد اینقدر راحت شده بودم و حس خوبی داشتم، احساس خیلییی قوی بودن میکردم با اینکه موقعه خروج بچه حس میکردم یه تریلی افتاده روم و نمیتونم بیرون بیام از زیرش…
با اینکه میگفتم من غلط کنم دیگه حتی پیش شوهرم بخوابم که حامله شم
بازم حاضر بودم انجامش بدم
همین که دردت تموم میشه و بعد اون همه درد یهو آروم میشی همشو فراموش میکنی،،،
کل سختیش اون نیم ساعته که بچه خارج میشه
که اگر زور خوب هم بزنی شاید زود تر تموم شه…
همسرم اومد پیشم و دوساعتی کنارم بود بعدش با پای خودم بلند شدم و رفتم دستشویی حجم زیادی خون ازم خارج شد و پرستار برام شورت و پد پوشید و بعد بردنم بخش
بجز احساس ضعف هیچ دردی نداشتم حتی جای بخیه هم درد نمیکرد
فکر میکردم الان سر شدم و بعدش درد میگیره ولی اینجوری نبود خداروشکر
مامان ARTA🍼 مامان ARTA🍼 ۴ ماهگی
من زایمان طبیعی داشتم یادمه بعد زایمانم که فرستادنم بخش گفتن اگه نتونی دسشویی کنی مرخص نمیشی انقدر درد کشیده بودم که دیگه دلم نمیخواست بیمارستان بمونم از درد کشیدن دوباره میترسیدم جوری که سریع پاشدم برم دسشویی سرم گیج رفت حالم بد شد مجبور شدم دراز بکشم
یکی دیگه ام اینکه انقدر درد کشیده بودم که وقتی میخواست آمپول بی دردی رو بزنه میترسیدم میگفتم توروخدا درد نداشته باشه وقتی زد چیزی احساس نکردم و انقدر خوشحال بودم که درد نداشت و بعدش دردم کم شد یه نفس راحت کشیدم اما بعدش موقعی که تیغ زدن و بچه رو کشیدن نفسم بالا نمیومد حتی جیغ نمیتونستم بکشم
موقعی که داشتن بخیه داخلی رو میزدن چیزی احساس نمیکردم همش آرتا رو نگاه میکردم که انگشتاشو میخورد منم همه جام خونی بود و واقعا دلم میخواست برم زیر دوش آب گرم و تمام خستگیم و اون خون ها شسته شه بره دلم میخواست تمام دردام تموم شه ازشون پرسیدم بعدش میتونم برم حموم؟ماما گفت ما داریم بخیه میزنیم خسته شدیم تو فکر دوش گرفتن هستی😂
لحظات خنده دار و دردناکی بودن حتی الان که فکر میکنم بهشون گریم میگیره
شما هم اگه خواستین ازتجربه زایمانتون بگین
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
#تجربه سزارین
خانمایی که میرن برای سزارین حتما شیاف دیکلوفناک بگیرید ببرید با خودتون خیلی ارومتون می‌کنه دیگه پمپ درد هم خیلی خوبه من که خیلی راضی بودم قبل از ماساژ شیکمی و راه رفتن فشارش میدادم راه میرفتم خیلی دردم کم میکرد تازه من ست لباس بردم با دخترم عکس بگیرم
ولی درد داشتم پمپ درد خواب آلودم میکرد اصلا حوصلم نشد عکس بگیرم
نمی‌دونم این بلاگرا چه جوری عکس ست میگیرن مرخص شدم اومدم خونه
شب موقع خواب دوباره درد اومد سراغم که مسکن گذاشتم و اینم
بگم بعدش سخته من نمی‌تونستم از این پهلو به اون پهلو بشم خیلی سختم بود از روی تخت پاشم به سختی می‌تونستم
روزای اول اینجوری بود رفته رفته هر روز بهتر میشدم
من تا ده روز مسکن و شیاف استفاده میکردم
بعد از ده روز دردم کم شد
خیلی مراقب باشید بخیه هاتون عفونت نکنه
برای من جذبی بود و زیبایی بود جاش خیلی کم موند دکترم یه کرم داد
گرفتم زدم جاش خیلی خیلی کم شد ولی ترک شیکمی دارم
اینم بگم روزای اول خیلی مراقب باشید که یبوست نگیرید که وحشتناکه دردش بعد از ده روز برای من همه چی خوب شد
دیگه همین
اینم از تجربه من براتون آرزوی بهترینها رو دارم
آرزو دارم به خوشی‌ و سلامتی کوچولوهای قشنگ تون بغل کنید ❤️
مامان Elias مامان Elias ۵ ماهگی
دلم گرفته و خیلی خیلی خسته ام واقعا به معنای کلمه...
از زایمانم که تنها با شوهرم بودم و شب هم نمیذاشتن همراه باشه و منی که خیلی درد داشتم و پسرم سینه ام رو قبول نمیکرد و‌مجبور به دادن شیر خشک شدم...
چالش ها تمومی نداره، از یک ماهگی فهمیدم پسرم حساسیت به پروتئین گاوی داره تو مدفوعش خون بود و بماند که چه استرسی کشیدم، بعدش صورتش پر جوش و راش شد، سرش پر پوسته و کلاهک‌گهواره ای، دل درد و رفلاکس، شیر مخصوصص آلرژی که رقیقه، بعد واکسن دوماهگی شیر خوب نمیخوره....
آرزوم این بود مامانم کنارم باشه، ویزا بهش ندادن نتونست بیاد
باید قوی باشم و خودمو خندون نشون بدم. اصلا ناشکری نمیکنم‌خدا نعمت داده بهم وقتی به روم‌میخنده دمیا ارزش داره برام ولی فقط خیلی خستم... شیر که نمیخوره یا بالا میاره خیلی بهم سترس و ناراحتی میده... واقعا همه بچه ها انقدر چالش دارن؟
هی میگم شاید من مادر خوبی نبودم دوران بارداری ولی خیلی مواظب تغذیه و همه چیم بودم 🥺

خلاصه اگه خانوادت‌ون نزدیکتونن تو این دوران خیلی قدر بدونین 💝

این عکس هم از گالری گوشیم با پسرم تنهایی رفت بودیم بیرون...ه
مامان کایان مامان کایان ۲ ماهگی
ولی این تمام ماجرا نبود
بعد زایمان پروسه ی بچه داری و سریع سرپا شدن و رسیدگی به بچت
روزای اول بچه داری خیلی سخته
درد زایمانت و تویی که دیگه برای خودت نیستی و پرستار ۲۴ساعته برای جیگر گوشتی
وقتی شیر نداری و بچت سینه تو نمیگیره سینت زخم و درد داری بچت کوچولوعه و تو هیچ تجربه ای نداری چطوری بغلش کنی چطوری بهش شیر بدی هیچی بلد نبودم
خلاصه ک بعد ۳روز بزورسینمه و دادم و خیلی سخت پسرم گرفت و فهمیدم اصلا سیر نمیشه چون همش بیقرار بود و نمیخابید و گریه میکرد
منک افسردگی و عذاب وجدان گرفته بودم که من مامان بودن بلد نیستم و من مامان خوبی نیستم که پسرم گریه میکنه
تازه همه ی اینا بکنار زردی شروع شد
توی ۴روزگی گذاشتیمش دستگاه به مدت ۲روز انگار که غم دنیا مال من بود درجه زردیش۱۲بود بعدش اومد پایین شد۸ و دیگه دکترش گفت تقریبا خوب شده و منی که مادر بودم شب تا صب گریه میکردم هیچی نمیخوردم شیرم نمیومد و مامانم به زور بهم غذا میداد تا بتونم شیر بدم نگران بودم پسرم گشنه میموند و من همش گریه میکردم شبا تا صبح کایان بیقرار بود و گریه میکرد تا ک کمکی بهش دادم و یکم خابش بهترشد و وقتی ۲۳روزش بود بردیمش دوبارع برای تست زردی که باز رفته بود بالا و شده بود ۱۵دکترش براش قرص نوشت که هر ۱۲ساعت یه قطره بدیم بخوره بعذش ۵.۶روز دیدم خوب شد و توی ۱۰روز کامل خوب شد و یکمم از نگرانیم کم شد