سوال های مرتبط

مامان کایان مامان کایان ۸ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه
مامان جوجه ی من🐣🩷 مامان جوجه ی من🐣🩷 ۳ ماهگی
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۲
منم که دیگه حسابی از دردام خسته شده بودم تمام همّ غمم رو گذاشتم که تا هفته بعد زایمان کنم یعنی طوری بود که تو بیمارستان دکترم اومده بود بالا سرم و گفت هفته بعد بیا ببینمت با خودم گفتم باشه تو بیمارستان میبینمت😏
حسابی پیاده روی میکردم و رابطه بدون جلوگیری داشتم فعالیتم رو زیاد کردم دمنوش بابونه میخوردم شیاف گل مغربی میذاشتم اینا ادامه داشت تا روز جمعه روز جمعه صبح با همسرم یه کله پاچه زدیم و بعد رفتیم بازار گل و کلی اونجا پیاده روی کردیم بعدش که برگشتیم من یه کم دمنوش گل گاوزبان خوردم و بعد رابطه بعد از اون مثل هر بار رابطه که تا مدت ها درد پریودی داشتم درد می‌گرفت و ول میکرد دیگه گرفتم خوابیدم شاید آروم شد ولی بعد که پا شدم دیدم نه هنوز ادامه داره یه دوش گرفتم دوباره دومنوش گل گاوزبان و خاکشیر خوردم بعد با اینکه درد داشتم دوباره ولی این بار به قصد بیشتر شدن دردم رابطه داشتیم که البته خیلی درد وحشتناکی داشت دیگه دوباره دوش گرفتم دوباره گل گاوزبان و خاکشیر بعد دیگه به همسرم گفتم یه روغن کرچک هم بگیره و اونم خوردم بعد هم رفتیم بیمارستان چون از صبح درد داشتم خیلی به تکونای بچه توجه نکرده بودم برا همین فکر میکردم کم شده که تو بیمارستان متوجه شده که نه مثل همیشه است خلاصه رسیدم بیمارستان
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۶ ماهگی
تجربه سزارین پارت چهار

حین عمل فشارم افتاد و حالم بهم میخورد گفتم به دکتر آمپول زدن و من خوابم میومد بد حال بودم چون تیروئید هم داشتم همش فشارمو چک میکردن حالمو میپرسیدن چون بد حال شدم کولر روشن کردن روم بعد یهو دیدم صدای پسرم داره میادهمونجا بود که گریم گرفت و گریه کردم بعد اینکه عمل تموم شد بردنم ریکاوری و یواش یواش لرز اومد سراغم و اثرات بیحسی داش میرفت و من دردام شروع میشد ۴۰دیقه موندم تو ریکاوری بیحال بودم بردنم تو اتاق پیش بچم شوهرم با مامانم و مادر شوهرم منو برداشتن گذاشتن رو تخت لرز وحشتناکی داشتم جوری که تا یه هفته دندونام درد میکرد انقد بهم خورده بود نمیتونستم چای بخورم درد میکرد ۱۲ساعت رو تخت بودم از تشنگی داشتم میمردم و التماس میکردم فقط یه قلپ آب بدین بهم و پرستارا قبول نکردن از کمر درد داشتم جیغ میزدم و حین اینکه بیحسی داشت میرف اومدن ماساژ دادن شکممو بخاطر همونم خیلی درد داشتم ولی گل پسرمو نگاه میکردم بغلم خوابیده انگار دنیا رو میدادن به منو همچی یادم میرف و یچیزی هم خیلی آرومم میکرد که از وقتی از ریکاوری اومدم شوهرم پیشم بودو دستمو محکم گرفته بود و همش قربون صدقم میرف خیلی روحیه میگرفتم خوشحال بودم که شوهرم و پسرم کنارمن🥰
مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
تجربه من از عمل پرینورافی(ترمیم پرینه و تنگی واژن) بعد از زایمان طبیعی
.
الان دقیقا یه هفته از پرینورافی من گذشته امیدوارم این تجربه به درد خانومایی که نیاز دارن بهش بخوره،
اول اینکه ترمیم پرینه برای هر کس بر اساس شدت ترمیمی که احتیاج داره خیلی متفاوته از نظر دوره نقاهت و درد و هزینه حتی، من بعد زایمان بخیه های داخلیم متاسفانه باز شده بود و باعث شده بود یه مقدار باز بمونه ورودی واژنم ولی دلیل اصلیش این بود که آخرین بخیه خارجیم هم خیلی بد جوش خورده بود و هی سر باز میکرد و بعد دوماه و مصرف انواع ترمیم کننده خوب نمیشد و درد داشتم برای همین دکترم کفت باید مجدد بخیه بزنم برات ، منم تصمیم گرفتم حالا که دارم ترمیم میکنم، یه مقدار ورودی واژنم هم جمع تر کنم، عمل من توی مطب دکتر با بی حسی انجام شد ، موقع انجام من درد داشتم به خاطر کشیدگی پوست پرینه و اون ناحیه ای که خوب جوش نخورده بود ولی خب قابل تحمل بود ، کل پروسه حدود نیم ساعت طول کشید ، بخیه آخرم انگار بی حسی رفته بود من خیلی دردم اومد حقیقتا، بلافاصله بعد عمل که بی حسی رفت من درد شدیدی حس میکردم ، دکتر برام چرک خشک کن و مسکن نوشته بود ، سریع از داروخونه گرفتم و خوردم یه ربع بعد دردم آروم شد ، دکتر به من گفت اصلا درد نداری ، نیاز به سشوار کشی نیست چون بخیه ات داخلیه و راحت میتونی کارهاتو بکنی اما من دو روز اول مخصوصا شبها واقعا درد داشتم و با مسکن سر میکردم یه کم لکه بینی هم داشتم ویه نقطه ای از بخیه ها انگار سوزن فرو میرفت و برخلاف بخیه زایمانم که توی نشستن درد داشتم و موقع راه رفتن اکی بود الان توی راه رفتن درد داشتم و نشستنم خوب بود، ادامه کامنت
مامان ماهلین مامان ماهلین ۱ ماهگی
سلام مامانای گل
بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم براتون بگم
انشالله که همتون تجربه خوبی از روز زایمانتون داشته باشید

۱۰ آبان ساعت ۱۲ ونیم خوابیدم
ساعت ۱ با درد از خواب بیدار شدم
فاصله درد هام هر ۵ دقیقه بود اما قابل تحمل بودن
دوش گرفتم و آماده شدم و به همراه همسرم و مادرم به سمت بیمارستان رفتیم
ساعت ۳ رسیدم بیمارستان
به محض ورود معاینه شدم و ۲ سانت بودم
ماما بهم گفت که لگن جالبی نداری و برای زایمان خیلی اذیت میشی
۳۷ هفته پیش دکترم معاینه شده بودم و بهم گفته بود که لگن عالی داری و زایمان راحتی داری برو خیالت راحت

نوار درد ازم گرفتن و به صورت موقت بستریم کردن تا ساعت ۶ دوباره برای معاینه برم
تو اون مدت دردام شدت گرفته بود
ساعت ۶ رفتم برای معاینه
بستریم کردن وسایلم تحویل دادم و بهم لباس دادن که عوض کنم
کمکم کردن لباسم پوشیدم و معاینه شدم و ۵ سانت بودم
هر کی می‌رسید یه بار معاینه میکرد
اونقدری درد داشتم که درد معاینه به چشم نمیومد
یه نفر فرم پر میکرد
یه نفر فشار میگرفت
و منم درررررررررد

یه دکتر با ۳ نفر دیگه اومدن برای معاینه
شنیدم که زیر لبی یه چیزایی شبیه اینکه لگنش جواب نمیده و این چیزا
چون حالم خوب نبود دقیق متوجه نمیشدم

یه دکتر دیگه اومد و کیسه اب ترکوند
بیست دقیقه به ۸ بود که یه نفر اومد گفت فول شدی
چند تا پوزیشن بهم داد که انجام بدم اما اونقدری درد داشتم که نتونستم هیچکدوم انجام بدم
طرفا ساعت ۹ بود یه نفر اومد نوار قلب گوش کنه
با سرعت از اتاق رفت بیرون و بلافاصله با چند نفر اومدن داخل اتاق
مامان عباس مامان عباس ۲ ماهگی
چون خودم خیلی از زایمان طبیعی میترسیدم دائم تجربه بقیه رو میخوندم حالا که زایمان کردم هرچند یک ماه گذشته ولی لازم دونستم که منم تجربه مو بگم شاید کمکی باشه به مامان اولی های عزیز
توی ۳۱ هفته بودم به خیال اینکه دیگه روزای سخت بارداری تموم شد و نیازی نیست خیلی رعایت کنم یه مهمونی بزرگ گرفتم و خونه برادر همسر رو با کل خونواده همسر رو پا گشا کردم فعالیتم خیلی سنگین بود دونوع غذا و سوپ و سه نوع سالاد از سالاد فصل گرفته تا سالاد ماکارونی تمیز کردن خونه واسه مهمونی و همه رو خودم تنها انجام دادم یه شب بعد مهمونی درد شدیدی پیچید تو پهلوها اینقدر شدید بود که وقتی از جام بلند میشدم با گریه بلند میشدم کمردرد و حس دسشویی داشتم و دائم میرفتم سرویس همسرم خیلی ترسید از اون اصرار که بریم بیمارستان و از من انکار که نه بابا بدنم واسه مهمونی کوفته شده صبح همون شب وقتی از خواب بیدار شدم رفتم سرویس گلاب به روتون یهویی نگاهم به سنگ توالت افتاد پر از خون شده بود اینقدر ترسیدم و جیغ کشیدم که همسرم سریع اومد در و باز کرد وقتی اون صحنه رو دید سریع گقت بپوش بریم بیمارستان
من تحت نظر دکتری که بودم میرفت بیمارستان بیستون منم بخاطر دکتر رفتم همونجا کل مسیر بدنم می‌لرزیدو گریه میکردم عذاب وجدان داشتم که نکنه اتفاقی واسه بچه افتاده وقتی رفتم بیمارستان ان اس تی گرفتن و انقباض نشون داده می‌شد چون دستگاه واسه جنین زیر ۳۴ هفته نداشتن من و انتقال دادن بیمارستان امام رضا