۸ پاسخ

خوش به حالت و منی که ارزومه پسرم حداقل یه ساعت پیش یه نفر باشه که من فقط استراحت کنم هر جا هر جا هرجایی که فکرشو بکنید میرم میاد دنبالم هر جایی هااااا

منم شاغلم پسرم پیش مادرشوهرمه از ۸ ماهگی ولی وقتی منو ببینه کسی رو نمیخواد

دختر خاله منو طلاق گرفت بچه ش کوچیک بود باماماتش زندگی کردن الان بعد۵ سال باز باشوهرسابقش ازدواج کرد پسرش نمیره پیششون به خاله م وابسته شده

احساس میکنم اگه جای شما می‌بودم خیلی ناراحت بودم آخه بچم مال منه آوردمش که خودم بچه داری رو تجربه کنم نه کسی دیگه☹️
نمی‌دونم واقعا
حتما بچت مادر شما رو تو ذهنش مثل مادر خودش داره و اگه بخوای از اونا جداش کنی انگار میخوای از مادرش جداش کنی
تنها راهی که به ذهن من میرسه اینه که مادرت یکم رفت و آمدشو به خونتون زیاد کنه تا کم کم به محیط خونه عادت کنه بچت و بعد کم کم زمان موندنش خونه شما رو زیاد کنید تا وقتی که بدونید داره عادت می‌کنه
شاید یک سال زمان ببره ولی قطعا دوست نداری توی سن ۲۰ سالگی بچت به این فکر کنی که اصلا نمیدونی چطوری بچگی کردو احساس کنی اصلا براش مادری نکردی

خوش ب حالت از بچه داری راحتی منی ک آنقدر خستم و بچم خیلی وابسته منه و آرزوم بود ک میموند پیش مادرم یا کمکی داشتم متاسفانه هیچ کسی کمکم نکرد تو این مسیر تنهای تنها بودم

بذار با مادر جونش عشق کنه. دختر منم اینجوری بود منم شاغل بودم و پیش مامانم می موند. منم با عشقشون عشق میکردم بخدا. حتی باهم سفر و گردش می رفتن

حالا پسر من میرم توالت سند میزارم آخرم میاد پیشم

من لاشم. مشکلی ندارم با این قضیه. کیف. دنیا رو هم میکنم. بچمم که جاش. خیلیم امنه

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۲ سالگی
سلام ،اگه شما جای من بودید چیکار میکردید ،من امسال پاییز میشم ۳۳سالم خداروشکر یه خونه ۸۰ متری داریم همسرم هم کارمنده ،همسر خوبی دارم همیشه تو خونه تو هر مرحله بچه داری بهم کمک کرده الان دو ماهه مدام میگه اصدام کنیم واسه بچه دوم من چون بارداری اول سختی زیادی کشیدم ۴ ماه بالا اوردم در حد بستری شدن تو بیمارستان حتی خون بالا میوردم،لکه بینی هماتوم داشتم استراحت مطلق شدم ۴ ماه اول خونه مامانم موندم پدر و مادرم وهمسرم خییلی بهم رسیدن ماه ۷هم به خونریزی افتادم گفتن احتمال زایمان زودرس داری از ماه ۸هم به شدت باد کردم شدم ۱۰۵ کیلو خلاصه همه اینا گذشت ،اینم بگم خدایی خیلی به مامانم اذیت کردم ،از خانوادم دورم بیشتر میرفتم خونه مامانم میموندم همسرم تنها خیلی اذیت شد،الان که اسم بچه دوم میاد نگران میشم دوباره اون روزا تکرار بشه با وجود بچه دوساله خیلی سختر میشه همسرم میگه نگران نباش من کنارتم ولی میدونم باز میخواد کنو ببره خونه مامانم ،خدایی مامانم گناه داره توان نداره به منو بچه ام برسه دوست ندارم اذیتشون کنم ،همسرم میگه سنمون میره بالا الان وقتشه من نمیدونم چیکار کنم همسرم هروز ۶صبح میره سرکار ساعت ۲ خونه است ولی من موندم چیکار کنم همسرم امروز گفت بریم مشاوره الان من تو دوراهی موندم😖
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین