مادرشدهرم بعد از دو ماه پسرمو دید اخه تو یه شهر زندگی نمیکنیم. دستای بچه رو چسبوند به هم، پاهاشم چسبوند به هم، بعد بلندش کرد. من دلم نیومد نگاه کنم رومو کردم اون ور یهو صدای جیغ پسرم بلند شد و گریه کرد. آخه این چه کاریه؟ بقیه بهش توپیدن که چیکار میکنی بچه هنوز خیلی کوچیکه. منم گفتم ما باهاش از این کارا نمیکنیم. دوباره گذاشتش رو زمین از این دست قلش میداد روی اون دست. چندین بار این کارو کرده بود که مثلا قل خوردن یاد بگیره. اخه چه عجله ای داری زن خب خودش یاد میگیره هرموقع وقتش شد. این سری نمیدونم چی شد یهو پسرم دوباره جیغ کشید. نمیدونم دستش گیر کرده بود زیرش یا چی! دیگه این کارو نکرد و تا اخر شب باهاش ملایم برخورد کرد. شوهرم میگفت تا مامانم اومده، تو بچه رو بذار اینجا برو بخواب. منم به زور رفتم ولی اینقدر دلم شور میزد نتونستم و اومدم بیرون گفتم من تا بچه ام بغلم نباشه خوابم نمیبره.
بعدا اگر همین پسر من شیطون بشه اینا میگن وااای چقدر شیطونه از بس که باهاش بازی های ناجور میکنید اینجوری میشه. باهاش بازی نکنید که اروم بشه. کارای خودشونو نمیبینن.
خلاصه ادم از کسی که فکرشو نمیکنه ضربه میخوره. قبلا خیلی ملایم تر بود. این دم کرده رازیونه هم اینقدر اصرار کردن و دم کردن براش، بهش دادم. که بچه ام اسهال شد. خدارشکر زود رفع شد چون پسرم شکمش کار نکرده بود‌. سریع به شدهرم گفتم اینفاکول بخر که به داد بچم برسم

۳ پاسخ

مادر شوهرکه نیست بمب اتمِ

اصلا رازیانه برای بچه ی پسر خوب نیس و خداروشکر ک سلامته عزیزم

آدم نمیدونه چی بگه واقعا
کاراشون از رو دوس داشتنه و خیلیاش اشتباه...

مادره همسر من خدایی زنه خوبیه گاهی زبونش کاراش تنده ولی دوسش دارم بعد دو روز دیگ نوبت رنگ دارم گف نگران نباش بچرو بده من نگه میدارم ولی نمیدونم چیکار کنم راه ب راه میخاد ب بچه شیر بده فک میکنه تا بچه بیداره هردیقه باید شیر بخوره بعد ک شیر زیاد میخوره بالا میاره و من چندین بار اینو گفتم و انگار نه انگار تا میبینه بچه پستونک میخوره میگ گشنشه...عزیزه من سیره ولی ولع مکیدن دارن نوزادا 🤦🏻‍♀️

اما خب بحث نمیکنم حرفشو تایید میکنم ولی کارخودمو انجام میدم...
چ میشه کرد عزیزم عب نداره دیر ب دیر میاد احترامشو بذار

عجب صبری داری پسرم خط قرمزمه من بودم قبل پسرم خودم جیغ میزدم

سوال های مرتبط

مامان سپهر مامان سپهر ۲ ماهگی
تجربه ی ‌کولیک
خودم دستی دستی ارامش خوابمو از خودم و این بچه گرفتم.
یه ماه بود که مشکل کولیک به طور کامل از بین رفته بودم حتی اینافکول هم قطع کردم. بچم‌شبا ۱ میخوابید ۷ بیدار میشد شیر میخورد یه ساعت بیدار بود دوباره میخوابید تا ۱۱ یعنی من عشق کرده بودم اینقدر سرحال و قبراق بودم که نگو.
تا اینکه اینقدرررررر این بزرگترا اصرار که خودتو داری نابود میکنی این بچه هم که خوب شده رژیمتو بشکون و شروع کن همه چیز خوردن کم کم شیرت عادت کنه. من شیر و پنیر و میوه های تابستونی رو خیلی کم کم به رژیمم اضافه کردم. و الان دوباره برگشتم به پله اول😭😭😭
چه اشتباهی کردم. الان پسرم شبا خوابش سبکه میدام به خودش میپیچه هر یک ساعت یه بار با صدای جیغ های ناجورش و پیچیون شکمی اش از خواب بیدار میشم. سر درد شدید دارم خستم و ایکاش به خاطر دو تا لیوان شیر اون ارامشو از دست نمیدادم. شما نکنید این کارو تا بچه خوب شد سریع برنگردید به عادت قبلیتون. صبر کنید ۳ ۴ ماهش تموم بشه سیستم گوارشش تکمیل بشه بعد.
مامان سپهر مامان سپهر ۲ ماهگی
اخ که چقدر از خودم بدم میاد
چقدر من مادر بدیم😭
امروز توی مهمونی یکی از فامیلامون رو دیدم که خیلی باهم صمیمی هستیم و همیشه با پسرم خیلی ملایم و قشنگ برخورد میکنه . نمیدونم امروز چش شده بود😭😭داشت با پسرم صحبت میکرد و پسرم میخندید بهش. دیدید یه نفر از دوست داشتن زیاد یه نفرو چجوری باحرص میزنه؟ اینم همون جوری پسر گل منو فشار میداد و به دستش میزد یا تکونش میداد . من لال شده بودم. پسرمو ازشون گرفتم دوباره موقع خداحافطی در حالی که توی بغلم بود دوباره هی میزد روی دستش . تا اینکه ییکی از مهمونا گفت بسه دیگه بچه رو کشتی. و من همچنان لال بودم و از درون خودخوری میکردم ولی به خاطر رودروایسی هیچی نمیگفتم. خانومه هم سن مامانمه. اخه زن تو که میدونی چقدر بچه ظریفه چرا میزنیش. حالا گیریم که خیلی هم دوستش داری.
تازه مادربزررگ شوهرم میگفت بچه ات میندازیم بالا میترسه مگه تو نمیدازیش بالا. گفتم نههههه هنوز گردن نگرفته خیلی کوچیکه. اونم با تاسف میگفت همینه که ترسوعه😭 دلم میخواست داد بزنم سر همشون دلم میخواست بگم بچه های کج و کوله خودتونو جمع کنید منو ول کنید. ولی باز هم موندم تو بی زبونی خودم... من که نمیتونم از حق بچه خودم دفاع کنم غلط میکنم مهمونی میرم غلط میکنم بچه رو راحت میدم دستشون‌تا حالا هیچ موقع اینقدر ار خودم منتفر نبودم. بچه ی بی دفاع مظلوم من....🥲🥲
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۳ ماهگی
بلخره منم جرعت کردم پسرمو بردم ختنه کردم(لیزری و بخیه)
نه راحت بود نه سخت…اولش بچم موقه امپول بی حسی زدن گریه کرد بعدش ک بیحس شد اروم شد حتی موقه عمل هم اغو اغو میکزد با دکترا…خداروشکر موقه اصلا اصلا حس نکرد و بازی میکرد البته من در اومدم بیرون از پشت در داشتم چوش‌میدادم چون واقعا حالم خراب بود وقتی بتادین و زدن میخواست کارشو شروع کنه گفتم میرم بیرون..خلاصهعکلش تموم شد و رفتم برداشتمش بغلم کم کم گریش شروع شد و افتضاح گریه میکرد سیاه میشد..قطره پاراکیدشو دادم تا تاثیرشو بزاره کلی گریه کرد و اروم نمیشد هی پاهاشو تکون میداد و گریه میکرد…ماشین که حرکت کرد خیلی گذشت تا اروم شد…رسیدیم خونه یکم گذشت چنان گریه ای کرد که دو بار سیاه شد…فک کنم جیش کرد واسه همین…خلاصه الان اروم گرفته خوابیده…ینی یه بار خیلی سنگین از رو دوشم برداشته شدا بخدا…پیرم از وقتی ۴۰ روزش بود میخواستم ببرم ختنه و هر سری هم پشیمون میشدم ولی این بار دل و زدم به دریا و بردمش…بهترین تصمیم بود واقعا اگ بزرگ تر میشد خیلی سخت ترم میشد براش…خوب شد که بردم دکتر بعد عمل گفت این پوست دورش خیلی تنگ بوده…
ولی‌دیگه راحت شدم😮‍💨
پسرم دودولش جیجی شد مبارکش باشه😍🥰😂
مامان نی نی ناز 💙 مامان نی نی ناز 💙 ۵ ماهگی
سلام ، امروز یه اتفاقی افتاد 😐😂 بعد کلی ماجرا بچه داری و شیردهی تازه خوابم برده بود که آقا ( شوهرم ) بعد از یه خواب زیبا و عمیق بدون اینکه حتی با گریه بچه سرش برگردونه نگاه کنه ، از خواب بیدار شد هیچی منم نوزادم تو بغلم گرفته بودم و سینه مو گذاشته بودم دهنش دراز کشیده خواب بودم اومد چسبید بع من شروع کرد برا رابطه من کشیدم کنار گفتم کنار بچه آخه نمیشه نکن ، نورادمم همون موقع هی موک میزد بع سینه شیر میخورد تا در میاوردم گریه میشد اینم ولکن نبود، میخواست همونجا من بچه شیر بدم اونم کارش بکنه گفتم بچه تو بغلمه شیر میخواد کنار بچه نمیشه گناه. داره چندشه ، باز گذاشتمش زمین دیدم گریه شد گفتم اجازه بده من شیرش بدم سیر بشه خوابش کنم میریم اتاق هیچی بلند شد قهر کرد گفت نمی‌خوام گفتم خب بچه رو خواب میکنم راحت میریم اتاق گفت نه من می‌خوام برم با دوستام گردش بریم تو طبیعت امروز گفتم باشه برو ، قهر کرد جمغ‌کرد رفت 😂😂به جا اینکه زن و بچش ببره گردش با رفیق‌اش میره منم تو دلم گفتم به درک که قهر کردی از خدام بود ولکن بشه بدم اومده از رابطه 🤢
مامان آیلین🩷هامین💙 مامان آیلین🩷هامین💙 ۲ ماهگی
دیشب یا همسرم خونه ی اقوام شوهر بودیم دخترعموهاش هشت و شش ساله بودن با هم بازی می‌کردن و دختر من که چهار سالشه خیلی تلاش میکرد که باهاشون بازی کنه و هر بار از سمت اونا پس زده میشد طوری که دخترم اومد گفت فلانی و فلانی گفتن با ما بازی نکن که این حرف رو شوهرم هم تایید که گفتن که دخترم یکدفعه دیدم اومد پیشم نشست گفت اصلا من با همین یعنی داداش کوچیکش بازی میکنم خیلی دخترم ناراحت شده بود طوری که دایم میومد می‌گفت مامان بریم خونه که بعد از چند دقیقه که ناراحتی عمیقش رو دیدم به همسرم گفتیم و برگشتیم .این اولین بارش.ن نیست همیشه همین بوده اون هشت ساله که اینقدر گوشت تلخه و از شانس دختر منم خیلی دوسش داره هر وقت با هم یک جاییم دختر من هر چی اسمش رو صدا می نه یک کلمه جواب نمیده .به نظرتون غیر از این که بخوام کلا روابطم رو قطع کنم راه حل دیگه ای هست باز قبلا که پسرم نبود من خودم تو این جمع ها حواسم به دخترم بود و خودم میرفتم پیششون تا به خاطر حضور منم که شده با دخترم بازی کنند ولی الان تو مهمونی چون پسرم کوچیکه مجبورم حواسم به پسرم باشه و دیشب دیدم دخترم چقدر ضربه خورد .البته هم من و هم همسرم احتمال می‌دهیم که حاریم به دخترش یاد داده که با دختر من اینطوری رفتار کنه و دختر هشت ساله هم به دختر شش ساله یاد میده که اونم با دختر من بازی نکنه
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۴ ماهگی
دیشب بچم حدود چهار ساعت اینا خاب بود بعد مامانمم اینجا بود مادرشوهرمم اومد بچم بیدار شد همش نغ میزد دستونک دادم تا شیر براش درست کنم ولی مینداخت بیرون گریه میکنم قبلا پسرم 60تا میخورد ولی الان 90تا میخوره داشتم به بچم شیر میدادم که مادرشوهرم برگش گف که این بچه سینش صدا میده نباید شکمش رو سیر کنی تو به بچه زیاد شیر میدی و اینا بعد رو کرد طرف مامانمم که اره این بچه رو همش پوشک میکنه زیاد به بچه شیر میده واسه همین سینه بچه صدا میده منم عصبی شدم گفتم من بچه رو بردم دکتر. دکتر گف چیزی نیس جپن رشد بچت زیاده بخاطر اونه بعد تو میای میگی که اره بخاطر شیره گف خو من چن تا بچه بزرگ کردم میدونم گفتم تو بزرگ کردی بچه هاتو تمام شد رف حالا من میخام بچمو بزرگ کردم هر وقت بخام مای بیبی میکنم هر جقدر شیر بخاد بهش میدم بعد بم گف اصلا درست صحبت کردن با بزرگترت رو بلد نیسی منم گفتم بزرگترم نباید تو هرکاری دخالت کنه بعد برگشت گف باشه من گو... .......... خوردم اینقدر بده بهش که باد کنه😑😑😑😑😑بعد من دیشب میخاستم جریان رو به شوهرم بگم که اینا ده تا دیگه نزارن روش بهش بگن دیگ شوهرم اومد تا شام خورد خابید ولی قبل اینکه بخاد بخابه بهش گفتم میخام باهات حرف بزنم اونم فهمید درمورد مادرشع گف باز چیشد ک من گفتم بعد شام میگم بعد یه ساعت پیش شوهرم زنگ زد که میخاد بام صحبت کنه ولی چون من گیج خاب بودم گف بعد زنگ میزنه کلا ذهنم بهم ریخته میگم نکنه چپه براش تعریف کردن