بچها در حال حاضر بزرگ ترین دغدغه زندگیم از شیر گرفتن پسرمه🥲😭
خیلی خیلی خیلی وابسته شیره شیر خودم ،،و اینکه برج دو یک ماهی تلاش کردم خیلی کارکردم خیییلی سخت گذشت بهم ولی نشد موفق نشدم هر راهی هر روشی ک فکرشو بکنین هر راهی ک دکتر گفت رو رفتم ولی با شکست مواجه شدم بچم عصبی و پرخاشگر شده بود دکتر گفت بهش بده تا پاییز دوباره تلاش کن ،،همه غصم اینه ک چجوری بگیرمش از شیر. اگ بدونین چیا کشیدم هم خودم هم شوهرم یک هفته تمام تا ساعت ۴ صب تو ماشین یا با کالسکه یا تو پارک دورش می‌دادیم از بیخابی بیهوش میشد ولی فقط جیغ میزد
هیچ کی نتونست درکم کنه همه میگفتن تا یکم گریه کرده بهش دادی دیگ عادت کرده گریه میکنه تا بهش شیر بدی ولی هیج کی نفهمید ک چقد تحمل کردم چشماش کاسه خون مبشد صداش در نمی‌رفت این قد جیغ میزد و با هیچی آروم نمیشد اون روزا و شبا یادم میاد اشکم در میاد. کی بشه بیام بگم از شیر گرفتنش و تموم شد انشالله 🥲

تصویر
۱۳ پاسخ

دختر منم همینجوریه
ولی قرار نیست که انقدررر خودمونو اذیت کنیم صبر کن یکم بزرگ تر ک بشه بهتر حرف گوش میده
هی حرف دیگران گوش نده آرامش بچه ها خیلی مهمه

ان شاءالله به خیروخوشی میگیریم

تو گرما یادت اومده؟
منم همش وصل منه ولی گذاشتم شهریور

تلخک بزن موقع خوابم مدام دم دستت باشه هی بزن ولی الان نگیرش از شیر همون دو سالگی بگیر

من خیلی راحت گرفتمش اصن یادش رفت حال

پاییز دو سالش میشه انشاالله ،بزرگتر میشه حرف زدن یاد میگیره درکش میره بالا راحت تر هست غصه نخور

وای دقیقاً دقیقاً منم بزرگترین فوبیای زندگیم همینه خیلی می‌ترسم چون خیلی وابسته است و شوهرمم زودی عصبانی میشه بچه گریه کنه و باهاش دعوا می‌کنه نمی‌دونم اون موقع رو من چیکار کنم

بعضی بچه ها سخت جدا میشن...خواهر من تا2 ونیم سالگی نشد بگیرش

دختر من شیر خشکی بود . چون همیشه نفخ داشت و اصلا غذا نمیخورد دکتر گفت باید بگیرمش.بهونه شیر و نگرفت ولی الان دوماهی هست ک گرفتمش خیلی گریه میکنه. تا یک هفته پیش شبا از ۴ بیدار میشد انقدر گریه میکرد و جییییغ میکشید .

من تو شهر غریبم دخترم بشدت وابسته بود شیر مادر می خورد یه ماه رفتم خونه مادر اونجا گرفتم خیلی کمک حالم بودن اخرم همسرم یه شیرینی خوب برت مادر گرفت برا زحمتاش

اگه اذیت نیستی فعلا تا ۲ سال کامل بده بعد دفعاتشا کم کن

عزیزم سخته ولی دیگه مجبوریم. خودت تنها سخته بروخونه کسی که دورش شلوغ باشه یاببرش پارکی جایی که خوب بازی کنه خسته بشه شکمش هم پرکن بعد صبرزرد از عطاری بگیر بزن بگو بوو شده سخته ولی میشه فقط شکمشو پرکن وببرجایی که خوب خسته بشه

دخترمنم همین بود تا ی ماه خیلی اذیت شدم بش شیرپاستوریزه دادم البته شیرخشکی بودا

سوال های مرتبط

مامان یسنا مامان یسنا ۲ سالگی
سلام، تجربه ی خودمو در مورد از شیر گرفتن، من اول سوره ی یاسین و بروج خوندم و ب دخترم فوت‌کردم، بعد با توکل ب خدا شروع کردم،اول حدود دو روز میان وعده هاشو حذف کردم،یعنی موقع بیدار شدن و موقع خواب بهش شیر میدادم، بعد شروع ب حذف شیر صبح تا ساعت 12 کردم،تا چهار روز، بعد شروع ب حذف شیر بعداز ظهر تا ساعت 18 کردم، یعنی از صبح تا قبل خواب ظهر بهش شیر نمیدادم،موقع خواب شیر میخورد و بعد دیگه شیر نمیدادم تا ساعت 18، البته حدود دو روز اول وقتی از خواب ظهر بیدار میشد بهش شیر میدادم، کم‌کم شیر شو حذف کردم،بعد چهار روز شیر شب شو حذف کردم تا موقع خواب،دبعد از اون شب موقع خواب بهش شیر دادم و دیگه شیر نصف شب شو حذف کردم، بعد فرداش دیگه در کل شیر شو حذف کردم و دیگه موقع خواب هم بهش شیر ندادم، امروز اولین روزی بود ک اصلا شیر نخورد، دخترم خیلی وابسته شیر بود، شیر ک نمیدادم کلی گریه و جیغ،ولی حوصله کردم،باهاش بازی کردم،بردمش بیرون،سرشو گرم کردم،خیلی بهش محبت کردم، دیشب نصف شب خیلی گریه کرد ولی کوتاه نیمدم و رو پام با لالایی خوابید، گریه ک میکرد میدید کوتاه نمیام اروم میشد،البته خیلی باید حوصله کرد، من هر روز از خدا کمک میخواستم، تو این مرحله فقط خدا میتونه کمک کنه،کمی سخت ولی با توکل ب خدا شدنی، اصلا هم ب تلخک و چسب برق نیاز پیدا نکردم،فقط موقع گریه و جیغ صبوز بودم و کوتاه نیمدم،امیدوارم همه موفق باشند، فقط محبت یادتون نره، من خیلی بهش محبت کردم ک خدای نکرده اعتماد ب نفسش پایین نیاد
مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۱ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم