۳ پاسخ

بچت چطوره خوبه؟

اپیدورال زد نخوابیدی؟ من بعد اینکه زدن خوابم برد

از اپیدورال راضی بودی؟ بعدش کمر درد نداشتی
نمیدونم استفاده کنم یا نه🥺

سوال های مرتبط

مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۸: دردا شدیدمیشد من فقط همسرمو میخواستم،تا همسرم بیاد دردا شدیدتر میشد،وسط دردا تمرین میکردم با توپ و سعی می‌کردم با تنفس رد کنم این وسط دیگه رفتم تو اتاق LDR وشوهرم اومد،اومدن واسه خون گرفتن و انژیوکتز زدن دیگه من نمیتونستم تحمل کنم و درداروبا تنفس وبیرون دادن صدا با آی رد میکردم.
این وسط هم یه ماما تو مخ اومد من از اتاق وان دار اورد بیرون ،قبلش به ماما خودم گفتم منو ببرید اتاق وان دار می‌خوام ورزش کنم ولی نمیدونستم‌نیازم‌نمیشه😬
دست شوهرم تو دستم بود و دردا شدیدتر میشد و واقعا من هیچی از دردا یادم نیست ،تو حالت اغما بودم، فقط یه لحظه یادمه که شوهرم به ماما گفت چشای مهسا رفت که میگفتن طبیعیه و بخاطرشدت درداست.
بعدا شوهرم میگفت دردارو فقط با ذکر رد میکردی.
منی که یکبار هم تو عمرم داد و جیغ نزدم و فکر میکردم که تو زایمانم صدام‌ در نمیاد،واقعا فقط با داد دردارو رد میکردم.
اینم بگم داد زدن واقعا طبیعیه و اصلاااا ترس نداره فقط باید بتونی تنفس بگیری که نفست کم نیاد
مامان گیسو و گیتی مامان گیسو و گیتی روزهای ابتدایی تولد
#زایمان
۱۰ خرداد رفتم بیمارستان ۴۰ هفته و یک روز بودم معاینه انجام دادم با سونو دکتر گفت یک سانت باز شده دهانه رحم برو عصر بیا بستری شو ختم بارداری بده خودت نیاز نیست بمونی دیگ
منم دیگه چون همسرم نبودم نرفتم گفتم صبح زود میرم که ساعت ۳ شب کیسه آب ترکید حالت نشت کرده باشه ازم میرفت
ساعت ۶ آماده شدم برم سمت بیمارستان درد هام کم کم شروع داشت میشد
ساعت ۷ رسیدم بیمارستان. تا کارهامون انجام بدن تشکیل پرونده بدن ساعت شد ۸ ونیم که دیگ فرستادن بخش زایمان ساعت ۹ برام آمپول فشار زدن
دردا هم کم کم شروع شده بود خیلی میترسیدم چون سر دختر اولم خیلی درد کشیدم
ساعت ۹ آمدن معاینه کردن گفتن شدی ۳ سانت به ۴ داره باز میشه
اگر میخوای برات آمپول بی حسی بزنی (اپیدورال ) گفتم نه نمیخوام بعد کم کم داشت دردا بیشتر میشد پشیمون شدم چون دیدم واقعا نمیشه تحمل کرد گفتم برام بزنن که مسئول بیحسی اتاق عمل بود سزارین داشتن نیومد 🤕🤕
دیگه اولش از درد بی تابی میکردم سعی میکردم خودمو کنترل کنم خیلی دردناک بود اتاق بقلی هم زایمان داشت هی داد و بیداد میکرد استرس اونم افتاده بود به تن من 🤕🤕🤕
دیگ برام ماسک اکسیژن گذاشتن منم تند وقتی درد می‌گرفت فقط تند تند نفس عمیق می‌کشیدم ( تا حد امکان سعی کنید چشماتونو ببندید و نفس عمیق بکشید چون باعث میشه درد و کمتر حس کنید )
دکتر هم هر یه ساعت نیومد معاینه میکرد تا ساعت ۱۱ همون ۵ سانت باز شده بودم( خبری از بی حسی نبودکه دلمو خوش کردن الکی ) باعث شده بود درد و نتونم تحمل کنم
خلاصه نمی‌دونم ساعت چند بود دکتر آمد گفت تحمل دردت خیلی خوبه اصلا سرو صدا نکردی دیگ گفتم تازه شدم حتما ۶ سانت ولی دکتر گفت تا دو ساعت دیگ زایمان می‌کنی
بقیه تاپیک بعدی
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۱ ماهگی
مامان لوتوس مامان لوتوس روزهای ابتدایی تولد
سلام خاله ها.
سه شنبه نوبت دکتر داشتم به دکترم گفتم حرکتاش خیلی کم شده گفت برو nst.
ساعت ۷ شب تا ۱۲ شب هزارتا چیز خوردم ۴ بار nst گرفتن هی برا دکترم فرستادن
ولی راضی نبود دکترم.ضربان قلبش خیلی بالا و پایین میشد شدید.دیگه دستور داد بستریم کنن واسه زایمان.۱۲ونیم بستری شدم شوهرمم اومد پیشم ولی بیشترشو دستگاه وصل بود فقط کلا دوبار به مدت ۱۰ دقیقه راه رفتم.موقع بستری یه معاینه تحریکی کرد ولی خیلی درد نداشت.ساعت ۳ قرص دادن بهم یکم بعد رفتم دستشوی لکه دیدم اومد آمپول زد ساعت ۳ونیم کیسه آبمو پاره کرد ۳ سانت شده بودم دیگه همون لحظه دردام شروع شد وحشتناک و یهو.با تنفس با کمک شوهرم کنترل میکردم ولی سخت بود برام.اومد معاینه کرد ۴ سانت شدم نیم ساعت بعدش.اپیدورال گرفتم ساعت ۵.تا دکتر اپیدورال رفت دردام قط شد کامل ماما همراهمم اومد بهش گفتم برم دسشوی مدفوع دارم سریع به پریتار گفت چک کن فک کنم داره زایمان میکنه.چک کردن دیدن بله یهو فول شدم..درد نداشتم دیگه ولی حس دفع وحشتناکی بود زنگ زدن دکترم ساعت ۵ونیم که خودتو برسون.با تنفس کمکم کردن که زور نزنم تا دکترم برسه و همه چیزو سریع اماده کردن ۶ دکترم اومد و ۶ و ۱۰ دقیقه با سه بار زور به دنیا اومد پناه مامان.
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۲ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۱ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان بُشرا کوچولو🩷 مامان بُشرا کوچولو🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان❤️قسمت اول🩷
۲۸ فروردین صبح ساعت ۸و۳۰ رفتم بیمارستان و بدون درد ۴۰ هفته تمام با ۲ فینگر بستری شدم، تا کارام انجام بشه ساعت ۱۱ ظهر اولین سرم فشار تزریق کردن و ریز درد های بی نظم شروع شد، نماز خوندم و ناهار خوردم و هنوز درد ها بی جون و کم بودن، معاینه میکردن و روند باز شدن دهانه رحم خیلی کند بود و یک خبر بد دادن...

اونم اینکه سر بچه تو لگن فیکس نشده و بالاست و این شروع فاجعه بود!

ساعت ها ورزش های مختلف و ۳ تا سرم فشار دهانه رحم تا ساعت ۵ عصر رو به زور تا ۵ سانت رسوند و دیگه رشد نمیکرد و سر بچه همچنان بالا بود و درد ها ضعیف و الکی بودن و شدید نمیشدن...

کولر ها روشن بودن و من لرز کردم و زیر پتو رفتم، بدنم کاملا میلرزید و حتی دندونام جوری به هم میخوردن ک میترسیدم زبونم بمونه بینش😅دیگه دیدن خیلی سردمه خاموش کردن🚶🏻‍♀️
ماما همراهم که واقعا زحمت کشید برام و ماما مسئولم کلی بهم ورزش دادن و بالای رحممو فشار میدادن بچه بیاد ولی هیچی به هیچی...
از همون اول بستری خیلی احساس ادرار داشتم و وقتی میرفتم سرویس خیلی زیاد ادرار داستم اما ۱۰ دقیقه بعد دوباره همون حالت رو داشتم و کلافه کننده بود،
تا اینکه ساعت ۵ کیسه آبمو زدن تا دردا شدید تر بشه و دیدیم بچه مدفوع کرده🤦🏻‍♀
اب دور جنین خیلی زیاد شده بود و کلی اب ازم تخلیه شد، دردا یه کم تقویت شدن