۱۸ پاسخ

دورت بگردم علیراد خاله❤️خوشحالم که همه چیز خوب بوده دوستم😍

اولین باره پستتون برام بالا اومده. هر اتفاقی افتاده انشالله ب خوشی تموم بشه بره.
پسرتون واقعا اسم زیبایی داره 🧸🥰

خداروشکر عزبزم

خداروشکرر عزیزم تنش سلامت باشه همیشه♥️🥺

خداروشکر عزیزم خیلی خوشحال شدم براتون♥️♥️

سلام محدثه جانم الهی شکر که حال علیراد جون خوبه خیلی زود ترخیص میشه و ایشالا دیگه راهتون به دکترا نخوره عزیزم❤️خودت خوبی بهتری مادر؟

اله جانینان ❤️❤️❤️ ایشالاه که تز مرخص اولار جانیم😍😍😍

خداروهزار بار شکر🌹

خداروشکر که بخیرو خوشی گذشت عزیزم

ای جان خاله
ان شالله زودی مرخص میشه میرین خونه دیگه بیمارستان رو نمیبینه هیچ وقت ❤️

الهی قربونش برممم من علیراد قوی خاله🥹😍
خداروشکر که همه چیز خوب بوده محدثه جانم❤️

خدا کمک حالت باشه عزیزم به حق صاحب الزمان خوب خوب باشید

بلا به دور باشه شکر خدا که بهتره انشاالله به زودی سلامتیشو به دست بیاره و مرخص بشه

ای مادر
الهی من قربونت برم پسرکم
خداروشکر ک حالت خوبه 🥺انشالله همیشه صحیح و سلامت باشی و صاحب اسمت امام علی نگهدارت باشه 🤲🥺

عزیزدلم محدثه جانم خداروشکر💕
انشالله همیشه سالم و سلامت باشه🥰

خدارو هزارمرتبه شکر امیدوارم دیگه هیچوقت همچین چیزی تجربه نکنی و صورت علیراد خوشگلم همیشه بخنده❤️🧿

خداروشکر ک حالش خوب شده 🥺🫀
انشالا ک همیشه تنش سالم باشه

بسلامتی عزیزدلمم خیلی خوشحال شدم❤️
انشالله تنش سالم باشه

سوال های مرتبط

مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۴ ماهگی
بلخره منم جرعت کردم پسرمو بردم ختنه کردم(لیزری و بخیه)
نه راحت بود نه سخت…اولش بچم موقه امپول بی حسی زدن گریه کرد بعدش ک بیحس شد اروم شد حتی موقه عمل هم اغو اغو میکزد با دکترا…خداروشکر موقه اصلا اصلا حس نکرد و بازی میکرد البته من در اومدم بیرون از پشت در داشتم چوش‌میدادم چون واقعا حالم خراب بود وقتی بتادین و زدن میخواست کارشو شروع کنه گفتم میرم بیرون..خلاصهعکلش تموم شد و رفتم برداشتمش بغلم کم کم گریش شروع شد و افتضاح گریه میکرد سیاه میشد..قطره پاراکیدشو دادم تا تاثیرشو بزاره کلی گریه کرد و اروم نمیشد هی پاهاشو تکون میداد و گریه میکرد…ماشین که حرکت کرد خیلی گذشت تا اروم شد…رسیدیم خونه یکم گذشت چنان گریه ای کرد که دو بار سیاه شد…فک کنم جیش کرد واسه همین…خلاصه الان اروم گرفته خوابیده…ینی یه بار خیلی سنگین از رو دوشم برداشته شدا بخدا…پیرم از وقتی ۴۰ روزش بود میخواستم ببرم ختنه و هر سری هم پشیمون میشدم ولی این بار دل و زدم به دریا و بردمش…بهترین تصمیم بود واقعا اگ بزرگ تر میشد خیلی سخت ترم میشد براش…خوب شد که بردم دکتر بعد عمل گفت این پوست دورش خیلی تنگ بوده…
ولی‌دیگه راحت شدم😮‍💨
پسرم دودولش جیجی شد مبارکش باشه😍🥰😂
مامان هومان مامان هومان ۷ ماهگی
بالاخره منم پسرم ختنه کردم.بعد از چندین هفته کلنجار رفتن با خودم.
باید بگم بدترین و وحشتناک ترین دقایق عمرم بود.اولش که سوزن بی حسی زد یه کم گریه کرد بعدش آروم شد.پوستش که جدا کرد گریه نکرد اصلا ولی برا بخیه زدن اونقد گریه های جگرسوز و شدید کرد که من گفتم الان بچم غش میکنه.تشنج میکنه.خلاصه که چند دقیقه آخرش بچم خیلی زجر کشید.بعدش که تموم شد آب قند دادمش.حالش خوب شد.همونجا شیرمو دادم و یه نیم ساعتی باید میشنستیم که دکتر چک کنه خونریزی و اینا نداشته باشه.شیر خورد خوابید خدا رو شکر.تو راه برگشت هم کمی اذیت شد و میپیچید به خودش.خونه که اومدیم حالش خوب بود.کلی خندید و تکون خورد دیگه اصلا درد نداشت.استامیتوفن دادمش خوابید.نصفه شب یه کم بیدار شد و ناله کرد و دوباره خوابید تا صبح.صبح هم چک کردم دیدم کلی جیش کرده و خوشبختانه اصلا دردش نگرفته بود برای جیش کردن.از صبح تا حالا هم حالش خوبه خدا رو شکر.فقط گاهی دردش میاد انگار.در کل به جز اون چند دقیقه بقیه اش خوب بود.ایشاالا که همه چی به خوبی پیش بره و زود خوب بشه گل پسر.
#ختنه
مامان فاطمه‌ نورا😍 مامان فاطمه‌ نورا😍 ۴ ماهگی
چند تا زور بانهایت‌ جونم زدم که بچه نمونه اونجا که دخترم پرت شد بیرون😍 بهترین‌ لحظه‌ی دنیا بود شروع کردم با دخترم صحبت کردن که فاطمه نورا جانم گریه نکن و مادر اینجاست .....🥲 بازم گفت زور بزن که جفتتم‌ بیاد بیرون با یه زور زدن‌ جفتمم‌ مثل یه بچه‌ی دیگه سر خورد اومد بیرون بعدش شروع کرد به بخیه زدن که نامرد فکر کنم زیاد برش زده بود ۴۵ دقیقه فقط بخیه زد هم داخلی هم بیرونی بعدشم‌ ماماهمراهم لباساشو‌ پوشوند‌ و فسقلم‌ و آورد گرفت شیرش دادم‌. ماماهمراهم کلی ازم تعریف کرد و گفت افرین همه‌ی دهه‌ هشتادیا‌ همینقدر زبل‌ و زرنگن‌ به اسونی‌ بچه رو به دنیا میارن حتی رفته بود بیرون به شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر اینامم‌ گفته بود که عروستون خیلی وروجکه😃😂 هیچکدوم از پرستارا. و ماما ها باور نمیکردن که زایمان کردم‌ میومدن‌ با تعجب میگفتن زایمان کردی؟ آخه من اصلا کوچکترین‌ دادی‌ نزدم و گریه‌ای نکردم فقط ماماهمراهم‌ و یدونه ماما‌ رو سرم بودن‌. وقتی که رفتم بیمارستان‌ همه یه شکلی با ترحم‌ نگام میکردن که با این سن کم‌ اینجا چیکار میکنی وای این قراره خیلی اذیت بشه و ما رو اذیت کنه ولی بهشون ثابت کردم‌ که بزرگ‌ بودن و تحمل داشتن‌ به سن و سال نیست. پارت بعدی