۱۱ پاسخ

برو گواهینامه ثبت نام کن اونجا خودشون خوب یادت میدم ..مرد جماعت همینه عزیزم..ولی عرق خوری خیلی بده نذار بخوره

متاسفانه همه مردا اینجوری الدنگن

اون میخاد تحقیرت کنه توام پررو باش حتما یاد بگیر

همین بهتر که یاد نگیری هر چ کارای خودش هم میندازه گردنت که براش انجام بدی خودش راحت تو خونه میخوابه

من همسرم گفت بهت یاد بدم گفتم عمرا باید بریم اموزشگاه رفتم یک ماهه همه چیشو یادم داد مردا استرس میدن به ادم

خدا از رو زمین برداره مرد بد اخلاقو که عمر آدم آخر میشه باهاشون

مردا همینن با دادو بیداد یاد میدن.... ولی دلیل نمیشه بزنه تورو توکه بلد نیستی یا از عمد نمیکنی... شوهر من چندبار رفتم برگشتنی بحث کردیم دیگه نرفتم ولی میخام برم آموزشگاه

من تو مجردیم یکسال قبل عقدم گواهینامه گرفتم دوسال بعداز عروسیمون میگفت نمیتونی فلان سخته گفتم تو ماشین بده چندباری درحد ۵دقیقه نشستم پشت ماشین
سری بعد سرکار بود بهش پیام دادم میخوام با ماشین برم بیرون گفت میتونی برو منم رفتم اینقد رفتم تا فول شدم😂ب هیچ کسی هم احتیاج نداشتم یکبارم ماشین نزدم جایی تموم دست اندازا رو هم قشنگ میگرفتم

خدالعنتش کنه شوهرمواونم همینجوریه مثل سگ رفتارمیکنه میخوادرانندگی بهم یادبده رفتم ثبت نام کردم باردارشدم دیگه نرفتم هنوزمیگه بی عرضه نتونستی بری گواهینامه بگیری درصورتی که ننش گواهی نامه داره عرضه ی نشستن نداره

سر یه ماشین یاد دادن چرا این همه اذیت کرده‌ اخه
خدا سر خواهر مادرش بیار حال بدتو 🥲

الهی بگردم ، بعضی مردا کلا همینن بجای مهربون بودن بدتر به رخ میکشن که اونا بلدن و ما بلد نیستیم
با یکی دیگه برو تمرین، داداشی بابایی هرکسی جز شوهرت

سوال های مرتبط

مامان ای نور مامان ای نور ۱۳ ماهگی
خدا چرا دختر منو خواستی به این دنیا بیاد مادرش کم بدبختی داره

از ۷ روزگی گریه مادرش رو شنیده از ۷روزگی مادرش تنها با بخیهاش بچش رو ترو خشک کرد خونش رو تمیز کرد تنهایی دیگه هیج کس نموند شد تنها ..بعد اون هربار شاهد گریه مادرش شد بدست دیگران شد ۸ ماهگی درست وقتی که بیماری گرفته و بیمارستان بستری شد گریه مادرش رو باز هروز شنید ..خوب نشد که هیج بدترم شد با دست خودشون مرخص شدن اومدن خونه هم مادر شدید مریض شد هم دختر. شب بعد مرخصی ساعت ۱۱ شب چنان به خونشون هجوم آوردن خانواده شوهرم بعدشم بردار شوهرم بهم حمله کرد جلو بقیه (یادم افتاد الان دارم با گریه مینویسم )دخترم از ترس سروصدا فقط جیغ میزد تک و تنها داشتم از خودمو دخترم دفاع میکردم خواستن دخترم رو بگیرن و گرفتن اون لحظه چنان دلم شکست خدا شاهده چنان نفرین کردم حتی خدا هم بیاد نمیبخشم دخترکم همش گریه میکرد آخه مریض بود نفسش در نمیومد..تو تب داشت میسوخت تا ۲ شب دخترمو منو غذاب دادن..هنوزم صدای ترسش تو گوشم هست طوری که منو بغلم میکرد. تا به الان چنان بالا سرم اومده که نگم