بمونه ب یادگار از تولد ۲ سالگی محمد پارسای مامان
دوست ندارم خیلی با واژه ها بازی کنم
اما سرشار از ی حس عجیبم حس داشتن موجودی ک ۲ ساله قدم تو زندگیم گذاشته شده هم کس من و زندگیم
پسر کوچولویی ک ب تازگی یاد گرفته اروم بیاد کنارم تو چشمام زل بزنه و بگه مامان دوستت دارم و من حس اون لحظم اصلا قابل وصف نیس
دنیایی ک رنگیع هزار رنگ قشنگ داره با وجود تو پسر کوچولوی من
با اینو هنوز کوچولویی ولی دستای کوچیکت رو ک میگیرم تو خیابون راه میرم پشتم ب بودنت گرمه اینگار دستای ی مرد واقعی گرفته باشم
نمیدونم چرا قبل داشتن تو همیشه دلم دختر میخواست
اما تو ی چیز دیگه ای ی رفیق مهربون ک خستگی تو کارش نیستت‌ک این روزا از دست بعضی کارها و حرفاش روده بر میشم از خنداه
دوستت دارم کوچولوی من
محمد پارسای من
همیشه همینقدر ساده و معصوم بمون پر از عشق
قربون اون برق چشمات بشم
کاش بتونم مادر خوبی برات باشم
کاش بتونم اینقدر زود عصبی نشم
کاش ناملایمات دنیام سر تد خالی نکنم
با قلب مهربونت برام دعا کن فرشته کوچیک من

تصویر
۱۶ پاسخ

تولدش مبارک عزیزم

عزییم تولدش پرتکرار

تولدت مبارک کوچولوی قشنگم
امیدوارم بهترینا برات اتفاق بیفته

عزیزم مبارک باشه تولدشون🧿♥️

مبارکه گلم
پسرت ارومه ؟
پسرم خیلی شیطونه میترسم کل دکور و کیک بهم بریزه نزاره ۴ تا عکس یادگاری بگیریم 🥲

مبارک باشه تولدگل پسرت.انشالله خیلی خیلی ساله بشه🤩🤩

عزیزمم
تولدش مبارک
کیکش تقریبا مثل مال امیرحسینه❤️

تولدش مبارک عزیزم
کیکیش مثل کیک یکسالگی گرشا

چه مظلومه خدااااا😌😘🌱
خداوند برات حفظش کنه عزیزم
از طرف من ببوسش😘😘

تولدش مبارک باشه گل پسر موفقیتاشوجشن بگیری😍😍😍🥳🥳

عزیزم تولدش مبارک انشالله موفقیت هاش رو جشن بگیری

جونم 😍😍
تولدت مبارک عزیزم انشالله جشن فارغ‌التحصیلیش 😍😍💙

مبارک باشه تولد گل پسرت عزیزم
ان شاءالله همیشه شادی و خوشی باشه تو زندگیش

تولدش پرتکرار عزیزدلم

ای جانممم
تولدش مبارکتون باشه عزیزم
ان شاالله دانشگاه رفتنش رو جشن بگیرید

چندتا مهمون داشتی گلم

سوال های مرتبط

مامان آرتا مامان آرتا ۲ سالگی
مامان لیموشیرینم👶 مامان لیموشیرینم👶 ۲ سالگی
من همیشه از همون بچگی خیلی مسئولیت داشتم
اصلا تو مدلم بوده انگار که من قویم
مثلا یه خواهر بزرگتر داشتم ولی اون دقیقا مدل دخترا بود آروم
بدون اینکه کار بیرون ( مثلا خریدای کوچیک یا نونوایی رفتن) ولی من از خیلی بچگی
حتی از همون اول قیافم عین پسرا بود خودمم ب پسز بودن علتقه داشتم نداشته بودم گوشواره بندازن یا آرایشگاه با بابام میرفتم
حتی گفته بودم ب همه بگید اسمم حسن هست
اینا تو سه سالگی انجام داده بودما
یبار همسایمون از ابجیم میپرسه این کیه
خودم زودتر از اون میگم داداششم حسن
اون مرده هم باورش میشه و ب مادرش می‌ره میگ فلانی ی بچه دیگ هم داره
اسمش هم حسن هست مادرش خندیده گفته ن اون دختر هست الکی گفته
آخه موهام همیشه آلمانی میزدن اونقد هم پر پشت بودن هنوزم هستن
خلاصه وقتی هم پنج سالم شد داداشم ب دنیا اومد دیگ من خوشحال ترین بودم که ب داداش رسیدم بخدا شاید از یک سالگی بغلش میکردم
دیگ هم وقتی راه افتاد از یک و نیم سالگی همیشه گردن من بود باید می‌بردم کوچه،تو خونه سرگرم میکردم چقد منو میزذ موهامو میکشید کتابامو پاره میکرد
چنتا از صفحه های فارسیمو طوری پاره کرده بود چندبار شبا رفتم خونه همسایمون مشق نوشتیم اون روزا تو کوچه بازی میکرد از خبیث بودنش نه کتابشو بهم میداد ن میذاشت زود برم خونشون بنویسم
میگف باید من نوشتنی بیلی بنویسی
تا ده سالگی حتی بیشتر همیشه من همه جا میبرم
خونه عموم اینا کلی پله داشت از خونه های قدیمی بود که پله ها راست و با ارتفاع زیاد. میشن
منم میرفتم با دختر عموم بازی کنیم داداششم می‌بردم
زنموم میگف ی وق دسشویی می‌کنه ها
هزار. بار اون پله ها رو می‌بردم پایین برمیگشتیم بالا
بقیش کامنت