۱۴ پاسخ

منم اینجوریم حتی برادر زادمو بغل نمیگیرم بوس نمیکنم فقط بچه ی خودم

من خیلی علاقه به بچه دارم😍😍هر نوع بچه‌ای
فقط بچه‌ای که ادای بزرگترارو در میاره رو نمیتونم باهاش کنار بیام
برای نوزاد که ضعف میکنم

دقیقا منم خیلی محدود ی بچه رو دلم براش بره
مهدیار از نظر من و چشم من بامزه ترین و قشنگ ترین بچه اس🤣🤣🤣مسلما برا هرکسی با بچه خودش اینطوره

من دایره ی بچه هایی که به دلم بشینن محدود شده حتی خواهرزادم مثل قبل دوسش ندارم

دقیقا منم اینجوری ام . حتی دیگه خواهر زاده هامو زیاد نمیبوسم ولی برا بچه های خودم میمیرم😐😐

دقیقا منم همینطورم
البته اینم بگم تا قبل از این ک خودم مادربشم اینطور نبودم..

من کلا از همون مجردیم تا الان هیچ علاقه ای نداشتم بچه ای رو بغل کنم یا محبت فیزیکی کنم حتی نمیتونم بوس کنم دست خودم نیست
ولی این به این معنی نیست که دوستشون نداشته باشم حتی به بچه های داداشمم همینجورم بغلشون کردم چون بغلم اومدن ولی بوسشون نکردم ولی قلبا همه بچه ها رو دوست دارم و از کارا و حرفاشون لذت میبرم از ناراحتیشون ناراحت میشم

بچه ی بامزه باشه به دلم میشینه
اما درکل توجهم نسبت به بچهای دیگران حتی فامیل کم تر شده

من درکل دلم برای دختربچه ها ضعف میره چه قبل چه بعداز بچه دارشدنم عاشقشونم همچنان با حسرت به همه دختربچها نگاه میکنم🥰🥰🥺

نه به همه بچها علاقه دارم حسم به بچه کلا فرق میکنه با مامانش اینا هم کار ندارم حتی اگه دوستش نداشته باشم

من قبل بچه دار شدن خیلی بچه های دیگرو دوست داشتم الان حتی علاقه ندارم باهاشون حرف بزنم😑نمیدونم چرا

مثلا اینو ببین

تصویر

خب تا حدودی از وقتی خودم مادر شدم توجهم از بچه های دبگه کم شدخ. ولی اگر واقعت بچه ای خوشگل و ناز مودب باشه خونم میجوشه روش.
ولی این حرکت بچه که اینکارا میکرده اصلن با مزه نبوده

اون جور بچه ها منم یجوری میشم
ولی بامزه ها دلم میره واسشون😅🥹

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
پسرم این روزا دیوونم کرده. از سه سالگی به مرور شروع کرد به لجبازی و حرف گوش ندادن هی سعی کردم با بازی درستش کنم ولی الان دیگه به اوج رسونده چند روز سر هرچیز بیخودی گریه و شیون راه میندازه. واقعا میگم بیخودی ها. امروز من رفتم حموم یهو بعد دو دقیقه دیدم خودشو میکوبه به در جیییغ و داد سکته کردم میگم چی شده میگه استیکرم رفته لایه مبل درنمیاد یعنی یه جور زار میزد من گفتم یه بلایی سرش اومده گفتم برو از حموم میام درش میارم من کلا حمام یک ربع هم نمیشه کل تایمو این داشت زار میزد جیغ میزد تا من بیام. اومدم بیرون تو مرز انفجار بودم آنقدر جیغ زدم حس کردم دارم سکته میکنم
مثلاً الان میگم پاشو بریم نون بگیریم برو دستشویی. یهو گیییر که رو لگن توالتم بشینم منم گفتم کثیفه باید بشورمش دفعه بعد بشین روش خیلی دیر به دیر استفاده می‌کنه ازش کلا. وووااای تا لباس تنش کنم تمام مدت غر میزد که بکنم. در حالیکه قبلاً تا میگفتم کثیفه قبول میکرد و اوکی بود. تمام روز سر همین موضوعات بیخودی جیغ و گریه دارم احساس میکنم دیگه دارم روانی میشم شب که میشه موقع خواب فقط دلم میخواد بخوابه سرم ساکت شه. ظهر واقعا داشتم سکته میکردم از دستش
مامان ❤️امیرحسام❤️ مامان ❤️امیرحسام❤️ ۳ سالگی
سلام مامانای عزیز پسرمو یکساعت پیش بردم خانه بازی اونجا با بچه های دیگه داشت بازی میکرد یه پسر بچه حدود 3تا4 سال بود فک میکنم سرش حالت سکه ای ریخته بود و اومد تف کرد تو صورت پسرم به مادرش گفتم مادرش میگه پسرم نمیتونه حرف بزنه بخواد یه چیزی بزور از کسی بگیره تف میکنه تو صورتشون گفتم چه ربطی داره انقد اعصابم خورد شد همون لحظه رفتم صورت پسرمو شستم ولی بدلم نیومد رفتم از داروخونه فوم شستشوی صورت کودکان گرفتم با یه بطری اب صورتشو شستم بعد الان اوردمش خونه بردمش حموم... واقعا بعضی پدرو مادرا چقد بیخیال نصبت به بچه هاشون حرف میزنن بهم میگه نترس بچم مریض نیست منم گفتم چه مریض باشه چه نباشه این کارش زشت بود بعد میگه فک کن بچه ی خودته اصلا وقتی اینمادر حرف حالیش نباشه وای به حال بچه اش حتی یه تذکر کوچیک هم به پسرش نداد منم رفتم به پسر بچه گفتم این کارت اشتباه بود نباید اینکارو کنی مامانش گفت لطفا دعواش نکن چون پسرم حساسه منو میگی عصبی شدم سری از اونجا اومدم بیرون واقعا موندم دیگه چی بگم حالا اگه بچه ی من اینکارو میکرد اینجور مادرا آدم میخورن بدم میاد از اینجور افراد که به هیچیشون نیست 😮‍💨🤦🏻‍♀️😖😡
مامان ❤️امیرحسام❤️ مامان ❤️امیرحسام❤️ ۳ سالگی
امروز پسرمو دکتر برده بودم برا دلدردش موقعی که نوبت میگرفتم یه خانوم با بچه اش اومدبچه اش حدود 4یا 5ماه بودگفت دکتر بهش نمیدونم چه دارویی نوشته بود به جای 3قطره ده قطره داده بوداز وقتی که دارو خورد بی حرکت چشاش سمت بالا سر بی حرکت و بی حس فقط مردمک چشاش حالت دور از جون فلج روبه سقف بود از منشی پرسید منشی رفت به دکترش گفت دکتر هم کلی دعواش کرد که چرا این دارو رو که 3قطره بود بهش 10 قطره دادی صورتشو فلج کرده بود عوارض دارو واقعا وحشتناک بود طفلی بچه هیچ حرکتی نداشت دکتر براش یه آمپول نوشت که نصفشو براش زدباید یکساعت تو مطب مینشست تا آمپول اثر کنه گفت دکتر گفته اگه خوب نشد نصف دیگهآمپولو باید بزنه اونجا که نشسته بود بچه تو بغل مامانش خوابید بیدار که شد حال بچه خوب شده بود و اینور اونورو نگاه میکرد مامانش. فت پیش دکتر گفت ببریدش خونه اگه باز اینجوری شد باید ببرید بیمارستان یعنی تو این حدود یکی دوساعت همه ی کسایی که منتطر بودیم نوبتمون بشه نه تنها استرس مریضیه بچمونو داشتیم همه چهره ها نگرتن اون بچه بودیم هی از مامانش سوال میکردن که حالش چطوره خدارو شکر خوب بود رفتن خونه .. واقعا مادر بودن چقد سخته وقتی بچه مریض میشه چه بچه ی خودمون چه هر بچه ی دیگه چقدر نگران میشیم چقد برا مادر سخته استرسا همش رو مادره و مخصوصا این اتفاقای ناخواسته چقد مادر سرزنش میشه در کنار استرسی که داره باید حرف دیگران هم بخوره و بدوش بکشه خدا اول به مامانا بعدهمه ی بچه ها سلامتی بده 🙏🏼❤💚🌹❤❤❤💚💚💚