۱۶ پاسخ

چه بد شد ولی واقعا شما که تقصیری نداشتی اتفاقه دیگه خودت ازهمه بیشتر ناراحتی
مردا خودشون هزار جور گندوضرر میزنن مگه کسی چیزی میگه بهشون مثلا ممکنه تصادف کنن ماشینو نابود کنن خودشون که نخواستن

چی شد عزیزم پیداش کردین

ببین دستشویی مال روستا خودش چاه جدا داره مثل شهر نیست که به فاضلاب وصل بشه میشه پیداکنن نگران نباش عزیزم

عزیزم‌ناراحت شدم چی شد پیدا نشد یک‌خبر بده انشاءالله که درش میارن

الهی بگردم غضه نخور عزیزم انشالله درش میارن 100تاصلوات نذر میکنم برات پیداشد بگو بفرستم گرچه الانم دارم به نیتت صلوات میفرستم

انشالله در میاد هر چی شد خبرشم به ما بده حالم گرفت شد اصلا

اتفاقا کار خیلی خوبی کرده تو خودت رو بزار جای اون سرمایش به باد رفته حق داره کنترل خودشو از دست بده فعلا کخ نریز تا ببینیم میتونین درش بیارین

سلام عزیزم تاپیکتو خوندم ناراحت شدم انشااله دربیاد نمیشه زنگ بزنین فاضلاب خالی کن بیاد شاید بتونه دربیاره

انشالله که در میاد نگران نباش

ایشالله درمیاد ناراحت نباش برات صلوات میفرستم

ای وای چقد ناراحت شدم ایشالا ک در میاد عزیزم 😔

عزیزم 🥺ناراحت شدم که نگران زدن همسرتی😔چی بگم خدا نگذره از مرد اینجوری

کار خوبی کردی گفتی ایشاللله در میاد

دستش بزرگ بخرید دستتون کنید دیگه چاره ای نیست دستتون رو ببرید داخل بگردین انشالله ک پیدا میشه،خیلی داخل نمیره ک اگه اب نریزی

ای وای ایشالله دربیاد

انشالله که در بیاد
دیگه گفتی
تهش ی دواس
انشالله که ختم ب خیر شه

سوال های مرتبط

مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۵ ماهگی
شوهرم اذیتم کرد همه خاطرات بدم دوبازه اومد به ذهنم
روز زایمانم.. وقتی منو اوردن تو اتاق تخت بغلی پنج تا ملاقاتی راه داده بودن براش اونم ساعت ده صبح درحالی که ملاقاتشون 3 تا 5 بود.. انقد شلوغ میکردن بلند بلند حرف میزدن میخندیدن یک لحظه هم ساکت نمیشدن منم هی تحمل میکردم یهو نزدیکای ساعت 3 ظهر احساس کردم مغزم داره منفجر میشه گفتم وای دیگه نمیتونم تحمل کنم انگار ی چیزی تو مغزم داشت میترکید شروع کردم با داد میگفتم وای وای و بهم یه حمله شدید انگار دست داده بود
پرستارا ریختن سرم... دستگاه چک ضربان قلب و فشار آوردن ضربان قلبم نامنظم شده بود و فشارم 15... یکی رحممو فشار میداد ک خون ریزی نکرده باشم یکی بهم امپول میزد یکی خون میگرفت یکی میگف چیشده و من التماسشون میکردم منو از اون اتاق ببرن و وحشت زده بودم.. از شدت درد دل و بخیه حتی نمیتونسم بلند شم فرار کنم خیلی حیلی وحشتناک بود خیلی خاطره ی بدی شد تازه این همه ماجرا نیست بازم ادامه داره... امشب شوهرم حرصم داد یاد دردایی ک تو بیمارستان کشیدم افتادم