دیشب رفتیم خونه مادرشوهرم تو یه ساختمونیم بعد پدرشوهرم نرسیده گفت اره چرا گلای بالکن آب ندادی خشک شده منم گفتم آب میدم آفتاب شدیده سوزونده گفت نه فکر کردی من نمیدونم آب نمیدی الکی میگی آب میدم گفتم من ترسی ندارم دروغ بگم و شوهرم پشتم دراومد دوباره پدرشوترم گفت لیاقت میخواد هر چیزی شوهرمم قاطی کرد و جوابشو داد میگم اصلا به اون چه ربطی داره من تو خونمم گلدون دارم و بهشون میرسم و ماشالا سبزن چرا باید اینجوری بهم بگه

آدم پیر که میشه کم حوصله و کم طاقت میشه، به دل نگیر عزیزم،همه پیری کوری داریم

مشکل اینجاست ک خودمون راهو باز میکنیم برای هر اظهار نظر و دخالتی
اگر از اول همه جوره رو ندی بعدا هم اذیت نمیشی
من ک اینطورم.
اخرم بهم میگن سردی رو نمیدی نگاه از بالا ب پایین داری
ولی عیبی نداره
بماند ک همش رو پشتم گفتن ...
ولی در عوض دخالتی هم نمیتونن بکنن چون هرچیز و کاریو بهشون حالی نمیکنم ک مزاحمم بشن

مثل مادرشوهرمن حتی ب رنگ لباس زیری ک میخرمم نظر میده مثلا آره اینجوری بهتر بگو باید برا تو زندگی کنم خب دل خود میخاد اصلا

هیچی دخالت بی خود 😑
من بالکن ندارم ،گل داشتم تابستون خوب بود ولی زمستون کلا خراب میشه چون خونه خیلی سرده مجبوریم بخاری زیاد کنیم هی سرد و گرم میشه خراب میشه، دیگه کلا بیخیال شدم ، شوهرم هی میگه نتونستی یه گل نگه داری میگم خونه ما شرایط گل نداره

میگفتی باباجون خیلی ناراحتی خودت اب بده خب