سلام مامانا خدا قوت بهتون
اومدم یکم درد و دل کنم
راسستش این روزا همش دلم میخاد گریه کنم بزنم زیر گریه و هیچ کس نباشه که جلومو بگیره ولی هی باز به به خودم‌میگم نه قوی باش زن
من از قبل دنیا اومدن دخترم شاغل بودم و کلا ذهنیتم این بود که بعد دنیا اومدنش هم برم سر کار خلاصه دنیا که اومد ۴ ماهش بود که گذاشتمش پیش مامانم و رفتم سر کار ولی کارم پاره وقت بود و بیشتر کنار هانا بودم
ولی چرا دروغ همه فکرو ذکرم کارم بود و معتقد بودم بچه باید خودش بزرگ شه تا مستقل بار بیاد
گذشت و گذشت تا ۶ ماه پیش ک دخترم شدیدا لاغر شد و دکترا هشدار جدی دادن که باید بهش برسی و من خیلی دیر بیدار شدم
کارمو ول کردم و چسبیدم به بچم تمام وقتمو واسه دخترم گذاشتم همه خوشیامو گذاشتم کنار
الان هانا با این سن ۹۸۰۰ وزن
و ۸۰ قدشه و امیدوارم بتونم برسونمش به نمودار چون داغونم و مسبب ضعیف بودن بچمو فقط خودم میدونم امیدوارم در اینده منو ببخشه چون خیلی براش کم گذاشتم

۸ پاسخ

همین که فهمیدی و عذاب وجدان داری و کارتو ول کردی یعنی مادر دلسوزی هستی براش خودتو ناراحت نکن. خوب بهش برس حتی شده با تلویزیون یا گوشی سرگرمش کن که غذا بخوره .من بعضی وقتا بچمو میبرم تراس گربه رو نشون میدم تا بتونه غذاشو بخوره . همه راه هارو امتحان کن که فقط بخوره و خوابشو تنظیم کن استراحت برای رشدش واجبه. امیدوارم هر چه زودتر قدو وزنش رو نمودار بیاد

ماکه خونه داریم و از جون داریم مایه میذاریم قدووزنشون بالا نمیره مهم ژنتیکشون خیلی بچه ها تغذیه شون خوب نیس ولی قدووزن خوبی دارن من کل روز دغدغه م خواب و خوراک بچس ولی بی فایده س بازم از خودم راضی نیستم چون همه مدام میگن چرا لاغر چرا ضعیفه

من بچه ی یه دوستم همش دست مادربزرگه هیچ مشکلی ام نداره
اون یکی دوستم کلی از کارش زده گاهی پیش مادرش میذاره بچه اش کلی چالش های مختلف داره
ذات بچه ها متفاوته
همکار خودم از ۲ ماهگی اومد سرکار بچه اش ۳ سالشه ۲۰ کیلو
دلیل نمیشه که دختر

به نظر عذاب وجدانت کمکی نمی کنه تقصیر تو نبوده شرایط ات اینجوری پیش رفته بچه ی من و تو نصف وزن نگرفتن شون از بدخوابی شون بوده به خدا
هر وقت پسرم بهتر خوابیده وزن گرفته

شما مگه پارت تایم نبودی پس چطور نمیتونستی بهش برسی؟

خودتوسرزنش نکن الان به بچت برس

عزیزم والا قد و وزن به این چیزا نیست، ژنیتیکیه..بعضی بچه ها خوش غذان و خوب وزن میگیرن با ساده ترین غذاها بچه منم وزن گیریش ضعیفه با اینکه خانه دارم و کلی بهش میرسم ولی انگار ن انگار جون نمیگیره بچه گوشت نمیاره

عزیزم...شماهم انسانی...این خوبه که به خودت اومدی❤️خودتو اذیت نکن گلم

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
من وقتی زایمان کردم
شوهرم ده شب پیشم بود کلا بد رفت خونه روزا که سر کار بود تا عصر ۷.۸ میومد شبا میرفت خونه ...واسه آزمایشات هم با پدرم با بخیه شکم میرفتم..
تو شرایط سخت کنارم نبود الان میگه بچه دوم گفتم خیلی همکاری کردی ک ب بچه دوم فکر میکنی ...ولی از ۶ماهگی شبا همش نگه داشت شیر میداد تا ب الان شبا بیدار میشه نگه میداره تو طول روز انرژی من میره ...دوماه اول ک نخوابیدم
پسرم کولیک شدید داشت خیلی سخت گذشت...یه شکم گنده و آویزون ک ارکی میدید میگفت یکی دیگه تو شکمت هست ...تعریق زیاددد ک هرچی مام میخریدم چ ارزون چ گرون تاثیر نداشت ...بیکینی سیاه و زیر بغل سیاه ۶ ماه زمان برددخوب بشه مثل اول بشم...موهای سیم اسکاچ ک دوماه بد زایمان رفتم کراتین چون خیلی روحیم رو باخته بودم ..مادر و پدرم کنارم بودم تا ۴۰.۵۰ روز اونجا بودم ..به بچه خودم حسادت میکردم و همش گریه ...هیچ کدوم از لباس ها بهم نمیخورد ...چقد سخت گذشت...اصلا دوست ندارم برگردم به اون دوران اصلا....باز خداروشکر ک گذشت...تجربه های شما چی بود؟؟؟
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی