بمب خونه ما خنثی شد🥹🤌🏻گشنه خوابید فداش شم یه مدته از شیر وغذا افتاده از صبح سه وعده غذا پختم هیچکدومو نخورد شیرم نخورده خوابید
امروز برده بودمش عکاسی ۶ ماهگی یه نینی تپلی ۸ ماهه اورده بودن ک همه دورش جمع شده بودن لباسای عروسکی بامزه تنش بود(دختر بود) کل جمعیت اتلیه دور اون بودن منم حواسم پرتشون شده بود یهو دیدم نویان بجم انقدر با حسرت داره نگاهشون میکنه جیگرم کباب شد حس کردم متوجه میشه که اون داره محبت میبینه و نویان نه 🥲دیگه منم حواسمو دادم بهش کلی باهاش بازی کردم و حرف زدم ولی اصلا تو عکسا نخندید همش ناراحت بود تا اینک اون نینی کوچولو رفت شیر بخوره خانما اومدن دور نویان یهویی انرژی گرفت و کلی ذوق کرد خندید برامون 🥹😍عکس دارم ازش که میخواسم با دکور اونجا عکس بگیرم ولی حواسش کلا ب اون نینی و جمعیت دورش بود الهی بمیرم براشون ک انقدر خوب همه چیزو میفهمن و درک میکنن 🥹🤌🏻
بعد اتلیه اومدیم خونه مامان جون ک شبو بمونیم صبح بریم سراغ ابجی داداشای اینده تمدیدشون کنیم 🤣🤌🏻اگه پدر محترم اجازه بده بمونیم
دستور فرموندند ک شب برگردید خونه 😑😏🥹

تصویر
۱۰ پاسخ

عزیزززززم🥺
میدونی چی به ذهنم اومد؟!
اینکه این کوچولوی شش ماهه متوجه توجه میشه
بعد بعضی از ما مامان ها وقتی دوتا بچه پشت سرهم میاریم و توجه ها کامل میره سمت دومی چقدررررر بچه اول اذیت میشه و براش حسرت میشه🥺
ای کاش بتونم مامان خوبی برای بچه هام باشن که حداقل حسرت توجه رو از جانب من نداشته باشن🥺💔

ای جونم قربون بچم بره ناراحت شده مامانیش

خوشگلم ،دلش توجه میخواسته گل پسر😂

ای جان عزیزم واقعا بچه ها متوجه همه چیز میشن .ببخشید تمدید داداشا و آبجی های آینده یعنی چی؟

عزیزم خدا حفظش کنه برات گلم ❣️

ماهم تمدید کردیم

ماشاالله آقا نویان هم تپلیه مامانش 😍

بیا من دورت بگردم مطلوووم

آخی چقدر حساسه گل پسر 😍
کوچولوتون آی وی افیه؟

عزیزدلم❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۶ ماهگی
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۶ ماهگی
دیروز یکم برای گل پسری رید کردم گفتم به شمام نشون بدم 🥹
چقد خرید درمانی حالمو خوب میکنه 😩🤌🏻واقعا نیاز داشتم بهش 🤣
لباساشم بهتون نشون میدم یه لباس فروشی خیلی باحال تو محله باز شده لباسای نوزادی خارجی با قیمتای خیلی خوب داره 🥹خداروشکر دیگه کمتر از اینستا چرت و پرت میخزم 😅
چون میدونم میپرسید:قابلمه استیل برای سوپ هاش و در اینده خورشت هاش گرفتم چون بهترین انتخاب برای پختن غذای جوجه هاس ازین ب بعد فقط فرنی و حریره ک پختشون دو دقیقه اس و مقدارشون کمه تو قابلمه تفلون کوچولوهاش انجام میشه 🤌🏻

اون پیشبند سفره ای واقعا نیازم بود چون نویان پیشبند سیلیکونی رو میخوره و اصلا حواسش به غذاش نیست فقط پیشبند پارچه ای میزاشت ببندم ک اونم نم میداد ب لباسشو میشستم دیر خشک میشد
اون کتاب کوچولو ام چون شعر داشت و رنگی بود خوشم اومد براش گرفتم میشینه تو بغلم و جلوش باز میکنم براش میخونم خیلی دوست داره 🥹❤️
تازه گوشیمم پشتش قایم میکنم ک وقتی تو گوشی میرم متوجه نشه 🤣🫣
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۶ ماهگی
سلام مامانا دیشبو که براتون تعریف کردم چجوری بود داستان تا صبح نویان به من وصل بود امروز تا ظهر خوب بود ظهر پستچی بستمونو اورد از حکیم بانو پک شروع تغذیه تکمیلی گرفتم ذوق داشتم و چون تست حساسیت ماده قبلی تموم شده بود گفتم بزار حریره بادوم یا همون فرنی بادوم حکیم بانو رو تست بگیرم همونجوری ک یاد داده بود پختم و اول خودم خوردم خدایی مزه اب میداد اصلاااا خوب نبود دو دقیقه بعد خنک شدنشم اب انداخت من خوشم نیومد ولی نویان برای اولین بار بود که انقدر با میل چیزی رو میخورد داشت تو فرنی شنا میکرد قاشقو میزاشتم رو لبش میگفت دوغفففف میپاشید همه جا با اشتها میخورد ولی بعدش انقدر بی قرار شد ک حد نداشت هرکاری کردم نخوابید دیگه گذاشتم تو کالسکه بردم بیرون دوساعتی بیرون چرخوندمش کل اون دوساعتو خوابید رسیدم خونه انقدررررر بیقراری کرد ک حد نداشت 🫠با هزار بدبختی خوابوندمش سپردم ب بابام رفتم بقالی تا بیام اومدم دیدم بغل بابامه نگو بیدار شده گریه کرده طفلی بابام ارومش کرده بود بازم با مکافات خوابید و موقع تعویض لباس فهمیدم که سرشونه ی چپش دونه های تقریبا بی رنگ خیلی ریز زده بنظرتون حساسیت داره به بادوم ؟ یا اینکه از گرماست
اینم بگم اینجا خیلیییی هوا گرمه یه لایه لباس زیاده بخدا چندساعتی تو روز لخت نگهش میدارم
اب دهنشم ک مثل سیل میرفت امروز امکان داره از دندونش باشه؟ پستونکشم نمیخوره دیگه رفتم دوتا جدیدشم خریدم بازم نخورد اقا 🥴🫠
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌜

تو یه دهکده‌ی کوچیک 🏘️، یه دختر کوچولو 👧 به اسم پریا زندگی می‌کرد. پریا یه قلب مهربون ❤️ داشت و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کنه. یه روز، پریا تو راه مدرسه 🏫 یه بچه‌گربه 🐈 کوچولو دید که توی بارون 🌧️ زیر یه درخت پناه گرفته بود.
بچه گربه خیلی گرسنه و سردش بود. پریا دلش براش سوخت. 🥺 اون کیف مدرسه‌اش رو گذاشت زمین و گربه رو بغل کرد. ❤️ پریا گربه رو به خونه برد و بهش شیر 🥛 داد و براش یه جای گرم درست کرد. 🔥
مامان و بابای پریا هم خیلی مهربون بودن و از این کار پریا خوششون اومد. 🥰 اونها به بچه گربه غذا دادن و اسمش رو گذاشتن “نینی”.
نینی و پریا با هم دوستای صمیمی شدن. 👯‍♀️ پریا همیشه از نینی مراقبت می‌کرد و باهاش بازی می‌کرد. 🧶 پریا به نینی یاد داد که چطور بازی کنه و نینی هم به پریا یاد داد که چقدر عشق و محبت می‌تونه خوشحال‌کننده باشه. 😊
یه روز، پریا و نینی با هم به پارک 🌳 رفتن. پریا دید که یه بچه‌ی دیگه 👦 داره گریه می‌کنه. پریا رفت پیشش و ازش پرسید که چی شده. بچه‌ی دیگه گفت که اسباب‌بازیش گم شده. 🧸
پریا به کمک نینی شروع کردن به گشتن دنبال اسباب‌بازی. 🕵️‍♀️ بعد از یه مدت، اسباب‌بازی رو پیدا کردن و به بچه‌ی دیگه دادن. 🥰 بچه‌ی دیگه خیلی خوشحال شد و از پریا و نینی تشکر کرد.
پریا یاد گرفت که کمک کردن به دیگران و مهربون بودن، بهترین حس دنیاست. 💖 و اینجوری بود که پریا و نینی، با مهربونیشون، دنیای خودشون رو قشنگ‌تر کردن.