۶ پاسخ

خداروشکر قدم نو رسیدتونم مبارک باشه
واقعاً خیلی حرفه اون همه دردو بتونی تحمل کنی منم دقیقا مثل تو بودم بخاطر فشارم مجبور شدن زود بستریم کنن و آمپول فشار بهم بزنن بدونه مسکن و بی حسی 🥲ولی باز خداروشکر برا فسقلیامون که سالم بغلمونن همه دردا فدای یه تار موشون

قدم نو رسیده و مادر شدنت مبارک عزیزم

قدم نو رسیده مبارک خداروشکر بالاخره زایمان کردی راحت شدی برای منم دعا کن

اووووف استرس گرفتم چون جمعه با دردای خفیف و رحم 3سانت دارم بستری میشم

خیلی بخیه خوردی؟چجوری برش میزنن اونجا رو به کدوم سمت؟

عزیزم‌ چرا امپول فشار رو پیشنهاد نمیکنین ؟ مگه درد رو بیشتر میکنه؟ چون بلاخره زایمان طبیعی درد زیاد داره

سوال های مرتبط

مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان پناه🍒🪽🩷 مامان پناه🍒🪽🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی✨️🩷
▪︎|پارت سه|▪︎
مامای زایشگاه معاینه کردو با پرستارا رفت ماما همراه دیگه موقعی اومده بود ک من باید زور میزدم بچه بیاد
پاهامو به داخل فشار میدادک من راحت زور بزنم
چنتا زور خوب زدم
بعد مامای زایشگاه اومد و دیگه بقیه زور زدنم اون بود دیگه گف یه زور دیگه بزن سرشو دارم میبینم تا زور زدم بعدش با یه چیزی برش زدن واژنمو یکم درد داشت😮‍💨با دوتا زور دیگه پناه قشنگم دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم یهو هیچ دردی نداشتم انقد راحت شدمممم
از ذوق گریه میکردم همشون داشتن نگاه میکردن بهم اوناهم گریشون گرفته بود 🫂🥹🩷
بعدشم که بخیه زد اونا یکم درد داشت بی حسی هم زد اما درد داشت تحمل نداشتم دیگه منکه ساعت ۷ و نیم زایمان کردم تا ۸ همه تو اتاق بودن و بخیه میزد دکتر بعدشم رفتو تا ساعت ۱۰ تو همون اتاق نگه‌ام داشتن بعدش دیگه روز بعد ساعت ۱۱ مرخص شدم دخترمم خداروشکر مشکلی نداشت اینم تجربه من ،منکه خیلی میترسیدم فقط ۴ ساعت زایمانم طول کشید انشالله برای همه همین قدر راحت باشه
دیگه همین دیگه 🙂
مامان دنیز کوچولو🎀 مامان دنیز کوچولو🎀 ۳ ماهگی
بعد سه روز اومدم تعریف کنم
من چند روزی بود درد داشتم و یک سانت باز بودم دوشنبه من ۳۴هفتع و ۶روز بودم یهو حس کردم کیسه نشتی داره رفتم معاینه کردن گفتن ۳سانت هستی کیسه نشتی داره زایمان میکنی سر بیمه اذیت شدم اومدم علوی شب نه بستری شدم درد نداشتم انقباض نامنظم تا سه صبح بعد یکم دردا مرتب شد ساعت شیش اومدن کیسه رو پاره کنن پاره کردن درد اصلی شروع شد درد کشیدم یک ساعت واییی خیلی سخت بود زور نداشتم بچه نمیومد به زور اومد بخیه زدن داستان من از اینجا تازه شروع شده رگ از داخل پارع شده بوده و بخیه نزده بود رگ خونریزی کرد طی نیم ساعت اندازه یه هندونه لابیا ام باد کرد دردی که اون داشت زایمان اصلا نداشت مردمممم یعنی واقعا بخیه ها که مینداخت من حسشون میکردم بردن اورژانسی اتاق عمل با بیحسی اسپاینال کورتاژ کردن بخیه هارو کشیدن از اول زدن برام خیلی سخت بود دو روز کامل دراز بودم سوند و پنس داخلم بود نمی‌تونستم تکون بخورم یعنی واقعا دهنم سرویس شد هم طبیعی هم سزارین شدم خیلی اذیت شدمممم خیلییی
مامان مرسانا مامان مرسانا ۶ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان دنیز👶🩷🌊 مامان دنیز👶🩷🌊 روزهای ابتدایی تولد
مامان 🎀هِل هِل🎀 مامان 🎀هِل هِل🎀 ۲ ماهگی
پارت چهارم⚜️

دیگه به غلط کردن افتاده بودم🤕 داد میزدم ماماااان دارم میمیرمممممم
مامااااان من دیگه نمیتونممممم
ماماااان بخدا تو جنازه منو از اینجا میبری...
خدایاااااا کمکم کننننننن.‌..

مامانم هعی دلداریم میداد میگفت میتونی مامان آروم باش نفس عمیق بکش یکم دیگه ماهلین رو میگیری بغل تموم میشه...

شد ساعت ۵ دوباره اومد معاینه کرد گفت شدی ۷ سانت...چخبره نمیزاری بخوابیم اینقد داد میزنی ...خیلی ناراحت شدم من با این وضعیتم اون به فکر خوابش بود🙂

خلاصه شد ساعت ۶ شدم ۸ سانت🥲
دیگه نا نداشتم میگفتم اخرمه میمیرم بچمم نمیبینم ...مامانم میگفت ببین تونستی دیگه اخراشه تحمل کن مامان الان میاد...

منی که از معاینه متنفر بودم داد میزدم بیا معاینم کن ببین چند سانتم😂👌

ساعت یه ربع به ۷ بود مدل دردم عوض شد یه جوری بود ک خود ب خود متوجه میشدی ک باید زور بزنی...
ماما اومد بالاسرم گفت بچه داره میاد زور بزن ...منم تا میتونستم زور میزدم ،
چنتا زور ک زدم بچه اومد بیرون ساعت هفت و پنج دقیقه بود...‌
همین ک اومد بیرون تموم دردا رفتن...یه حس خیلی خوبی بود واقعا
اصلا باورم نمیشد میگفتم یعنی من بودم که زایمان کردم...
خیلی خوشحال بودم انگاری رو ابرا بودم خیلی سبک بودم خیلیییییی....☁️🥰
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
خب بلاخره اومدم تا از تجربه زایمان طبیعیم بگم
مافع بارداری ک میومدم تجربه های بقیه رو میخوندم خیلی برام کمک کننده بود
انشالله ک تحربه منم کمک کندده باشه
خب من ۴۰ هفته کامل بودم و قرار شد هر یک روز در میون برم نوار قلب
نوار قلبو ک انجام دادم گفتن خوب نیست حرکاتش فرستادنم بیمارستان
بیمارستان ک دوباره نوار قلب گرفت گف خوبه ولی محض احتیاط ی سونوی بیو فیزیکال برای حرکات جنین نوشت انجامش ک دادم گفتن مایع دور جنین زیاده و باید بستری شی و من بدون هیچ دردی و با ۲ سانت راهی زایشگاه شدم
از ساعت ۷ شب بستریم کردن تا خوده صبح هی نوار قلب گرفتن و راه رفتمو و معاینه کردن هیچ پیشرفتی نداشتم تا صبح ساعت ۸ ک معاینه کردن گفتن شدی ۳ونیم ۴ بشی میگیم ماما همرات بیاد خلاصه ساعت ۱۰ و نیم ماما همراه اومد و ورزشا رو شروع کرد از اردکی و سجده ای و رایحه درمانی و قر کمر همه رو انجام داد ک شدم ۷ و دردا خیلی شدید بود ولی ماما همراه ک کمرمو ماساژ میداد خوب بود
دوباره ک معاینه کردن دیدن فول شدم سریع اماده زایمانم کردن
و من با همکاری خیلی خوب و زور درست تونستم زایمان کنم البته تو اوج درد سه بار گاز بی دردی رو تنفس میکردم ک خیلی کمک کننده بود و هروقت انقباض داشتم زور درست میزدم بدون هیچ جیغ و دادی
خلاصه ‌ک بچه ب دنیا اومد تمام دردام تموم شد ولی قسمت بد ماجرا اینجا بود ک بعد زایمان خونریزی کردم و ماقع زدن بخیه ها واقعا دردناک بود دیگه نمیتونستم تحمل کنم از خوده زایمان سخت تر بود
وجود ماما همراه برای زایمان طبیعی واقعا یکی از واجباته و خیلی کمک کننده هستش
انشالله ک تمام مامان باردارا بسلامتی نی نی هاشونو بغل بگیرن👶🏻❤️
مامان فاطمه حُسنا مامان فاطمه حُسنا ۱ ماهگی
سلام به مادرای عزیز و مهربون 🥰
بالاخره دختر قشنگ منم بدنیا اومد 🥲
اومدم خیلی خلاصه وضعیتی بهتون بدم از زایمانم و دردهای قبل زایمان
بعد که یکم سرم خلوت شد میام یکسری نکاتی که شاید به دردتون بخوره و به روند زایمانتون کمک کنه میگم ❤️
دختر من ۳۸ هفته و ۴ روز یعنی ۹ ماه کامل ساعت ۱۰ و ۴۷ شب به دنیا اومد 🫣
من از صبح ساعت ۴ با دردهای پریودی زیر شکمم بیدار شدم ! هر ۱۰ دقیقه دردهام ادامه داشت ، نمیتونستم بشینم موقع دردهام ! همش راه میرفتم روی خونه ، ساعت های ۹ صبح رفتم بیمارستان ۲ سانت بودم و دکتر گفت که برم خونه و باز عصر بیام ! دوش آبگرم گرفتم یکم ورزش میکردم اما زیاد نمی تونستم بدنم توان نداشت ! اصلا نمیتونستم غذا خوب بخورم !‌
ساعت ۴ عصر که رفتم ۳ سانت بودم دکتر گفت اگه دوست داره بمونه ، اگرم نه فعلا نیاز نیست حالا حالاها پیشرفت نمیکنه !
بستری شدم ، ساعت ۶ بود بیمارستان کلاهدوز (حضرت فاطمه) کرمان
زایمانم طبیعی بود تا اینجا فاصله که ۴ سانت شده بودم فاصله دردا ۵ ، ۶ دقیقه ، خود دردها در حدود ۵۰ ، ۶۰ ثانیه بود و موقع درد شکمم سفت میشد